
هفت صبح، بابک نبی | در سالهای اخیر، نقشه رسانهای ایران با سرعتی غافلگیرکننده دچار تغییر شده است. کافی است سری به شبکههای اجتماعی یا پلتفرمهای ویدیویی بزنیم تا با سیلی از برنامههای گفتوگومحور روبهرو شویم؛ تاکشوهایی که با وعده «گفتوگوی متفاوت» و «اعترافات داغ» قد علم کردهاند و هر کدام میکوشند سهمی از توجه مخاطب را تصاحب کنند. برنامههایی مثل «پامپ»، «کلوزفرند»، «شوک» و نمونههای مشابه، حالا به بخشی ثابت از زیست رسانهای ما بدل شدهاند. با این حال، زیر این تکثر ظاهری، الگویی تکرارشونده و فرسوده پنهان شده است؛ الگویی که بیش از آنکه به غنای فرهنگی کمک کند، به استهلاک چهرهها و تهیشدن معنا میانجامد.
حلقه بسته مهمانان و فرسایش جذابیت
بخش عمده این تاکشوها در یک دایره محدود میچرخند. بازیگران شناختهشده، خوانندگان پرحاشیه و سلبریتیهای امتحانپسداده، مدام میان این برنامهها دستبهدست میشوند. قصه زندگیشان بارها روایت شده، خاطراتشان شنیده شده و حتی خصوصیترین زوایای زیستشان روی میز گفتوگو آمده است. این تکرار بیوقفه، سرمایهای مهم را از میان میبرد: هاله رمزآلود ستاره.
ستارهبودن همواره با فاصله تعریف میشد؛ فاصلهای که کنجکاوی میآفرید و میل به کشف را زنده نگه میداشت. وقتی یک بازیگر یا خواننده، هر هفته روبهروی دوربین برنامهای تازه مینشیند و از ریزترین جزئیات زندگیاش میگوید، مجالی برای شگفتی باقی نمیماند. چهرهای که روزی دستنیافتنی به نظر میرسید، آرامآرام به تصویری آشنا و مصرفشده بدل میشود. در مقابل، هنرمندانی که با وسواس در انتخاب حضور رسانهای عمل میکنند، اغلب پرستیژ و اعتبار بیشتری حفظ کردهاند. کمپیدا بودن، در اینجا به معنای حذف نیست؛ نوعی مدیریت تصویر است.
کلیشه به جای گفتوگو؛ تهی شدن تاکشوها از معنا
فرمول بسیاری از این برنامهها تفاوتی با هم ندارد: دکوری پرزرقوبرق، مجریای خودمانی و وعده گفتوگویی «بیپرده». با این حال، خروجی اغلب قسمتها به خاطرهبازیهای تکراری، شوخیهای خنثی و پرسشهایی بیخطر محدود میشود. مسئله وقتی جدیتر میشود که مجری نیز از جنس همان دنیای شهرت باشد؛ بازیگر یا چهره اینستاگرامیای که رابطهای دوستانه با مهمان دارد. در چنین فضایی، گفتوگو بیشتر به دورهمی شبیه میشود تا مصاحبهای که قرار است لایهای تازه از یک شخصیت را آشکار کند.
تاکشو، اگر قرار است معنا داشته باشد، به پرسش نیاز دارد؛ پرسشی که از دل شناخت، تحقیق و جسارت میآید. غیبت روزنامهنگار حرفهای در بسیاری از این برنامهها، دلیل اصلی سطحیماندن گفتوگوهاست. نتیجه، تولید محتوایی است که بهسرعت دیده میشود و با همان سرعت هم فراموش میگردد.
جنجال بهجای خلاقیت؛ رقابتی فرساینده
برای شکستن این یکنواختی، برخی برنامهسازان به مسیر جنجال رفتهاند. آوردن مهمانان خبرساز، درخواست اعترافات شوکهکننده یا بازی با حاشیههای اخلاقی، به ابزاری دمدست بدل شده است. این رویکرد شاید در کوتاهمدت بازدید و ترندشدن به همراه بیاورد، اما در بلندمدت اعتباری برای برنامه باقی نمیگذارد. محتوایی که بر پایه هیجان لحظهای ساخته شود، عمر کوتاهی دارد و خیلی زود رنگ میبازد.
در این میان، قربانی اصلی هم برنامه است و هم چهره. تاکشویی که هویت خود را بر شوک بنا میکند، پس از فروکشکردن هیجان، چیزی برای عرضه ندارد. ستارهای هم که مدام در معرض مصرف رسانهای قرار میگیرد، سرمایه نمادینش را خرج روزمرگی میکند. موج تاکشوهای امروز بیش از آنکه نشانه بلوغ رسانهای باشد، آینهای از شتابزدگی است. بازگشت به معنا، به انتخاب آگاهانه مهمان و به گفتوگویی که حرفی تازه داشته باشد، ضرورتی انکارناپذیر به نظر میرسد. گاهی کمتر دیده شدن، راهی مطمئنتر برای ماندن در ذهن مخاطب است؛ قاعدهای قدیمی که هنوز هم اعتبار دارد.


