یادمان باشد با «موفقیت» نمیشود درافتاد

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | خرده روایتهایی از چهرههای ویژه معاصر ایران و جهان،تا آخر بهار … در مورد مهران مدیری مشکلی پیش آمده. ارتباط دچار اختلال شده است. این مدیری، مدیری یک دهه قبل نیست. سنگین شده است. با طمانینه حرف میزند و از فرو رفتن در قالب سرگرمی سازی که در باطن یک هنردوست و هنرمند حساس و قدرنادیده است، لذت میبرد.
آن چهره بیبدیل کمدی تلویزیونی که از کودک ۵ ساله تا مادربزرگ ۹۰ ساله عاشقش بودند یک جایی محو شده است. آن میمیکهای اغراق شده بامزه و جملات و اکتهای فیالبداهه شوخ طبعانه، جای خود را به مرد کت و شلوارپوش میلیاردری داده که سعی میکند شمرده صحبت کند و آنقدر محافظه کار و دلنگران موقعیت و حرفهایش است که بدون گوشی در گوش و لشگر شوخی نویسهای آنلاین نمیتواند روی سن برود.
آنقدر محافظه کار که حتی اکثر شوخیها را نیز از قبل حفظ نمیکند. فکر کنید لویی سی کی با گوشی و هدایت از راه دور روی سن برود. اما مدیری با این پوزیشن جدید خود خو گرفته است. مرد بیهمتای کمدی ایران در دو دهه متوالی حالا در نزدیکی ۶۰ سالگی (خودش به جد معتقد است که ۵۲ سال بیشتر ندارد ) دوست دارد تصویر دیگری از خود به نمایش بگذارد.
مردی که دیگران را میخنداند اما درونی غمزده و فرهیخته دارد. ورسیونی از چاپلین آن هم در حالیکه ما ورسیون گروچو مارکس او را دوست داشتیم. اما عجیب این که نمادهایی که حالا با دست و دلبازی بیشتری از علایق خود منتشر میکند چیزی بهتر از همان دلبستگیهای مرسوم طبقه متوسط نیستند.
این که آواز بخوانی و هایده و سیما بینا را کاور کنی و از همسرایی حاضران در کنسرتت لذت ببری و از مهمانان برنامهات درباره عاشق شدنشان بپرسی و خاطرات محفلی عموما نه چندان با مزه را با اشتیاق برای تماشاگران و طرفدارانت تعریف کنی و موقع خندیدن از استایل دهن مثلثی نیمه باز استفاده کنی(این استایل خندیدن در میان مردان سلبریتی ایرانی در حوزه سینما و موسیقی پاپ مد شده است. دهانت را با کنترل و دقت بازکنی و صدای شلیک خنده را بازسازی کنی. دربارهاش روزی خواهم نوشت)
و به اکراه از سرگرمیهای سطح بالای انزوا و خلوتت بگویی.میگویند نباید با موفقیت درافتاد. تسلیم. مدیری یکی از محبوبترین مردان سه دهه گذشته ایران است. نامش خود به خود هممعنای موفقیت است. برند است. برندی که سرمایهگذاران با سخاوت و اشتیاق روی آن سرمایهگذاری میکنند.
چیزی جز تحسین این همه پیروزی نباید بر زبان راند. اما بگذارید شانسمان را امتحان کنیم و نیشی بزنیم به این غول خوابالود تا شاید آن اوقات نبوغ آمیز دهه هفتاد و هشتاد را، دوران شبهای برره و پاورچین و ساعت خوش را بتواند برای ما احیا کند. اگر هم موفق نشدیم اشکالی ندارد.
به این غول منزوی و خسته در آن قلعه بزرگ و زیبایش در عسلک لواسان این پیام را میدهیم که به هرحال مدیونش هستیم. ما و همه آنهایی که با شوخیهایش خندیدیم و شاد شدیم. هرچند همه این شادیها به خاطراتی دور و غبارآلود تبدیل شده باشند…