روزنامه هفت صبح، علی غفوری| 42 سال قبل در چنین روزهایی ابوالحسن بنیصدر رئیسجمهور برکنار شده ایران به همراه مسعود رجوی رئیس گروه مجاهدین خلق (که چندی بعد بزرگترین گروه مخالف مسلحانه نظام مستقر در ایران و عملا گروهی تروریستی شد) با هواپیمایی به خلبانی سرهنگ بهزاد معزی از ایران خارج شدند. این «عملیات خروج» که هنوز هم یکی از پیچیدهترین عملیاتهای گریز هوایی جهان محسوب میشود شرحی بسیار جالب دارد که از حوصله این مقاله خارج است.
اما به هر تقدیر پرواز معزی با یک 707 نیروی هوایی از قلب تهران و عدم رهگیری آنها توسط فانتومهای مهرآباد که گویا از قبل تخریب شده بودند و ضعف عملکرد پایگاههای غربی و شمالغربی و تردید یک اف 14 در شلیک به آنها همگی منجر به یک تصفیه بزرگ در نیروی هوایی شد. تصفیهای که از دو تصفیه قبلی یعنی اتفاقات اسفند 57 تا مرداد 58 و تیر 59 تا شهریور 59 دستکمی نداشت و دهها فرمانده بزرگ هوایی تعویض شدند.
واقعیت این بود که معزی جزو 5 نفر اول نیروی هوایی بوده و کسی گمان نمیکرد او بخواهد یک هواپیما را ربوده و به خارج ببرد. پایگاهها نیز کلا کمتر از یک ساعت فرصت داشتند تا پی ببرند این هواپیما ربوده شده و مشکل فنی ندارد. لازم به یادآوری است که در این یک ساعت معزی که هم بهترین خلبان هواپیماهای مسافری و هم یک خلبان زبردست نظامی بود (سال 57 نیز او شاه و همراهانش را به مصر برد) میدانست چطور همه را «سرکار» بگذارد.
خروج بنیصدر و رجوی از ایران هیچ ارزش راهبردی برای کشور نداشت اما صدمهای که حرکت معزی به اعتبار نیروی هوایی زد بدتر از اصابت هزار تن بمب به پایگاههای کشور بود. یک هفته بعد در 16 مرداد 1360 سرهنگ فکوری قهرمان جنگ ایران از فرماندهی نهاجا کنار گذاشته شد و بهجای وی، سرهنگ موقت محمدحسن معینیپور فرمانده سازمان اطلاعات و ارشاد (حفاظت اطلاعات) نیروی هوایی به سمت فرماندهی نهاجا منصوب شد.
این اتفاق در اوج جنگ، سبب کنار گذاشتن صدها فرمانده، افسر خلبان، نفرات فنی و ستادی شد. تقریبا تمامی فرماندهان پایگاههای شکاری تعویض شده و سرهنگها جای خود را به سروانها و سرگردها دادند. اما شاید هیچکدام از این جابهجاییها بهاندازه تعویض دو فرمانده پایگاههای دوم تبریز و سوم همدان ناراحتکننده نبود. سرهنگ مرتضی فرزانه و سرهنگ قاسم پورگلچین قربانیان بزرگ فرار معزی بودند.
این دو خلبان هر دو از فرماندهان بهنام گردانهای شکاری قبل از انقلاب بوده و نهتنها شخصیت و اعتماد بهنفسی که لازمه یک فرمانده است را داشتند بلکه خلبانانی چیرهدست بودند که به گفته خلبانان جوانتر، آن سالها پابهپای خلبانان فعال در تمام ماموریتها حاضر بودند. این دو در آمریکا دوره دیده و هر دو مدارج ترقی را گام به گام پیمودند.
فرزانه که پیش از انقلاب فرمانده گردان 41 بود پایگاه دوم شکاری تبریز را در شرایطی تحویل گرفت که جنبشهای چپگرایانه و خرابکاران و بیانضباطها در کنار تجزیهطلبان، پایگاه را تا آستانه فروپاشی پیش برده بودند. آنها حتی سرهنگ فکوری را که پس از انقلاب فرمانده پایگاه شده بود زندانی کرده و قصد صدمه زدن به او را داشتند. فرزانه تلاش فراوانی کرد تا از اخراج خلبانان جوان نظیر بالازاده جلوگیری کند و همچنین سعی کرد تا خلبانان باقیمانده از تیم اکروجت تاج طلایی را نگاه دارد.
فرزانه با خلبانانی طرف بود که عمدتا جوان و جسور بوده و مایل به حمله پیشدستانه به عراق بودند بهطوریکه هنگامیکه 31 شهریور 59 عراق به پایگاههای شکاری حمله کرد، سروان شریفیراد به همراه چند خلبان جوان به اتاق او رفته و با مشت بر میز کوبید بهگونهای که به گفته خلبان حسین خلیلی برخی اجسام روی میز به پایین افتاد و گفت: سرهنگ چقدر گفتم بگذارید اول ما حمله کنیم. این آرزو به دلمان ماند. (بخشی از این دیالوگ 6 سال بعد در فیلم پر فروش عقابهای ساموئل خاچیکیان آورده شد).
آن روزها سرهنگها بهشدت تحت فشار جوانترها بودند و در بهترین حالت متهم به کمکاری و در حالت بعدی متهم به خیانت میشدند. اینکه فرزانه آن روز چگونه خلبانان جوان و خشمگین پایگاه را قانع کرد که تا 5صبح روز بعد صبر کنند، خود داستانی جداگانه است. او با اقتدار از پشت میز بلند شد و رو به شریفیراد کرد و گفت:
سروان خودت را کنترل کن. آنگاه رو به جوانترها کرد و گفت: فعلا همه مرخصید. هرچه انرژی دارید برای فردا قبل از طلوع آفتاب بگذارید. صبح روز بعد و با آغاز عملیات کمان 99 پایگاه تبریز با 40 فروند هواپیما بیشتر مناطق مهم شمال عراق از موصل تا کرکوک را زیر آتش گرفت. انضباط پایگاه تبریز مثالزدنی بود و آنگونه که خلبانان نقل میکنند این پایگاه هیچ هواپیمای خودی را نزد در حالیکه متاسفانه در روزهای جنگ هواپیماهای زیادی توسط ضدهوایی پایگاه منهدم شدند.
پایگاه تبریز با درایت فرزانه پس از 10 روز، تمام اهداف اصلی نظیر دو پایگاه هوایی، مخازن سوخت و نیروگاههای شمال عراق را بمباران کردند و از نیمه مهر اقدام به اعزام خلبان با جنگنده به پایگاه دزفول که زیر فشار دشمن بود کرد. بنا به روایتهای مختلف فرزانه که اجازه پرواز برونمرزی (به دلیل احتمال سقوط در داخل خاک عراق و افشای اطلاعات پس از شکنجه) را نداشت، مدام در پروازهای گشت مسلحانه و اسکرمبل حضور مییافت و گفته میشود در یک مورد تایید شده با زدن اف 5 خود به یک دسته عراقی یک یا دو فروند از آنها را به زیر کشیده است.
این مرد بزرگ با این سطح از سوابق مرداد 1360 با بازنشستگی اجباری مواجه شده و گویا از فرط ناراحتی بدون قبول حقوق و مزایا به خارج از کشور مهاجرت میکند. از سرهنگ خلبان مرتضی فرزانه چیز زیادی در فضای مجازی یا کتابهای نهاجا نیست و گویی این مرد نقشی در تاریخ نظامی ایران نداشته است.
اما قاسم پورگلچین فرمانده پایگاه سوم نیز شرایط بهتری نداشت. گلچین مدتی پس از کودتای مشکوک نقاب فرمانده پایگاه سوم شکاری همدان میشود و درحالیکه دهها خلبان در معرض بازنشستگی، اخراج و حتی اعدام بودند سعی میکند تا فضای پایگاه را برای مقابله با دشمن خارجی آرام نگاه دارد. پایگاه همدان در ماههای مرداد و شهریور 59 فعالترین پایگاه کشور بوده و دهها درگیری را با نیروی هوایی عراق ثبت میکند.
گلچین نیز که مانند فرزانه از فرمانده گردانهای فعال کشور بود مجبور شد تا دو ماه باقیمانده از تابستان، بین شبهکودتای نقاب و آغاز جنگ در 31 شهریور 59 را در 3 جبهه بجنگد. یک طرف فشار عجیب برخی تندروهای بهظاهر انقلابی برای اخراج خلبانان پایگاه همدان و از طرف دیگر سرپیچیهای تعدادی درجهدار و همافر به دلیل بدبینی به خلبانان و افسران ارشد و دست آخر خلبانان عراقی که مدام با قطع خطوط مرزی قصد محک نیروی هوایی را داشته و یا اقدام به بمباران میکردند.
آغاز جنگ در حقیقت به داد نیروی هوایی و گلچین رسید چرا که اخراج خلبانان متوقف شد. همه میدانستند تعداد خلبانان باقیمانده شکاری آنقدر کم است که اگر همه آنها هم فعال باشند در نهایت برای 300 فروند هواپیما خلبان داشتیم! بهعبارتی برای 470 شکاری اف4، اف5 و اف14 کشور تنها 707 خلبان اعم از فعال و غیرفعال وجود داشت حال آنکه ما میدانیم حدود 300 هواپیمای شکاری ایران دو کابینه بودند و کشور حداقل نیاز به 1100 خلبان داشت.
بالاخره تندروها و چپگراها دست از سر خلبانان برداشتند و یکم مهر، 200 هواپیمای کشور از زمین بلند شده و 140 فروند از مرز گذشتند. با مدیریت گلچین، پایگاه همدان بخش میانی عراق و بغداد را زیر آتش گرفت و صدمه زیادی به زیرساختهای مرکزی عراق زد. گلچین فردی بسیار مقرراتی و بهاصطلاح «پایکار» و مخالف حرکات خطرناک خلبانان بود و اعتقاد داشت که هدف، اجرای ماموریت است و حرکات نمایشی یا پروازهای غیرضروری خسارات را افزایش میدهد.
گلچین خود نیز در پروازهای گشت و مراقبت داخلی شرکت میکرد و فروردین 1360 در حمله به اچ3 (پایگاه مذکور در منتهی علیه سمت غرب عراق در مرز اردن بود) بهرغم مخالفت فرماندهی کل بهعنوان شماره 2 دسته 8 فروندی شرکت کرد. در این پرواز سرگرد فرجالله براتپور لیدر بود و خلاف روالهای نظامی سرهنگ گلچین شماره دو تعیین شد. گلچین در نهایت با یک تعهد مخفیانه اجازه حضور در این پرواز را گرفت. کسی نمیداند این تعهد چه بوده اما احتمالا به فرماندهان قول داده بود که زنده به دست دشمن نخواهد افتاد.
فاصله پایگاه همدان تا اچ3، هزار کیلومتر بود اما خلبانان مجبور بودند مسیری از شمال عراق و سپس گردش به سوریه را انتخاب کنند که معادل 4هزار کیلومتر بود که با چهار ساعت و پنجاه دقیقه پرواز و چهار مرحله سوختگیری ممکن میشد. در این عملیات 48 هواپیمای دشمن بر روی زمین نابود شد و بهجز هواپیمای سروان خضرایی که خسارتی جزئی دید بقیه خلبانان ظهر 15 فروردین به پایگاهها بازگشتند. گلچین نیز ثابت کرد که در دهه 40 زندگی نیز قادر به انجام یک پرواز سنگین برونمرزی است.
وی نیز در مرداد 1360 به اجبار بازنشست شد و گفته میشود به بلافاصله به خارج رفته است. او متهم شده بود که میتوانسته مانع خروج معزی از کشور شود ولی چنین نکرده است. حال آنکه آن سالها معزی فردی مورد تایید دستگاههای اطلاعاتی و نظامی کشور بوده و کسی باور نمیکرد که او قصد فرار داشته باشد.
گویی هرگز نبودهاند
نیروی هوایی ایران در سالهای جنگ خوش درخشید و این، یک اتفاق نبود. از دهه 30 خورشیدی فرماندهانی نظیر خاتم، جهانبانی و آذربرزین صدها جوان باهوش و وطنپرست را به استخدام نیروی هوایی درآوردند و این افراد در دهههای 40 و 50 پایهگذار نیروی هوایی نوین ایران شدند. حاصل 3 دهه تلاش، بیش از 700خلبان جوان با درجههای ستوان و سروان بودند که بین سالهای 59 تا 67 دمار از روزگار دشمن درآوردند و نسلی تکرارنشدنی را خلق کردند.
سرهنگ فکوری، سرهنگ قیدیان، سرهنگ هشیار، سرهنگ تابشفر، سرهنگ فرحآور، سرهنگ شالچیان، سرهنگ ایزدستا، سرهنگ فرزانه و سرهنگ پورگلچین تنها بخشی از این نیروی عظیم بودند. از این جمع بزرگ تنها یک نام در رسانهها (آنهم گاهی) مطرح میشود. سرهنگ جواد فکوری. گویی بقیه نبودهاند. هرگز نبودهاند. سالها مصاحبه نگارنده با خلبانان بازنشسته که آن سالها با درجههای ستوان و سروان خدمت میکردند نشان میدهد که این خلبانان جوان چقدر تحتتاثیر فرماندهان پرقدرت، ماهر و با شخصیت خود بودهاند.
این فرماندهان در نبود ژنرالها، عملا جنگ را اداره کردند. بهقول سرتیپ نمکی هنگام آغاز جنگ فرماندهان جدید تقریبا خبری از کار گذشتگان نداشتند. حتی نمیدانستند طرحهای اولیه چه بوده که منجر به تصمیمهایی نظیر «کمان 99» و یا حمله به منابع انرژی عراق و لجستیک این کشور شده است. با این وصف آنها خیلیزود پی بردند که باید چه بکنند و در حالیکه دورههای پیشرفته ستاد را نگذرانده بودند کارهایی معادل فرماندهی پایگاه به آنها محول شد. کاری که در شرایط طبیعی برعهده یک سرلشکر هوایی است. اما قدر این افراد دانسته نشد.

