مجریهای نوستالژیک ما| اینجاست یار گمشده گرد جهان نگرد!

روزنامه هفت صبح، حمید رستمی| یک: ربع قرن بعد از آنکه منوچهر نوذری برای نخستینبار جلوی دوربین قرار گرفت تا جمله تاریخی «تصویر من را در جعبهای میبینید که اسمش تلویزیون است!» را بگوید ما دلباخته جعبه جادویی شدیم که گمان میکردیم مرد اولش همان کسی است که از ابتدای برنامه و حول و حوش ساعت ۱۶ بعد از سرود جمهوری اسلامی ظاهر میشود و سلام و احوالپرسی کرده و با اعلام ساعات پخش برنامهها، ملت را به دیدن اخبار شهرستانها دعوت میکند تا ساعت ۵ عصر برنامه کودک شروع شود و او چند باری لابهلای برنامهها بیاید و پند و اندرزی تحویل جماعت دهد و اعلام برنامه بعدی کند تا لحظه آخر که معمولا بعد از پخش مستندی، حولوحوش ساعت ۱۲ شب بیاید و کرکرهها را پایین بکشد و شب پرستارهای را برایمان آرزو کند.
حالا اگر به کسی بگویی که یک دوره نهچندان کوتاه، شغل مورد علاقهات برای آینده ترش و شیرین، مجریگری پخش بوده اگر در جنونت یقین هم نکند دستکم یک نیمچه تردیدی به خودش راه خواهد داد. شغلی که سالهاست دیگر وجود خارجی ندارد اما زمانی رویای کودکی خیلی از ما بود و ایرج طهماسب و حمید جبلی آن را در فیلمی با حضور کلاه قرمزی جان بخشیدند که قصد رفتن به پایتخت و پیدا کردن جامجم و دستیاری آقای مرجی به خیال خودش را داشت.
آنها در آن روزگار بیستاره، ستارههای بیچونوچرای جعبه جادو بودند، بهخصوص قبل از شروع سریالهای پرطرفداری همچون افسانه سلطان و شبان، آیینه عبرت و یا سالهای دور از خانه (اوشین خودمان) بعد از اتمام هر آگهی تلویزیونی چشمانمان را میبستیم به امید آنکه ثانیهای بعد به جمال بیمثال و شیک و پیک حسین پاکدل، ابوالفضل طباطبایی، سعید میناروش و بعدها علیرضا قراگوزلو و حتی علیرضا غفاری روشن شود اما باز هم تبلیغات و آگهی دیگری از بانکهای پرشمار و حسابهای قرضالحسنه و جایزههای ماهانهاش و کانونهای آموزش زبان و مشابه آنها و انتظاری طولانی برای آینه عبرت و سرنوشت شوم آقا تقی!
دو: همین یکی دو سال پیش که طباطبایی با چهرهای شکسته و کاملاً تغییر یافته در برابر محمدرضا علیمردانی در برنامه چهل تیکه شبکه نسیم نشسته بود، بهرغم تمام انتقاداتی که به شیوه اجرای علیمردانی داشتم و هنوز هم معتقدم که هرچقدر کارش در پایتخت و تیپسازی «بائو» و برخی دوبلههایش خوب بوده در اجرای چهلتیکه گند میزد به حس مخاطب و میپرید لای جملات مهمان و رفتاری شبیه بهرام شفیع در برنامه ورزش و مردم پیشه میکرد ولی به احترام لحظاتی که طباطباییِ دلبَر برایمان ساخته بود و صدایی که هر کاری میکردی تخریبشدنی نبود یک ساعت تمام سیر نگاهش کردم تا تکههای گمشده پازل کودکی و تصاویر نامفهوم ذهنی را با صدایش سینک کرده و بههم بچسبانم.
یقین داشتم که زیاد مهمانمان نخواهد بود و یادم میافتاد که ویژهبرنامه معرفی برنامههای دهه فجر هر سال که روزهای قبل روی آنتن میرفت یکی از جذابترین برنامههای آن زمان تلویزیون بود چراکه بهندرت پیش میآمد که در برنامهای دو سه مجری همزمان حضور داشته باشند و خودمانیتر با هم بگویند و بخندند و همدیگر را به اسم صدا کنند تا مخاطبان هم آنها را بهتر بشناسند و اسامی فیلمهای سینمایی که در روزهای آینده پخش خواهد شد را بگویند و در اوج قدرتنمایی فیلمهای خارجی در عصرهای جمعه و در برهوت سینمای ایران در تلویزیون، طباطبایی نوید پخش فیلمهای فارسی بیشتری را بدهد
و ما یک کف تمامعیار در دلمان برای سینمای ایران بزنیم که پوسیده بودیم از دیدن سرنوشت غمبار آنجو و جوشیو در سانشوی مباشر و ویجی در قانون و مسلسلهای پر شلیک در بقیه فیلمهای خارجی که حولوحوش اتفاقات جنگ جهانی و مقابله آلمانها و پارتیزانها در زمستانهای سخت بود چراکه خبری از زن جماعت در شعاع هزار کیلومتریشان هم نبود و اگر هم گاهگداری ناپرهیزی میکردند از فرط سرما چنان پوششی داشتند که از هر شبکهاي حتی شبکه طالبان هم قابل پخش باشند.
روزی که علیرضا قراگوزلو برای نخستینبار جلوی دوربین قرار گرفت تا اعلام برنامه کند، خودش را معرفی کرد و این خرق عادتی بود در تلویزیون ایران که مجری همان اول کار بگوید کی هست و چهکاره بوده و امروز در خدمت بینندگان است! در آن روزگار افشای اسامی گویندگان خبر و مجریان به هیچ عنوان معمول نبود و فقط گاهی در روزهای سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، نامخانوادگی گویندگان خبر چند ثانیهای در گوشهای از کادر نوشته میشد تا ما بفهمیم فلانی افشار است و آنکه لاغرتر است حیاتی و آن خانم شاقول! هر چند که گاهی در بین خبرها که میخواستند بخش خبری را به آن یکی همکار تحویل دهند از دهانشان میپرید که مثلاً همکارم آقای بابان اخبار خارجی امشب را به حضورتان میرساند و ما یک لحظه چون برقگرفتهها میگفتیم چه بود؟ واوان؟ باوان؟ وابان؟ و آن روز انگار انقلابی عظیم در تلویزیون رخ داده بود که این کارشناس ادبیات عینکی، رهبری آن را بهعهده داشت!
سه: چند سال پیش که حسین پاکدل و همسرش عاطفه رضوی را در راهروهای تنگ و باریک تئاترشهر دیدم در صدم ثانیهای پرت شدم به آن روزگار و تصویر آقای پاکدل جوان در ذهنم مجسم شد که دوشنبه شبها شیفتش بود و از مردم خواهش میکرد که قسمتهای اول تا سوم سریال روزی روزگاری را که بهزعماش کشدار و طولانی میآمد هر جور شده تحمل کنند چرا که مطمئن بود وقتی در قسمت چهارم وارد داستان اصلی سریال شدند عاشق دلخستهای میشوند که کسی را توان جداییشان نیست و همانگونه شد و حالا بعد از سه دهه از آن روزگار آن سریال تبدیل شده به یکی از ۵ سریال برتر تاریخ تلویزیون و بارها و بارها از شبکههای مختلف بازپخش شده و آنقدر از وجناتش گفتهاند و میگویند که اصلاً طول و عرضی ندارد.
حسین پاکدل تاثیر بسزایی در رشد و بالندگی هنرمندان و حتی مخاطبان در آن روزگار داشت و با مسئولیت خودش در روزهایی که مدیر پخش شبکه اول شده بود هر روز یکی از تلهتئاترهای حسین پناهی را پخش میکرد تا ما با گونهای دیگر از تئاترهای تلویزیونی و اصولاً بازیگری مواجه بشویم. بازیگری که تنها یک بازیگر صرف نبود. یک بازیگر- مولف بود. کسی که مشابهاش بعدها هم نتوانست به وجود بیاید! حتی برنامه طنز نوروز ۷۲ هم با مجریگری پاکدل که آن روزها از نظر تلویزیون آدم موجهی بود روی آنتن رفت تا حضورش سوپاپ اطمینانی برای گروه سازنده باشد و حساسیتهای جامعه نسبت بهنوع جدیدی از طنز که داریوش کاردان و مهرداد خسروی با همکاری بازیگرانی چون مهران مدیری، علی عمرانی، مهرداد نظری، داریوش موفق، ارژنگ امیرفضلی، داوود اسدی، فریبا متخصص و... ارائه میکردند در کمترین حد ممکن باشد.
چهار: داستان گیتی خامنه و عشق پدربزرگ را قبلترها در همین صفحه گفتهام و برنامه تاریخی که منوچهر نوذری در برنامه کودک و نوجوان شبکه اول اجرا میکرد یکی از نخستین برنامههای نوذری بعد از انقلاب بود که تمایزی آشکار با دیگر مجریان از منظر اطلاعات عمومی به نمایش میگذاشت و آدم دلش میخواست داستان نرون و سایر سفاکان را با آن صدای دلنشین تا پایان دنبال کند. نوذری بعدها با مسابقه هفته تبدیل به یک ستاره تلویزیون شد که به تنهایی میتوانست پنجشنبه شبها مخاطب را پای یک برنامه علمی بنشاند.
کاری که قبل از او رضا معینی با آن صورت اصلاح کرده و چشمهای درشت و صدای فراموشنشدنی در مسابقه نامها و نشانهها انجام داده بود و وقتی در دور دوم برنامه مسابقه هفته مجریگری به کمال الحق سلامی رسید ابتدا توی ذوق مخاطبان خورد ولی اطلاعات عمومی سلامی آنقدر بالا بود که مسابقه را تبدیل به کلاس درسی برای بالا بردن اطلاعات عمومی بینندهها کند اما وجاهت عمومی نوذری باعث شد که خیلیزود سرکار خود برگردد و برنامه را تا چند سال هم ادامه دهد.