برای یکدانه ایران؛ ارشا جان لطفا بمان

روزنامه هفت صبح، محمدجواد ترابی | ارشا جان، عصر دوشنبه است و ویدئویی را میبینم که در آن مادر عزیزت با چشمانی اشکبار میگوید: «پسر شجاعم، پسر یک دونه من، دکترها یک درصد به زنده بودنش امید دارند و من آن یک درصد را به شما هدیه میدهم که برای ارشا دعا کنید، برای ارشا پسر شجاع من…»
ارشا مگر میشود این ویدئو را دید و اشک نریخت. همین پارسال بود که خودت و محمد بزرگی عزیز از صدها رویایتان گفتید. یادت هست پشت صحنه برنامه اتفاق، چقدر قصهها و رویاهایتان را مرور کردیم؟ ارشا جان، ما همه دیدیم که به کم ابدا راضی نبودی. در استودیو و صحنهای محدود، هم قصهات را گفتی، هم پریدی و هم تیمات با آتش و پرش هنرنمایی کردند.
باز هم برایت کم بود و با سرت میز رضا رشیدپور را شکستی. ارشا جان، ما همه دیدیم که چطور با اینکه ترس از ارتفاع داشتی، اولین مربی بانجی جامپینگ ایران شدی. ما دیدیم که ترسهایت را پنهان نمیکردی ولی آنها را به سخره میگرفتی. آخر ترس از ارتفاع برای مردی که هزاران بار پریده؟
همین اول مهر ۹۸ بود که بعد از شش سال به آرزویت رسیدی و از فراز برج میلاد پریدی. مگر میشود برج میلاد پرش مشترک تو و محمد را فراموش کند. ارشا جان، یادت هست سکانسهای مرگبار پرش محمد در رامسر را؟ یادت هست چگونه محمد دوباره زاده شد؟ چگونه همسرش تیمارش کرد و همراهش شد که معجزهآسا کمی بعد برای فتح دماوند، مسیر قله را بارها دوید؟ ارشا جان، مرد با معرفتی که صحبت و حسرت از دست دادن پیمان ابدی هیچ گاه از کلامت بیرون نرفت، مانند پرواز محمد در رامسر برایت جانی دوباره آرزو میکنم.
ارشا جان، شما که به بدلکاری در کشور، شان و شخصیتی فراتر از مفاهیم وارداتی دادی و صاحب سبک شدی. شما که برای سیمرغی شدن، بدلکاری بسیار جنگیدی. جشن حافظ صدایت را شنید، سیمرغ هنوز نه، رفیق بلند شو، هنوز صدها کار نکرده مانده. صدها سکانس، صدها رویایی که محققاش کنی و ما با دیدنش فروبریزیم از هیجان.
ارشا جان، میگویند یک درصد شانس زنده ماندن داری، اما من میدانم که بین میلیاردها آدم، چون تویی پیدا نمیشود؛ یک درصد برای تو کم نیست، برای ما که با چشمانی اشکبار منتظر دیدن روی سلامتت هستیم، یک دنیا دعاست. ارشا جان، به قول مادرت یک دانهای برای ایران، برای همه رویاهایمان. لطفا بمان.