۱۰۰عکس ۱۰۰روایت| مهندسین خشمگین دانشگاه تهران

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | دیروز از مهندسین مقیم انگلیس و کنش سیاسی چپگرایانهشان گفتیم (پرویز نیکخواه و فیروز شیروانلو و…)و بعد هم دکترهای مقیم آمریکا که شاخه بینالمللی نهضت آزادی را شکل دادند (چمران و یزدی و قطبزاده و…) اما یک بخش دیگر مهندسین دانشگاه تهران بودند که هیچکدامشان بورس تحصیلی در اروپا و آمریکا به دست نیاورده بودند. داستان سه جوان که بین سالهای 1316 تا 1319 متولد شده بودند. در تبریز و زنجان و اصفهان و هر سه نفر دانشجوی دانشگاه تهران شدند.
نوجوان بودند که ماجرای 28 مرداد 1332 را شنیدند و تبعاتش را از دور لمس کردند. اما موقع 15 خرداد هر سه نفر دانشجوی دانشگاه تهران بودند و از نزدیک شاهد اتفاقی بودند که در تهران رخ داد. یکیشان مهندسی کشاورزی میخواند، دیگری تاسیسات و سومی مهندسی شیمی. مشاهده آنچه در 15 خرداد رخ داد آنها را دچار خشمی بیپایان نسبت به حاکمیت کرد. آنها که هر سه سمپات نهضت آزادی بودند و از ترکیب دغدغههای مذهبی با ایدههای ملی طرفداری میکردند بعد از 15 خرداد معتقد به برخورد خشونتآمیز با حاکمیت شدند.
سعید حنیفنژاد، سعید محسن و علی اصغر بدیعزادگان. یک نفر چهارم هم بود که بعد از این گروه موسس جدا شد. عبدالرضا نیک بین که اهل رودسر بود و دانشجوی ریاضی. در شهریور 1344 این نامها هسته اولیه سازمان مجاهدین را شکل دادند. این گروه در سالهای اول شروع کردند به یارگیری و تشکیل کارگروه و در کنارش انتشار جزوات عقیدتی سیاسی با همان درک و سواد محدود بنیانگذاران سازمان. نوعی تلفیق ایدههای روز چریکی و مارکسیستی با اعتقادات اسلامی و ملی.
در سال 48 تعداد نفراتشان از دویست عبور کرده بود. یک سازمان مخفی که کمکم داشت خود را برای ورود به فاز مسلحانه آماده میکرد. آنها سعی کردند پشتیبانی روحانیت در قم و نجف را به دست بیاورند. در میان طلبهها حامیانی را پیدا کردند. آیتالله طالقانی به عنوان پدر معنوی نهضت آزادی هم ارتباط مناسبی با این سازمان برقرار کرد اما آیتالله خمینی در نجف ملاقات با این گروه را رد کرد. از همین سال 48 یارگیری از میان دختران و زنان را شروع کردند.
سپس سران سازمان با گروه فلسطینی الفتح در امان پایتخت اردن جلساتی را برگزار کردند. یک گروه 4نفره(بديعزادگان، تراب حقشناس، مسعود رجوي و لطفعلي بهپور) از سازمان رفتند تا الفتح را به آموزش نیروهای مجاهدین متقاعد کنند. چند ماه بعد در تابستان 1349 اولین گروه از اعضای سازمان برای آموزش عازم امان (پایتخت اردن) شدند اما سرراه در دوبی توسط پلیس این شهر بازداشت شدند و قرار شد با یک پرواز به دولت ایران تحویل داده شوند.
اینجا بود که اولین حرکت آشکار مجاهدین شکل میگیرد. وقتی که توسط دو تن از نیروهای خود هواپیما را ربودند و آن را در بغداد به زمین نشاندند که در دشمنی آشکار با دولت ایران قرار داشت. حالا حکومت پهلوی و ساواک با یک گروه متخاصم با ایدههای براندازی مسلحانه آشنا شده بودند. در مجموع ۲۲ نفر به اردوگاههاي الفتح اعزام شدند و اكثر افراد اعزامي در سال ۱۳۵۰ به ايران بازگشتند. به این ترتیب مجاهدین در سال 1350 آماده اولین فعالیتهای مسلحانه خود در ایران بودند.
عملیاتی مبتنی بر ترور، بمبگذاری و آدمربایی. نکته عجیب در این گروه چریکی و همینطور شاخه خارجی جریان نهضت آزادی (یعنی چمران و یزدی و قطبزاده و حتی در تهران دکتر شریعتی ) این بود که هیچکدامشان پتانسیل آیتالله خمینی در بسیج مردم را مورد توجه قرار نداده بودند و معتقد به پیمودن مسیرها و راههای دیگر بودند. حتی چمران و یزدی ایدههای امام موسی صدر در بیروت را نزدیکتر به تصورات مبارزهجویانه خود یافته بودند. به این داستان بعدها برخواهیم گشت.
این را هم بگوییم که جرقه عملیات مسلحانه را یک گروه چریکی دیگر در آخرین ماههای سال 1349 زده بود. یک گروه مارکسیستی که میخواستند با استفاده از الگوی کاسترو و چهگوارا در کوبا، در جنگلهای شمال گیلان یک گروه شبه نظامی علیه حکومت پهلوی مستقر کنند. داستان سیاهکل را هم بعدها خواهیم گفت. فردا از کلید خوردن جشن هنر میگوییم و بعد هم داستان فوتبال و سینمای فارسی.