حکایتی آموزنده درباره آغداشلو و راد و پروین سلیمانی

روزنامه هفت صبح | حاصل ۲۶ سال زندگی در محدوده میدان گرگان. دورهای در خیابان کاوه و دورهای در دهمتری گرگان و دورهای هم در شیخ صفی. منطقهای که بافت فرهنگی و اقتصادی یکسانی داشت.اولین آدمهای مشهوری که در محلهمان دیدم مربوط به مسابقات فوتبالی بود که در زمین امین برگزار میشد. زمین امین زمینی خاکی بود در اوایل خیابان شیخ صفی از طرف میدان گرگان که آن موقع اسمش میدان ثریا بود.
در سال ۵۸ و ۵۹ این زمین پاتوق مسابقات پرهیجانی بود. بدون داشتن جای تماشاگران چند هزار نفر جمع میشدند و بازیها را نگاه میکردند. غلامحسین مظلومی و بهروز سلطانی یک تیم داشتند و میآمدند آنجا مسابقه میدادند. بازیها ۹ به ۹ بود. مایلیکهن و پنجعلی هم زیاد میآمدند. محمد پنجعلی خیلی به سرو وضعش میرسید. هنوز کفشهای چرمی نوک تیز و واکس زدهاش را به یاد دارم که با ب.ام.و قشنگش میآمد تا بازیهای زمین امین را ببیند.
محمد مایلیکهن هم آنجا زیاد میآمد. یک لوازم ورزشی انتهای خیابان گرگان داشت به اسم کهن! حرف مغازه شد یک کتابفروشی هم نزدیک میدان ثریا در خیابان گرگان بود به اسم کوچ که برادر پرویز قلیچخانی آن را میگرداند و توی ویترینش پر از عکسهای چریکها و ستاره سرخ و از این چیزها بود. او هم خیلی اهل فوتبال بود اما یکروز وسط بازی چهار نفر سوار بر دو تا موتور آمدند و از زمین بیرون کشیدنش و با خود بردند. یادم رفت بگویم که موتورسوارها مسلح بودند.
در کوچه بنبست پایینتر از خانه ما خانم پروین سلیمانی زندگی میکرد که در دهه شصت دوباره در سریالهای تلویزیونی و سینما فعال و مشهور شده بود. پسرش حسین فرهادپور از نوازندههای مطرح دهه شصت و هفتاد بود و پسرش(نوه خانم سلیمانی)، هم مدرسهای ما بود. فکر کنم فرید فرهادپور. چکامه چمنماه هم نوه دیگر پروین سلیمانی بود که خب در محله میدیدیمشان. نوه و مادربزرگ هردوتایشان به رحمت خدا رفتهاند.
مهمترین و سرشناسترین چهره فرهنگی محله ما محمد نوری بود. خواننده پرآوازه که در خیابان خواجه نظامالملک زندگی میکرد. خواجه نظامالملک که اسمش بعدها به شهید اجارهدار تغییر یافت از آن بالا از تقاطع معلم منشعب میشد و بعد به سمت جنوب میرفت و به داخل خواجه نصیر طوسی میریخت و در بین راه و به موازات خیابان گرگان، شیخ صفی را قطع میکرد.(هنوز هم همه این کارها را میکند!) یک دکه روزنامه فروشی کمی پایینتر از تقاطع با شیخ صفی وجود داشت که اهالی از ساعت سه تا چهاربعد از ظهر آنجا صف میکشیدند تا روزنامههای بعدازظهر را بخرند که خب کیهان و اطلاعات بودند.
شنبهها به خاطر دنیای ورزش و کیهان ورزشی این صف فشردهتر هم میشد. بعدها مجله فیلم و یا گلآقا هم به سبد خرید ما اضافه شد. بههرحال، محمد نوری مشتری کیهان بود. هیکل درشتی داشت و شلوارهای راحت میپوشید. در تابستان کتان و در زمستان مخملهای درشت کبریتی. خوش لباس بود و معمولا پیراهن های چهارخانه شیکی را هم تن میکرد و بارنگ شلوار خود ستهای موقری تشکیل میداد و با پیپی در دست در صف حاضر میشد و خب کسی هم نمیشناخت او را.
خواننده معروفی بود اما چهره او را مردم عموما نمیشناختند چون قبل از انقلاب فرصت حضور چندانی در تلویزیون نیافته بود. من هم که او را به خاطر تصویر روی جلد کاستهای منزل پدرم میشناختم رویم نمیشد که ابراز آشنایی کنم. البته ده یازده سال هم بیشتر نداشتم! نوری در دهه هفتاد و هشتاد به تدریج اجراهای عمومی بیشتری داشت که خب ما دیگر از آن محل رفته بودیم.
حرف از چهرههای موسیقی شد. درست روبهروی خانه ما در آن سوی خیابان شیخ صفی کوچه درازی بود به نام کوچه دقت که در اولین فرعیاش جهانگیر ملک از بهترین ضرب زنان موسیقی ایرانی زندگی میکرد و خب پسرش همکلاسی من بود و از دوستان نزدیکم. جاوید مجلسی از نوازندگان مشهور هورن در ارکستر سمفونیک تهران هم همسایه بالایی ما بود وقتی در ده متری گرگان زندگی میکردیم. بین سالهای ۵۸ و ۵۹٫
بورسیه موسیقی را در پاریس گذرانده بود و به همراه همسر و پسرش علی به تهران بازگشته بود. و پسرش معدن کتابهای تن تن بود که قبلا دربارهاش نوشتهام. امیدوارم هرجا که هست خوش و سلامت باشد. و بالاخره آخرین چهره معروف در محله ما در محدوده شیخ صفی و سه راه زندان و میدان گرگان و خواجه نظام، آقای ولدبیگی گریمور معروف سینمای ایران بود که دخترش سحرولدبیگی بعدها بازیگر تلویزیون و سینما شد و مدتهاست کار جدیدی ازش ندیدهام. شبنم طلوعی هم راستی هم محلهای ما بوده که بعدها فهمیدم و البته شهریار زرشناس که فهمیدم در دورهای در خیابان گرگان زندگی کرده است. این هم شرح کوتاهی از مشاهیر محله ما.
اما بگذارید این قسمت را با ذکر خاطرهای تمام کنم. یکی از دوستان تدوینگرم در تقاطع سهروردی و مطهری زندگی میکرد. تقریبا در حوالی محل فعلی روزنامه هفتصبح و خب دفتر کار آیدین آغداشلو هم در همین محدوده است. این دوست تدوینگرم که معلومات بسیار بالایی هم در عرصه سینما دارد میگوید یک روز رفتم از سوپر مارکت محل خریدکنم دیدم سعید راد آنجاست. ذوق زده و با کمی غرور در مقابل بقال محل که انگار سعید راد را به جا نیاورده بود گفتم سلام آقای راد.
میگفت هنرپیشه عزیز با کمی حواس پرتی به من نگاه کرد و بعد خنده ملایمی تحویل من داد و سری تکان داد. خب این واکنش برای دوست ما کافی نبود. پس دوباره پیش میرود و از کارهای سینمای استاد تعریف میکند و در عوض تمام جوش و خروش ستایش آمیز دوستمان، آقای سعید راد مفروض فقط لبخند ملایمی تحویل داد و از مغازه رفت بیرون.
دوستمان میگوید راستش از بیتفاوتی سعید راد در مقابل ستایشهایم کمی آزرده بودم خواستم دلآزردگیام را با آقای سوپرمارکتی در میان بگذارم که خودش پیشدستی کرد و با کنجکاوی ازم پرسید:آقا! چرا شما به آقای آغداشلو میگید آقای راد؟ اسم دیگه ایشونه؟ تازه آنجا بود که دوست تدوینگرم متوجه شد تمام مدت آغداشلو را با سعید راد اشتباه گرفته و بقال محترم هم هاج و واج از اسم جدید مشتری قدیمیاش و خندههای آغداشلو هم نشانهای از این است که او مشکل دوست ما را فهمیده و حتی به خودش زحمت نداده که آن را تصحیح کند!این هم داستانی عبرتآموز بود درباره مشکلات هم محلی سرشناس داشتن !