یک سبک زندگی آشوبگرانه و سرخوشانه

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | دوست داشتن یک چهره سینمایی بهخصوص بازیگر خیلی نوجوانانه است و دوست داشتن یک کاراکتر سینمایی از آن هم بدتر. اما در مورد گروچو مارکس و برادرانش این قانون برایم اهمیتی ندارد. به نظرم گروچو نه فقط یک بازیگر خوب که یک سبک زندگی است. نوعی ریشخند گرفتن مداوم مصایب زندگی نو.
نوعی روش مستحکم برای تخریب همه ارزشهای دنیای مدرن. از پول و سرمایه تا روابط زن و مرد و سیاست و دیپلماسی. روزگاری دلم میخواست و جرئت داشتم که شبیه او در خیابان راه بروم و مثل او بیخیال و ویرانگر باشم. این واقعیتی است که گروچو مخرب است. جایگزینی پیشنهاد نمیکند.
همین تخریب مستمر موجب شده تا برخی از منتقدان چهرههای معقولتری مثل کیتون و چاپلین را به او و برادرانش ترجیح بدهند. آنها از وحشیگری مستتر در سینمای گروچو مارکس و برادرانش میترسند. به همین دلیل هم هست که در دوره کاریشان در هالیوود به تدریج مجبور شدند سازش کنند.
فیلمهای هرج و مرج گرا و ویرانگری مثل سوپ اردک و یا هورس فدرز توسط تماشاگران درک نشدند و برادران مارکس به تدریج مجبورشدند کمدیهای آرامتری بسازند. کمدیهایی مثل شبی در اپرا و یک روز در میدان اسبدوانی. بهترین تجربههای کودکیام، شیرینترین به معنای واقعی کلمه خاطراتی است که از پخش پشت سر هم چند فیلم برادران مارکس از شبکه دو در سال ۵۶ دارم.
با دوبله استثنایی حسن عباسی روی چهره گروچو مارکس.حتی اسم فیلمها را هم نمیدانم اما احساس شعف بیانتهای دیدن آن صحنهها هنوز هم با من هست. بعد از انقلاب یکی از کم اهمیتترین فیلمهایشان یعنی فروشگاه بزرگ از تلویزیون پخش شد اما کشف واقعی وقتی بود که کامبیزکاهه در شماره ۱۰۰ مجله فیلم ترجمه یک سکانس مشهور ازفیلم یکروز در میدان اسبدوانی را منتشر کرد.
آن دو صفحه از شماره ۱۰۰ در ذهن خیلی از خوانندگان مجله فیلم باقی مانده است از بس که شیرین و دلپذیر بودند. بعدها نسخههای وی اچ اس فیلمهایشان را پیدا کردیم. در میانه دهه ۷۰٫ سوپ اردک و شبی در اپرا و مسخره بازی. اما بدون زیرنویس فارسی و خب سخت بود که مدام تصاویر را باز کنی و جملات کنایه آمیز آنها را با سواد انگلیسی خودت و کمک دیکشنری و این چیزها ترجمه کنی.
پس میگشتیم ردپای شوخیهایشان رادر کتابهای سینمایی پیدا کنیم. یک جمله این ور یک جمله جای دیگر. حالا همه فیلمهایشان در دسترسند. تر و تمیز با زیرنویسهای فارسی. سوپ اردک که یکی از بهترینهای تاریخ سینماست و هورس فدرز هم همچنان قدرتمند به حیات آشوبگرانه خود ادامه میدهد.
در بقیه فیلمهایشان باید به چند سکانس خاص قناعت کنی و در بقیه فیلم به تلاش کارگردان برای پیشبرد داستان ملودرام فیلم بسنده کنی. مثل فصل ابتدای شبی در کازابلانکا که چیکو به یک دیوار قدیمی تکیه داده و پلیس از راه میرسد و میگوید چرا گورت را گم نمیکنی و چیکو میگوید آخه این دیوارو نگه داشتهام. پلیس عصبانی از این حاضرجوابی چیکو باتوم به دست به دنبالش میافتد.
چیکو فرار میکند و دیوار میریزد ! یا در فیلم در سیرک. جایی که دو برادر وارد یک کابین بسیار کوچک کشتی میشوند که عرضش یک و نیم متر است و چیکو به آن یکی میگوید تو اون سمتو بگرد من این سمتو، قرارمون این وسط! یا همه شوخیهای بینظیر گروچو مارکس در سوپ اردک. فیلمها و شوخیهایی که حتی برای تماشاگر امروزی هم آوانگارد و حیرت انگیز است.