کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۹۶۹۳۵
تاریخ خبر:

گفتگو با نسترن مکارمی؛ در رگ‌های ما نفت جریان دارد!

گفتگو با نسترن مکارمی؛ در رگ‌های ما نفت جریان دارد!

روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی| نویسنده‌ای که سوژه نفت را هم در رمانش «توتال» دست‌مایه قرار می‌دهد و هم در مستندی سینمایی با عنوان «برف و آتش». هم‌زمان سوژه‌ای فوق‌العاده جالب را در مستندی دیگر جست‌وجو می‌کند؛ سنت نشانه‌گذاری با سنگ در میان اقوام بختیاری در فیلم «سنگ و نشانه».

نسترن مکارمی متولد سال 1357، بزرگ‌شده آبادان و مقیم شاهین‌شهر اصفهان است. رد پای تجربیات متفاوت زیسته‌ای هم در آثارش دیده می‌شود؛ چه در «بن‌بست اردیبهشت»، چه در «غبار صورتی»، چه در «توتال»، «شب‌نشینی بعد از مراسم تدفین» و… مکارمی، مایه‌هایی از شاعرانگی را هم به جهت سابقه‌اش در شعر در آثارش به کار می‌گیرد و در مجموع نویسنده‌ای جدی با دغدغه‌های قابل تأمل است. در این گفت‌وگو مروری کرده‌ایم به آثار و دغدغه‌های این نویسنده.

می‌دانم که اهل جنوب هستید. دقیقا کجا؟
اگر خیلی دقیقش را بخواهم بگویم آبادانی بزرگ شده و مقیم شاهین‌شهر اصفهان هستم. درباره شاهین‌شهر بگویم که یک شهر کوچک در حاشیه اصفهان است و زمانی که تازه جنگ ایران و عراق شروع شده بود، شاهین‌شهر پناهگاه بسیاری از خوزستانی‌های جنگ‌زده شد. در واقع می‌شود گفت این شهر با حضور جنگ‌زده‌ها به‌تدریج شکل شهری واقعی به خود گرفت. این توضیح را دادم که بگویم زندگی در چنین شهری باعث می‌شود جنگ و جنگ‌زدگی جزیی جدایی‌ناپذیر و مادام‌العمر در زیست آدم‌های این شهر بشود. حتی برای نسل‌های بعدی ما که طبیعتاً تجربه دوران جنگ را نداشتند.

چه رشته‌ای خوانده‌اید؟
سال ۷۶ وارد دانشگاه شدم. در رشته هنر درس خواندم و لیسانس گرفتم.

چندین کتاب داستانی دارید، فیلم ساخته‌اید، زمانی شعر می‌گفتید و در دانشگاه هم سابقه تدریس در حوزه نقاشی و گرافیک. اما اجازه بدهید اول از سوژه یکی از فیلم‌های‌تان بپرسم؛ مستندی به‌نام «سنگ و نشانه». موضوع‌اش خیلی جالب بود. برای مخاطبان‌مان درباره‌اش می‌گویید؟

اگر به جنوب سفر کرده باشید و اگر اهل طبیعت‌گردی و کشف و شهود در طبیعت باشید، یکی از چیزهایی که به‌خصوص در مناطق بختیاری‌نشین جنوب می‌بینید، تل‌هایی از سنگ‌های روی هم چیده شده است. تعداد این تل‌ها در بعضی‌جاها به‌قدری زیاد است که هر بیننده‌ای احساس می‌کند با چیزی شبیه به آیینی باستانی مواجه است. در یکی از سفرها تصمیم گرفتم با محلی‌ها درباره این سنگ‌چینه‌ها یا به قول محلی‌ها کِل و بَرد گفت‌وگو کنم.

همین‌جا توضیح بدهم که برد در گویش بختیاری به معنی سنگ است و کل به معنی نشانه و نام مستند از همین اصطلاح محلی گرفته شده است. مستند «سنگ و نشانه» در عین حال که منعکس‌کننده توضیحات محلی‌ها در مورد علت ساختن این سنگ‌چینه‌هاست، یک‌جور نگاه شاعرانه به این پدیده دارد. یعنی نخواستم به صرف مستند بودن از آن حسی که با دیدن تل‌ها به بیننده دست می‌دهد چشم‌پوشی کنم. جالب اینکه در جست‌وجوهای بعدی‌ام متوجه شدم مشابه این تل‌ها در نقاط دیگر دنیا مثل اسکاتلند و مکزیک هم وجود دارد و علت به وجود آمدن‌شان هم تقریباً مشابه است.

مستندی هم دارید در حوزه نفت که موضوع آن با یکی از رمان‌های‌تان یکی است؛ رمان «توتال». اول بپرسم چرا نفت؟ درست است که زندگی هر ایرانی با این مقوله ناگزیر پیوند دارد اما برای شما چرا شکلی ویژه پیدا کرده؟‌ تجربه زیسته؟ خاطرات کودکی؟ محل زندگی؟ مطالعات؟ چه چیزی یا چه چیزهایی؟

یک‌جایی در توتال به این موضوع اشاره کرده‌ام که پدر من و پدربزرگ من کارگر شرکت نفت بودند و نفت یک‌جورهایی پدر تعمیدی ما به‌حساب می‌آید. پدری که البته همیشه به ما بچه‌هایش کم‌لطف بوده و ما را از ارث محروم کرده ولی کاریش نمی‌شود کرد. نفت مثل خون در رگ‌های ما جریان دارد و این شاید اغراق‌آمیز به‌نظر برسد ولی حسی است که خیلی از شرکت نفتی‌های جنوب در آن اشتراک دارند. فکرش را بکنید در تمام سال‌های کودکی‌تان محل زندگی یا سفرهای شما شهرهایی باشد با نمای نزدیک دودکش‌های پالایشگاه.

جاده‌ها جایی برای‌تان تمام شود که مشعل‌های پالایشگاه به چشم‌تان بخورد. زبان روزمره‌ای که با آن حرف می‌زنید زبانی باشد مملو از اصطلاحات انگلیسی رایج میان شرکت نفتی‌ها که در ترکیب با لهجه جنوبی تغییر شکل پیدا کرده‌اند و شباهتی به اصل کلمه ندارند. همین‌ها بهانه می‌شود تا با وسواس بیشتری به زندگی این آدم‌ها نگاه کنید و با دقت بیشتری درباره فضای کار و زیست آنها مطالعه کنید.

از رمان «توتال» گفتید. چرا این رمان را در جغرافیایی خیالی شروع کردید؟ چون حتی برای من که در آن مناطق نبوده‌ام، موضوع نفت، خیلی نزدیک‌تر از آن است که سراغ استعاره بروم یا بیان استعاری؟ چرا باید از فانتزی برای روایت چنین سوژه‌ای استفاده کنیم؟
اول اینکه درباره نفت، داستان و رمان رئالیستی کم نداریم. بهترین نمونه‌اش هم «همسایه‌ها»ی احمد محمود است. ناصر تقوایی هم داستان‌هایی با محوریت نفت دارد.

قباد آذرآیین هم تقریباً هم‌زمان با «توتال»، رمانی با نام «فوران» منتشر کرد که در آن هم نفت سوژه اصلی است. من ولی دوست داشتم نفت را با همان ریخت پدرسالار که قبلاً درباره‌اش گفتم، با همان شمایل خدای‌گونه‌ای که بر زندگی ما سیطره انداخته، ترسیم کنم و برای این کار چاره‌ای نداشتم جز آنکه به دامن فانتزی و استعاره پناه ببرم. فانتزی به من کمک کرد بتوانم نفت را صاحب صورت و شمایل کنم و قدرتی را که به جویندگان و یابندگانش تفویض کرده است به شکلی ملموس‌تر به تصویر بکشم. به‌علاوه من فکر می‌کنم استعاره و فانتزی جهان داستان را بزرگ‌تر می‌کند و به نویسنده اجازه می‌دهد تمام عناصری را که در زندگی واقعی به آنها تخیل، دروغ، خرافه و افسانه گفته می‌شود برای شکل دادن به داستان و نزدیک‌تر شدن به مفاهیمی که در ذهن دارد، به خدمت بگیرد.

شنیده‌ام زمانی گرایش بیشتر به شعر داشتید. شاید آن فضا و آن زبان هنوز هم در زبان داستانی شما خودش را نشان می‌دهد؛ مثلا در «شب‌نشینی بعد از مراسم تدفین». من تعدد راوی‌ها را در این رمان، به این دلیل می‌دیدم. شاید حتی پریشانی‌های روایت ریشه در آن ذهنیت داشته باشد. چقدر با این ایده موافق‌اید؟

خودم فکر می‌کنم شعر هیچ‌وقت از جان من نرفت، فقط تغییر شکل پیدا کرد و سهم روایت در آن آنقدر حجیم و پررنگ شد که صورت داستانی به خود گرفت. رمان «شب‌نشینی…» برای من یک‌جور دست و پنجه نرم کردن با روایت و تغییر مدام زاویه دید و کمین گرفتن در نگاه راویان متعدد بود. از نظر مفهومی هم این داستان، داستان بی‌گناهی است.

قرار نیست شخصیت‌ها فقط از یک زاویه دید، معرفی و قضاوت شوند. راوی اول شخص جمع و تغییر راوی در بخش‌های دیگر این فرصت را به مخاطب می‌دهد که مدام خودش را جای شخصیت‌های دیگر داستان بگذارد و از زاویه دید آنها مسئله را مرور کند. این وضعیت شاید همان‌طور که شما گفتید پریشان به نظر برسد یا مخاطب را دچار پریشانی کند ولی مگر زیست واقعی ما چیزی جز همین پریشانی‌هاست؟ به‌علاوه من فکر می‌کنم برای ایجاد حساسیت و تلنگر زدن به مخاطب و برجسته کردن وضعیتی خاص به‌عنوان سوژه داستانی، چاره‌ای جز برآشفتن ذهن و زبان نیست….

در مجموع سابقه‌ای که گفتم در دیگر آثارتان هم دیده می‌شود. البته در «غبار صورتی» به لحاظ مضمونی با جنگ مواجهیم؛ بخشی از تاریخ معاصرمان. اینجا رد پای تجربه زیسته شما خیلی دیده می‌شود. قبول دارید؟
طبیعتا بله. آن توضیحی که درباره شهر محل سکونتم دادم احتمالا همین‌جا به دردم می‌خورد. جنگ یک‌جورهایی با زندگی ما عجین شد. سال‌هاست که جنگ تمام شده ولی رد ترکش‌ها و جای گلوله‌هایش مدام جلوی چشم ماست. من هنوز هم جنگ را وقتی در بازار بزرگ شهرمان قدم می‌زنم، احساس می‌کنم چون این بازار برای سال‌ها محل اسکان گروهی از خانواده‌های جنگ‌زده بود.

وقتی برای مراسم تدفین کسی به قبرستان شهر می‌روم جنگ را در تمام طول مسیر به یاد می‌آورم، در خانه‌های سازمان هواپیماسازی که زمانی جنگ‌زده‌ها اشغال‌شان می‌کردند و من داستانش را در «خانه اشغالی» نوشتم، در خانه‌های سازمانی که مدتی جنگ‌زده‌ها در آنها اسکان داده شده بودند و فاصله زیادی با قبرستان نداشت. در باغ‌های خشک پسته که زمانی سبز بود و قنات و استخری داشت و تنها تفرجگاه ما برای گردش و تفریح بود. من جنگ را در چهره تکیده دایی‌ام می‌بینم که در همان اوایل جنگ ضربه مغزی شد و زندگیش پرسه در تاریکی است و من داستانش را در «آخرین چاره» روایت کردم.

در بازار ته‌لنجی‌ها که یک نسخه کوچک از بازار هم نامش در آبادان است. در ردیف دکه‌های فلافل‌فروشی که یک نسخه کوچک از فضای مشابه‌اش در لشکرآباد اهواز است. اینجا هر کس هر چیزی که در زمان جنگ توانسته با خودش بیاورد، آورده و چیزهایی که نتوانسته بیاورد را هم دوباره بازسازی کرده. با این اوصاف فکر می‌کنم برای کسی مثل من نوشتن از جنگ یک‌جور برگشتن به خود و نگاه کردن به زیست خود است، نه چیز دیگر.

در کنار این موضوع، دغدغه‌های دیگری هم در آثارتان به چشم می‌خورد. البته ممکن است عده‌ای گمان کنند شما فقط در «بن‌بست اردیبهشت»، دغدغه‌های زنان را در مواجهه با مردسالاری مطرح می‌کنید اما به نظرم این موضوع در تمام آثارتان قابل پیگیری است. فقدان ریحانه در «شب‌نشینی بعد از مراسم تدفین» حتی از این منظر قابل بررسی است؛ مقصودم در لایه‌های زیرین داستان است. همین‌طور در «حال هیچ‌کس خوب نیست». نظرتان چیست؟

فکر می‌کنم همین‌طور است. شاید در «بن‌بست اردیبهشت» این نگاه قدری گل‌درشت‌تر از کار درآمده باشد و در کارهای بعدی موفق شده باشم آن را به لایه‌های دیگر منتقل کنم ولی در مجموع این نگاه و حساسیتی است که اغلب نویسندگان زن به مسائل و مشکلات مربوط به زنان دارند. نه اینکه فکر کنید این یک‌جور ادای دین به زنانگی است یا یک‌جور انجام وظیفه به عنوان نویسنده زن، نه، این هم بخشی از تجربه زیسته ماست که در تمام سال‌های حیات‌مان به نگاه و زاویه دید ما شکل داده و خواسته و ناخواسته‌ در آثارمان خودش را نشان می‌دهد؛ حتی اگر سوژه و بحث اصلی آن اثر، چیزی جز زن و مسایل زنان باشد.

اگر مخاطبی با آثارتان آشنا نباشد و قرار باشد با یک داستان از شما، با سبک و جهان‌بینی‌تان آشنا شود، خودتان کدام داستان‌تان را به او پیشنهاد می‌دهید؟
سوال سختی است ولی اگر منظورتان تک داستان باشد، داستان‌های مجموعه «غبار صورتی» می‌توانند تا حدودی این خصوصیت را داشته باشند، مثلاً داستان «خانه اشغالی» که در همین مجموعه منتشر شده‌ است.

تازه‌ترین تحولاتکاربران ویژه - فرهنگیرا اینجا بخوانید.
کدخبر: ۴۹۶۹۳۵
تاریخ خبر:
ارسال نظر