
هفت صبح| جهان معاصر، صحنه فرسایشهای آرام و گاه نامرئی است؛ فرسایشهایی که وقتی به فرهنگ میرسند، ردشان دیرتر دیده میشود و دردشان عمیقتر میماند. میراث هنری، اگر به مراقبت سپرده نشود، بهتدریج از حافظه جمعی میلغزد و به خاطرهای مبهم فروکاسته میشود. در چنین بستری، نام محمدرضا شجریان صرفا یادآور یک صدا نیست؛ او حافظه موسیقایی یک ملت است، صدایی که با تاریخ، زبان و تجربه زیسته ایرانیان پیوند خورده. مسئله امروز، چگونگی پاسداری از همین حافظه است؛ پرسشی که با رفتار وارثان معنا پیدا میکند.
دلآواز؛ خانهای برای یک اخلاق هنری
دلآواز، عنوان یک بنا نبود؛ صورتبندی یک جریان بود. خانهای که به کارگاه اندیشه بدل شد، به پناه تمرین و گفتوگو، به مکانی برای تداوم یک سنت زنده. دلآواز حامل اخلاقی هنری بود که تولید اثر را از مصرف جدا میکرد و شأن زمان را میشناخت. خبر تخریب این ساختمان، فراتر از حذف یک آدرس، نشانه فروپاشی یک نسبت بود؛ نسبتی میان خالق و خانه، میان اثر و بستر.
در شهری که خانه برخی بزرگان فرهنگ به بنیاد و موزه بدل شده، حذف دلآواز پرسشی جدی پیش میکشد: چرا این حافظه، بیسرپناه رها شد؟سکوت وارثان در برابر این رخداد، خود بدل به زبان شد. سکوتی که از جنس بیاعتنایی تعبیر میشود و سایهاش بر اعتماد عمومی میافتد. وقتی حافظه جمعی تماشاگر ویرانی نمادهایش باشد، احساس مشارکت جای خود را به بیگانگی میدهد. میراث، با بیتفاوتی فرسوده میشود؛ با تعجیل نیز. هر دو به یک اندازه مخرباند.
وارث، بازار و مسئولیت حافظه
این زخم هنوز تازه بود که رویدادی دیگر، بحث را دوباره شعلهور کرد: انتشار دو آلبوم تازه از آثار استاد شجریان پس از درگذشت او و عرضه آنها در بستری تجاری که با شأن و برند این نام همخوانی ندارد، انتشار این دو آلبوم در یک سایت فروش گوشی تلفن همراه! اصلِ انتشار آثار، محل مناقشه نیست؛ زمان و شیوه عرضه است که معنا میسازد. در جهان موسیقی، حامی مالی و شریک تجاری امری شناختهشده است، با این شرط که انتخابِ شریک، همتراز اعتبار اثر باشد. وقتی بستری انتخاب میشود که ماهیتش با حافظه هنری اثر فاصله دارد، پیام نادرستی مخابره میشود: فروکاستن یک سرمایه فرهنگی به کالایی زودمصرف.
در این میان، نگاهها ناگزیر به همایون شجریان دوخته میشود؛ چهرهای که در مقام فرزند، هنرمند و وارث، در نقطهای حساس ایستاده است. انتظار عمومی از وارث، استمرار یک اخلاق است؛ اخلاقی که به اثر فرصت تنفس میدهد، به مخاطب احترام میگذارد و به تاریخ، عجله تحمیل نمیکند. مسئله بر سر نسبت خلاقیت شخصی با امانتداری است. وارث میتواند مسیر مستقل خود را داشته باشد، با حفظ مرزها و نشانهها.
هر انتخابی که این مرزها را کمرنگ کند، به تضعیف اعتماد میانجامد. بیتردید اگر مسیر دیگری انتخاب میشد، مجموعههایی کاملا متفاوت پا پیش میگذاشتند؛ نهادهایی که نام محمدرضا شجریان را فراتر از یک برند ملی میفهمند و با منطق حافظه فرهنگی با آن مواجه میشوند. نامی که سرمایه نمادین یک ملت است و قابلیت آن را دارد که آرشیوهای معتبر، مراکز پژوهشی، بنیادهای هنری و حتی نهادهای بینالمللی را حول خود جمع کند. چنین نامی بهطور طبیعی گفتوگو، نشست تخصصی، روایت تاریخی و عرضهای درخور را طلب میکند.
عبور از این امکانها، صرفا یک تصمیم اجرایی ساده تلقی نمیشود؛ نشانه جابهجایی اولویتهاست. جایی که سرعت عرضه و دسترسی فوری، جای تامل و روایت را میگیرد. پیامد این رویکرد، فرسایش تدریجی اعتباری است که در طول بیش از نیمقرن با صبوری، وسواس و شأن هنری ساخته شد و اکنون در معرض آسیبی شتابزده قرار گرفته است.
میراث، مجموعهای از اشیا و فایلها نیست؛ شبکهای از مناسبات است: زمان، مکان، روایت و مخاطب. وقتی یکی از این اضلاع حذف شود، کل سازه میلرزد. پاسداری از میراث، الزاما به معنای منجمد کردن آن در ویترین نیست؛ به معنای مدیریت هوشمندانه انتقال است؛ انتقالی که فاصله میان نسلها را با پلِ معنا پر کند، با انتخابهای سنجیده.
پرسش بنیادین همچنان پابرجاست: نسل تازه تا چه اندازه به وزن گنجینههای پیشینیان واقف است؟ مسئولیت بر دوش وارثان است یا جامعه نیز سهمی دارد؟ پاسخ، ترکیبی است. جامعه مطالبهگر است و وارث تصمیمگیر. وقتی مطالبه فروکش کند، تصمیمها سهلانگارانه میشوند. وقتی تصمیمها از معیار فاصله بگیرند، مطالبه بیاثر میماند. راه برونرفت، بازگشت به اخلاق میراث است: احترام به زمان، تناسب بستر، شفافیت روایت.
اگر این اخلاق فراموش شود، خانه خاطرهها یکییکی فرو میریزند و از آن همه صدا، تصویری محو باقی میماند. حافظه جمعی، به یاد میآورد؛ با حسرت یا با افتخار. انتخاب امروز، تعیین میکند فردا کدامیک بر جای بماند.


