۱۰۰قصه دیگر از لابهلای تاریخ| علی پاتریک وارد میشود

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو| در خانواده پهلویها دوتا علیرضا بوده که هردویشان در جوانی و به شکلهای مرموزی کشته شدهاند. علیرضا پهلوی بچه چهارم رضا شاه و تنها برادر تنی محمدرضا بود که شخصیت عجیبی داشت. موقع جنگ دوم جهانی در ارتش فرانسه خدمت کرد، در آنجا با یک بیوه لهستانی ازدواج کرد و حاصل آن ازدواج یک پسر بود با نام پاتریک.
بیوه لهستانی یک فرزند چهار ساله هم از ازدواج قبلیاش داشت بهنام کریستیان که علیرضا فامیلی پهلوی را نیز بر او گذاشت. دربار از این ازدواج خشمگین بود و اجازه نداد که همسر لهستانی علیرضا وارد دربار شود و او در همان پاریس و به همراه دو فرزندش ماندگار شده بود. علیرضا سه سال از محمدرضا کوچکتر بود و سرش برای ماجراجویی درد میکرد.
میگویند به شدت رفتاری شبیه پدرش (رضا خان) داشته. این شباهت که مدام از سوی خانواده پهلوی تذکر داده میشد، علیرضا را به این صرافت انداخته بود که مدام به برادرش این اطمینان را بدهد که چشمش دنبال تاج و تخت نیست. بهخصوص اینکه او صاحب یک فرزند پسر بود و محمدرضا در ازدواج اولش با فوزیه و بعد در وصلت با ثریا صاحب پسر نشده بود. علیرضا هواپیمایی شخصی داشت و با آن هواپیما به مزارع غصبی باقیمانده از دوران پدرش در مازندران و گرگان سرکشی میکرد.
او در کودتای 28مرداد هم در کنار اشرف به برکناری دولت مصدق کمک کرد. به هرحال علیرضا در سال 1333 در سن 32سالگی بر اثر سقوط هواپیمایش میمیرد. هواپیمایی که هدیه محمدرضا به او بوده است و البته تئوریهای توطئه بلافاصله مطرح میشوند. دسیسه از طرف محمدرضا برای اینکه خطری از سوی برادر، سلطنت او را تهدید نکند که خب طی این سالها مدرکی در تایید این تئوری مطرح نشده است و محمدرضا در آن سالها آنچنان منفعل بوده که بعید است توانایی طراحی چنین توطئهای را داشته باشد.
دردسرهای علیرضا اما برای دربار ادامه داشت. پسر او پاتریک را به تهران میآورند و تاجالملوک بر شیوه تربیتش نظارت میکند. در واقع بین سالهای 1333 تا 1340 که رضا پهلوی به دنیا آمد، علی پاتریک مهمترین گزینه برای ولیعهدی پهلویها بود چرا که دیگر برادران محمدرضا همگی ناتنی بودند و مادرانشان از خانوادههای شاهزادههای قاجار بودند.
اما علی پاتریک به تدریج صاحب برخی عقاید تند مذهبی شد. او در سال 1344 برای مطالعه در حوزه ادیان به آمریکا رفت و در بازگشت به کشور با بهمن حجت کاشانی (پسر سرلشکر حجت کاشانی که مدتی رئیس سازمان تربیت بدنی بوده) و همسرش کاترین عدل (دختر یحیی عدل جراح مشهور و چهره معتمد دربار) آشنا شد و با تشویق آنها شروع به مطالعه در قرآن کرد و مرید آیتالله ملایری شد.
اسم علی را بهنام خود اضافه کرد و آنطور که ساواک روایت کرده خودش پیشقدم در مراسم ختنه میشود. نماز و روزهاش را انجام میدهد و به زکات و خمس نیز پایبند میشود. در این سالها از دربار میبرد و به همراه همسرش سونیا که یک دختر سوئیسی تازه مسلمان شده بود و درکنار دوستان همفکرش یعنی بهمن حجت کاشانی و همسرش به خرمدره در دشت قزوین و بین ابهر و زنجان کوچ کردند و آنجا یک کولونی بسته و منزوی کشاورزی برقرار کردند که دست آخر کار به مداخله ساواک و نیروی زمینی و کشته شدن حجت کاشانی و همسرش کاترین عدل شد.
ماجرا اینگونه بود که کاترین عدل و فرزندانش در غاری در کوهستان پناه میگیرند و بهمن حجت کاشانی تا دندان مسلح پس از زدوخوردی کوتاه در خرمدره و کشتن دو کارگرش (به ظن خبرچینی برای ساواک) به تهران میرود تا طرح ترور نخستوزیر و چند مقام دولتی دیگر را اجرا کند که توسط ساواک و نیروهای پرویز ثابتی محاصره و کشته میشود.
این ماجرا به زندانی شدن علی پاتریک به مدت 17 روز میانجامد. در نهایت علی پاتریک با مداخله تاجالملوک آزاد و به همان کلاله در حوالی گرگان تبعید شد. جالب اینکه در حوادث اردیبهشت سال 54 کاترین عدل که به بیماری فلج نیز دچار شده بود در تیراندازی به سوی نیروهای مهاجم به غاری که او و فرزندانش پناه گرفته بودند، سرهنگ دوم رضايي فرمانده منطقه ژاندارمري قزوين را میکشد!
اینکه چرا علی پاتریک اینگونه در مقابل عمویش قرار گرفت روایتهای متفاوتی وجود دارد. گروهی عقیده دارند این شورش تحت تاثیر کینه از محمدرضا به خاطر شایعه دست داشتن او در مرگ علیرضا (پدر علی پاتریک) بوده و گروهی هم آن را کاملا ناشی از عقاید مذهبی او میدانستهاند.
پاتریک پس از انقلاب در ایران ماند و مدتی زندانی شد و دست آخر با دستخطی که از آیتالله خمینی میگیرند او عفو میشود و در سال 63 از کشور مهاجرت کرد. او سه تا بچه دارد به اسمهای داوود و هود و یوسف. او دورهای هم در آمریکا بود که با مداخله رضا پهلوی که در واقع پسر عمویش بود به عنوان عنصر خطرناک از آمریکا اخراج شد. این داستان علیرضای اول و فرزندش علی بود. اما علیرضای دوم هم دردسرهای خاص خود را برای خانواده پهلوی داشت که داستان این یکی را فردا روایت میکنیم. فعلا.