یادداشت سردبیر/ سرنوشت مشترک من و مارمولک

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | اینجا برایتان از ۹۰ خاطره مینویسم. از آدمها، بازیها، فیلمها و… یادها. تا آخر تابستان…
دوشنبه شب مارمولکی را که همراه ما از بابلسر به تهران آمده و از داخل چمدانمان بیرون پریده بود، کشتم! یک هفته در خانه ما مخفیانه زندگی میکرد و آخر، یک بیاحتیاطی در نیمه شب گذشته کار دستش داد.
از پناهگاهش بیرون آمده بود و تلاش کرد که به سرعت زیر فرش برود اما نتوانست و هاج و واج در وسط اتاق بیحرکت متوقف شده بود به این امید که کسی نبیندش. تمام تکنیکهای استتار را نیز ناامیدانه به کارگرفته بود و خب من دیدمش و داستان به شکلی تراژیک تمام شد. سرنوشتش این بود. تولد و رشد و نمو در ۵کیلومتری بابلسر و مرگ در تهران. مرگی فجیع !
سالها قبل من هم کم مانده بود به سرنوشتی مشابه این مارمولک دچار شوم. در سفر هند بودیم و رفتیم در کوهستانهای اطراف جزیره گوا. در برکه زیر یک آبشار بسیار بلند شناکردیم. یک جای پرت پر از میمونهای سمج که از توجه مدام توریستها لوس شده بودند. آب بسیار سرد بود و ناگهان هردوپای من گرفت و من مثل یک گونی سیب زمینی به شکلی عمودی و ابلهانه در آب فرو رفتم.
قبل از پایین رفتن توانستم بدنم را کمی از آب بیرون بیاورم و فریاد خفهای سردهم که چیزی در مایه کمک خواستن بود. آب سرد و سنگین وشفاف و عمیق بود و من در آن فرو میرفتم و در همان حال هاله نور خورشید را میدیدم که در آن بالای سرم در عبور از آب برکه کوچکتر و کوچکتر میشد.
به شکلی باورنکردنی به سرنوشت خودم تن داده بودم و به این فکر افتادم که پس تقدیر من مرگ در کوهستانهای گوا بوده است! اما یک پزشک ایرانی که همسفرم بود مرا دید و شیرجه زد تا مرا بیرون بیاورد اما نتوانست. آب سرد و شروری بود و جثه او هم از من کوچکتر. پس تلاش کرد که در همان زیر آب مرا هل بدهد به سمت کناره برکه.
جایی که آب کم عمقتر بود. مرا هل میداد و بعد میرفت بالا نفسی تازه میکرد و دوباره ماموریت مشقتبارش را ادامه میداد. اما توانش طاق شد و ادامه کار را یکی دیگر برعهده گرفت و در نهایت چند نفر که مرا از همان زیر به سمت ساحل میکشیدند تا دست آخر توانستند مرا بالا بیاورند.
تقریبا مرده بودم و تلاش آدمها برای خروج آب از ریههای من و دست آخر نفس من که بالا آمد. زنده ماندم. دوستم آمد بیخ گوشم و زمزمه کرد:هیچ فکر میکردی زندگی اینقدر سست باشد؟ از آن روز دانستم. دانستم که زندگی میتواند در ثانیهای برباد رود.