داستان امیراکرم که رقیب عشقی شهریار بود

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | یکی دیگر از پسرعموهای مهم دوران رضاشاه پسر عموی خود رضاشاه بود! چراغعلی پهلونژاد که خیلی دلش میخواست پسوند پهلوی را در فامیل خود قرار دهد اما رضاخان نگذاشت. مالکی خرده پا اهل الشت سوادکوه مازندران که به خاطر خویشاوندی با رضاشاه به دربار آمد، در دورهای والی مازندران شد و در زمانی هم به عنوان نفر دوم پس از تیمورتاش مسئولیت وزارت دربار را بر عهده داشت.
مردی کم سواد که از هر فرصتی برای وارد کردن قوم و خویشهای خود از پل سفید و سوادکوه به دستگاههای دولتی بهخصوص دربار استفاده میکرد و به همین خاطر رضاشاه به شدت به او بدبین بود. او حتی نوه خودراهم به دربار آورد تا همبازی محمدرضا شود و حسین فردوست را کنار بزند اما روزی که رضاشاه این مسئله را میفهمد چنان تشری به پسرک میزند که روایت است تا یکقدمی مرگ پیش میرود.
این چراغعلی خان پهلونژاد لقب پر آب و تابی از رضاشاه تحویل گرفت: امیراکرم! اسمی که نامش روی یکی از تقاطعهای پررونق و تجاری خیابان ولیعصر قرار دارد و نشان از املاک و مغازههای بزرگی است که روزی همین امیراکرم کم سواد فامیل باز، مالک آنها بوده. از ساده لوحی او ملکه مادر(زن دوم رضاشاه و مادر محمدرضا و اشرف و بقیه شازدهها!) روایت خندهداری دارد:« بعد از اینکه «رضا» کاخ سعدآباد را تکمیل کرد و ما ساکن آن شدیم، تشکیلات وزارت دربار جلیله شاهنشاهی در ساختمان جلوی محوطه سعدآباد مستقر شد.
چراغعلیخان امیراکرم هم که از مسئولان طراز اول وزارت دربار بود، به این محل آمد و به کار خود مشغول شد. یک روز چراغعلیخان نامهای به «پل سفید» نزد اقوامش میفرستد و آدرس خود را: «وزارت جلیله دربار شاهنشاهی سعدآباد، روبهروی مغازه کفاشی مش حسین دربندی» ذکر میکند! از قضای روزگار یکی از پاکتهای نامه به دست «رضا» میافتد و رضا میبیند چراغعلیخان برای آنکه نشانی کاخ سعدآباد و قصر شاهنشاهی را درست داده باشد تا نامهرسان گیج و گول نشود، نشانی قصر سعدآباد را روبهروی مغازه پینهدوزی مش حسین دربندی ذکر کرده است!»
امیراکرم رقیب عشقی شهریار شاعر هم بوده. شهریار در اوج جوانی وقتی که در تهران طبابت تحصیل میکرد فریفته ثریا دختر سرلشگر عبدالله خان طهماسبی میشود. اما از قرار این ثریا از وجنات و خصوصیاتی برخوردار بوده که دولتمردان رضاشاه هم چشم طمع به آن داشتند. روایت است ثریا در دورهای اسیر تیمورتاش مرد دوم ایران میشود و شهریار بخت برگشته با توطئه تیمورتاش به زندان میافتد.
خود شهریار میگوید:« تیمورتاش دستور داده بود مرا زندانی و مسموم بکنند و بکشند.» اما گویا مادر ثریا با شنیدن این خبر وساطت کرده و از قتل او جلوگیری میکند. تیمورتاش دستور تبعید شهریار را به خراسان و نیشابور صادر میکند. ماجرا مربوط به سال ۱۳۰۸ میشود. بعد از افول قدرت تیمورتاش و کشته شدنش به دستور رضاشاه، شهریار پس از چهارسال از تبعید باز میگردد و میبیند ای دل غافل، ثریا حالا زن امیراکرم شده است!
روایت است که سالها بعد پس از مرگ امیرکرم ثریا به سمت شهریار باز میگردد در حالیکه دختری به نام سهیلا نیز از امیراکرم دارد اما شهریار دیگر روی خوش نشان نمیدهد. شهریار تا ۴۷ سالگی مجرد باقی ماند.داستان مرگ امیراکرم هم جزئیات مضحکی دارد. او که در غیاب تیمورتاش اختیار عمل بیشتری پیدا میکند اما همچنان با تحقیر از سوی رضاشاه روبهرو میشود.
روایت است روزی رضاشاه چنان از دست او عصبانی میشود که با لگدی محکم به زیر شکم او میکوبد! امیراکرم به حال مرگ میافتد و کار چنان بالا میگیرد که برای معالجه به اروپا اعزام میشود اما در همان جا فوت میکند. در ایران اما علت مرگش را سرطان ذکر میکنند. این عاقبت چراغعلی پهلونژاد بود.