کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۹۷۷۶۱
تاریخ خبر:
علی دهباشی در گفت‌وگو با هفت‌صبح از ایران‌دوستی و مقاومت فرهنگی می‌گوید

مقاومت فرهنگی راه نجات ایران است

مقاومت فرهنگی راه نجات ایران است

من آدم سیاسی‌ای نیستم و نمی‌توانم حرف سیاسی بزنم، از دکترم هم نسخه دارم که هیچ‌وقت حرف سیاسی نزنم

هفت صبح| نوشتن گاهی از اعتبار می‌افتد. نوشتن از مفاهیم بزرگی چون ایران، چون ایران‌دوستی و چون تأثیرگذاری رسانه. مقابل علی دهباشی که بنشینی قطعا تمام حرف‌ها و ایده‌هایی که برای تغییر حتی ذره‌ کوچکی از ایران داری از اعتبار می‌افتد. علی دهباشی را نباید معرفی کرد. نام او، تاریخی نزدیک به هفت دهه است. او دهه‌ها، مستمر تلاش کرده تا کاری برای ایران کند.

 

از آن روزی که برای نخستین‌بار به چاپخانه رفت تا روزهایی که در مطبوعات نوشت، تا امروزی که بیش از سه دهه شده است،‌ «بخارا» منتشر می‌کند. او مداومت دارد، انگیزه دارد و هدفی والا. جز این سه نمی‌توانست سه دهه دوام آورد. «بخارا» که روزی پر از اسامی بزرگان این سرزمین بود، یکی یکی آن‌ها را از دست داد، اما او از پای ننشست. او نسل جوان را به «بخارا» آورد؛ اما تغییر نسل که اتفاق ناگزیر فعالیت طولانی مجله‌اش بود، بخارا را از آنچه بود دور نکرد. دهباشی می‌گوید ما مجله نخبگانی نیستیم، اما بخارا سخت‌گیر است.

 

او بسیار سخت‌گیر است، در خلال همین مصاحبه، مردی آمد، برای بردن دو کارتن کتاب که علی دهباشی برای فرزندان سمنان آماده کرده بود؛ چون در سفرش به سمنان دیده بود آن مرد برای آموزش بچه‌های شهرش فعالیت می‌کند. مرد امیدوار بود جز کمک‌های بی‌دریغی که از دهباشی می‌گیرد، یک شماره از بخارا را با نام سمنان ببیند،‌ پاسخ علی دهباشی این بود:‌ «بگو بچه‌ها بنویسند، اما خوب بنویسند. جان‌دار. مقاله بی‌کیفیت منتشر نمی‌کنم».

 

این روحیه سخت‌گیر در تمام این سال‌ها با او بوده است، حتی وقتی از او می‌خواهم کمی از کتاب‌هایی که مقابلش چیده و بخشی از صورتش را پشت خود پنهان کرده‌اند بردارم تا بتوانیم تصویر کاملی از او داشته باشیم، می‌گوید «به هیچ‌چیز دست نزن. به‌هم‌شان می‌ریزی آن‌وقت دیگر پیدایشان نمی‌کنم.» و بعد با وسواس دانه به دانه کتاب‌ها را برمی‌دارد به دستم می‌دهد و مراقب است که چیدمان همان باشد تا بعد از پایان مصاحبه سرجایشان قرار بگیرد. حالش از روزهای کرونا بهتر است.

 

دیگر ماسک اکسیژن به صورت ندارد،‌ اما از درد صبحگاهی فشار خون و دیابت بی‌حوصله است. وقتی تشکر می‌کنم که فرصت گفت‌وگو داده،‌ می‌پرسد از چه چیزی می‌خواهم بپرسم، تا نام« ایران» می‌آید، برق در چشمانش می‌افتد، درد صبحگاهی فراموشش می‌شود، سخاوتمندانه منتظر می‌ماند تا نور و دوربین را میان کتاب‌های چیده شده اطرافش جاگذاری کنیم و با یک، دو، سه مصاحبه آغاز شود. جمله اول پیش از سوال، تأکیدی است «من فقط از ایران حرف می‌زنم». و ما فقط از ایران حرف زدیم. از دغدغه‌ای که وقتی در دیگرانی جوان‌تر می‌بیند به شور می‌آوردش، امیدوارش می‌کند. ما از بسیاری موضوعات حرف زدیم، اما همه موضوعات حول نام ایران بود. 

 

 شما چندین دهه است برای ایران و فرهنگ ایرانی فعالیت کرده‌اید. هنوز هم، با توجه به شرایط فعلی، معتقدید مقاومت فرهنگی باعث نجات ایران می‌شود؟

تمام طول تاریخ پر فراز و نشیب ایران چنین بوده است. اگر کتاب‌های تاریخ ایران، مثل کتاب «دو قرن سکوت» عبدالحسین زرین‌کوب، کتاب‌های استاد محمدعلی استاد اسلامی‌ندوشن یا سایر اساتید را بخوانید؛ متوجه می‌شوید‌ مقاومت در ایران، مقاومت فرهنگی بوده است. ما همواره در تاریخ‌مان یک جنگ نظامی داشتیم و یک جنگ فرهنگی که دومی بزرگ‌تر بوده است.

 

حتی آن زمان که اعراب و مغول‌ها به ایران حمله کرده‌اند، ما با فرهنگ، زبان فارسی و اتکا به حوزه فرهنگی و تمدنی‌مان توانستیم نه تنها با این هجوم مقابله کنیم که آنان را یکی یکی از آن خود کنیم. ما وزیر مغول را مدافع فرهنگ ایران ساختیم. در تمام دوران تاریخ ایران مقاومت فرهنگی عیان، روشن و ادامه‌دار بوده است. با این وجود درحال حاضر در شرایط خوبی نیستیم. کسانی که در مسند کار فرهنگی بوده‌اند و هستند، ایران‌دوستی را همواره مذموم می‌دانستند.

 

توجه نکنید که کارهایی با عنوان ایران‌دوستی در گوشه و کنار انجام می‌شود؛ آنان به صحبت کردن از ایران،‌ وطن‌دوستی و وطن‌پرستی ارج نمی‌نهند. در کتاب‌های درسی، هیچ حرفی از ایران وجود ندارد. به همین خاطر مسلم است که نیاز به شناخت تاریخ‌مان بسیار بیشتر از گذشته است. هرگاه صحبت از ایران می‌شود، آقایان تصور می‌کنند حرف از سلطنت یا پادشاهی است درحالی که چنین نیست. حرف، تاریخ مردم ایران است. همان حرفی که استاد زرین‌کوب در دو جلد کتاب «تاریخ مردم ایران» نوشته است. این اشتباهات بوده و تاکنون هست و بچه‌های ما را به دور از شناخت از حوزه فرهنگی گذاشته است.

 

 در شرایطی که از امروز تصویر کردید، جز شما‌ چند نفر از نسل گذشته مانده‌اند که ایران‌دوست باشند،‌ دلشان برای ایران بسوزد و تلاش کنند که نسل‌های بعدی ایران را بشناسند و به ایرانی بودن خود افتخار کنند؟

بسیاری هنوز هستند. من کوچک‌ترین آن‌ها هستم. همین حالا شما در سراسر ایران جلسات شاهنامه‌خوانی، مولوی‌خوانی، خیام شناسی می‌بینید. هیچ‌کجای جهان، نخواهید دید که نسل امروز شاعران بزرگ هزار سال پیش خود را بشناسند. ما هنوز زبان رودکی را وقتی می‌گوید «بوی جوی مولیان آید همی،‌ یاد یار مهربان آید همی» می‌فهمیم؛‌ اما در انگلستان زبان شکسپیر باید ساده شود تا بچه‌ها بفهمند. شما در هیچ کشوری از دنیا نخواهید دید که کتاب‌های هشتصد ساله‌ای مثل دیوان حافظ بست‌سلر (پرفروش) باشد.

 

تمام سال‌هایی که شما با عشق ایران فعالیت کردید جوانان از نسل‌های مختلف کنار شما بوده‌اند. علی دهباشی دیگری تربیت کرده‌اید؟

من هیچ نیستم. اگر ادعا کردم به کارم شک کنید. ما همه موظفیم هرجا که هستیم، در هفت صبح یا بخارا برای ایران تلاش کنیم. مهم بچه‌های ایران هستند. همین حالا اگر سی سال سنم کمتر بود، کلاس اول دبستان تدریس می‌کردم. بچه‌ها در دوران ابتدایی به موضوعات علاقه‌مند می‌شوند. آن‌جاست که به ایران علاقه‌مند می‌شوند و یاد می‌گیرند که به هم‌نوع خود آزار نرسانند.

 

اما رویکرد آموزش و پرورش و کتاب‌های درسی ما فاقد آموزش‌های میهنی است. در سال‌های اخیر تمام شعرها با مضامین میهن‌پرستی از کتاب‌های درسی حذف شده است. تاکید دارم تا زمانی که به بچه‌ها نپردازیم نمی‌توانیم به آینده امید داشته باشیم. بارها بچه‌ها پیش من آمده‌اند و گفته‌اند «این ایران ایرانی که می‌گویی مال تو، ویزای هلند برای ما درست کن». چرا فرزندان ما چنین می‌گویند، چون در دبستان علاقه به وطن را نمی‌‌آموزند. حتی خانواده‌های ما، ایران را به فرزندانشان نشان نمی‌دهند.

 

آن‌ها بچه‌های خود را آنتالیا و ترکیه می‌برند، به جای آن‌که شیراز و اصفهان را، تاریخ عظیم این کشور را نشان‌شان دهند. در دوران گذشته ما لباس پیشاهنگی می‌پوشیدیم و اشعار میهن‌پرستانه می‌خواندیم، درست است که میان آن‌ها یک شعر هم درباره پادشاه بود، اما میهن‌پرستی را به ما آموزش می‌دادند. تا زمانی که عرق ملی میهنی از سال‌های ابتدایی آموزش کودکان ما حذف شده باشد، نمی‌توانیم امید داشته باشیم که نسل بعد برای ایران کاری کند.

 

جوانانی که می‌خواهند از ایران بروند را چطور امیدوار به ماندن می‌کنید؟

زندگی خودم را تعریف می‌کنم. بهشان می‌گویم که از من بارها دعوت کرده‌اند اما نمی‌روم، می‌مانم تا برای ایران کار کنم. با هم تاریخ ایران می‌خوانیم. به آن‌ها می‌گویم که ما وظیفه ملی داریم. مهم‌ترین چیز این است که آن‌ها بدانند وظیفه ملی دارند که برای ایران کار کنند. اگر به این آگاهی داشته باشند کمی امیدوار می‌شوند.

 

 پس توانستید کسانی را از رفتن منصرف کنید؟

تا حدودی. حتی ارتباطم را با آنان که رفتند حفظ کردم و باعث شدم گاهی برگردند. ما می‌توانیم در علوم مختلفی مثل فیزیک،‌ شیمی یا طب در دنیای خارج از ایران به مدارج عالی برسیم که رسیدیم؛ اما هرگز نمی‌توانیم بیرون از ایران شاعر یا نویسنده خوبی باشیم. یک نویسنده انگلیسی می‌تواند در آمریکا هم نویسنده خوبی باشد؛ اما ما هیچ‌وقت در تاریخ‌مان نمونه‌ای نداشتیم که شاعر یا نویسنده ایرانی بعد از مهاجرت توانسته باشد اثر ماندگار خلق کند.

 

موارد استثنایی هست ولی حکم کلی این است که وقتی از این آب و خاک دور می‌شوید، اولین چیزها، خاطرات و احساسی که لازمه خلق اثر است از بین می‌رود. آنان که رفته‌اند کوشش‌هایی کرده‌اند، آثاری نوشته‌اند، اما خودشان نیز بر این عقیده‌اند که آثاری که در ایران نوشته‌اند ماندگارتر بوده است.

 

 نگاه‌تان به نسلی که به نسل Z شناخته می‌شوند، نسل تنیده شده با تکنولوژی و به دور از بسیاری از مفاهیم و ارزش‌های نسل‌های گذشته چیست؟

آشنایی با عناصر دنیای ارتباطات جدید اجتناب‌ناپذیر است، جوان‌ها به این همراهی نیازمندند اما در کنار آن نیاز به فرهنگ است. اگر پایه‌های فرهنگی در فرزندان ما شکل گرفته باشد، صدها مطلب علیه ایران هم ببینند بر او تأثیر نمی‌گذارد، چون تاریخ ایران را خوانده است. خطری که این دنیای ارتباطی جدید دارد، مواجهه بچه‌ها با این شبکه‌های وسیع است که به دلیل نبود آموزش و آشنایی با تاریخ ایران یا مفاهیم ایران‌دوستی، ممکن است تحت تأثیرش قرار بگیرند.

 

 بخارا مجله‌ای برای نخبگان است؟

نه. سایت ما گواهی می‌دهد که بیشتر مخاطبان ما جوانان است. ظاهر مجله ممکن است کلاسیک باشد اما خوشبختانه چه مخاطبان مجله، چه شرکت‌کنندگان شب‌های بخارا اکثرا جوانان هستند. بخارا تنها، مجله سخت‌گیری است.

 

 در سال‌های اخیر به تناسب تفاوت نسلی که اتفاق افتاده است، زبان و رویکردتان را در مجله بخارا تغییر داده‌اید؟

طبیعی است با از دست دادن اساتیدی چون ایرج افشار، دکتر غلامحسین یوسفی،‌ ابوالقاسم انجوی شیرازی، مهرداد بهار و دیگران، ضربه خوردیم. آن بزرگان جایگزین ندارند، یکی از دلایل بی‌جایگزین ماندن آنان، این است که در چهل و اندی سال گذشته بعد از انقلاب تلاش نشد که برای این بزرگان جایگزینی داشته باشند. تعطیلی دانشگاه، اخراج بی‌دلیل استادان، باعث شد که آن نسل نتواند ارتباطش با نسل بعدی را پیدا کند. با این وجود ما سعی کردیم نسل جدیدی از جوانان را به مجموعه بیاوریم که با توجه به سن و تجربه مقالات خوبی را می‌نویسند.

 

 دقیقا مقصودم این است، ما می‌توانیم امید داشته باشیم بزرگانی در نسل‌های بعدی باشند؟

فقط می‌توانیم امید داشته باشیم، اما اگر وضع به این سان پیش برود تلاش‌های من و شما کافی نخواهد بود. احتیاج داریم که نظام آموزشی و مدیریت دانشگاه تغییر پیدا کند تا جوانان بتوانند وارد این عرصه شوند.

 

 یک قرن بعد، نسلی که در آن روزگار بخارا را بخواند، چه تصویری از ایران خواهد داشت؟

کوشش‌های اساتید و نویسندگانی، که در یک دوره تاریخی که هیچ اقدامی برای ترویج ایران‌دوستی در آن اتفاق نمی‌افتاد و حمایتی هم صورت نمی‌گرفت، به فکر ایران بوده‌اند و برای ایران کار کرده‌اند. سرانجام هم سر بر همین خاک گذاشتند و رفتند.

 

به نظرتان سال 1450 رسانه‌ها چه ساختار و محتوایی دارند؟

همین حالا هم رسانه‌ها کوشش‌های فردی است. هنوز کسانی پیدا می‌شوند که عشق به ایران دارند و کاری برای وطن می‌کنند؛ اما رویکرد کلی چنین نیست. ما نیاز به مطبوعات مسئول‌تری نسبت به ایران داریم.

 

این اتفاق را نتیجه نگاه حاکمیتی می‌دانید یا کم‌کاری افراد و رسانه‌ها؟

من آدم سیاسی‌ای نیستم و نمی‌توانم حرف سیاسی بزنم، از دکترم هم نسخه دارم که هیچ‌وقت حرف سیاسی نزنم. اما نمی‌دانم آقایان چه زمانی می‌خواهند بیدار شوند. چه زمانی می‌خواهند بفهمند که بچه‌ها مهم هستند. کی می‌خواهند بفهمند که بودجه آموزش و پرورش را صرف کارهای دیگر نکنند. هر زمان فهمیدند که آینده ایران در دستان بچه‌هایی است که در دوران دبستان در حال پرورش‌اند،‌ تغییر حاصل می‌شود. امروز حاصل کاری که اتفاق می‌افتد آن نیست که باید.

 

به آرزوهایتان رسیدید؟

همیشه درحال سیر در رویاهایم هستم. رویای من مثل میلیون‌ها انسان ایران‌دوست دیگر،‌ سرفرازی ایران است. این همواره رویای تاریخی مردم ایران بوده است. با این رویا بوده است که آرش کمانگیر،‌ تیر در کمان می‌کرده است. این داستان که براساس واقعیت نیست، تبلور رویای مردم این سرزمین است. تمام شاهنامه و اشعار شاعران بزرگ ما تبلور آرزوها و خواسته‌های مردم این وطن در طول قرن‌هاست. ما هم با این رویا زندگی می‌کنیم.

 

این تنها آرزوی شماست؟

هیچ آرزویی جز این ندارم. زنده هستم که بتوانم برای ایران کاری کنم.

 

 شما پیش‌تر گفته بودید که زندگی‌نامه‌های خودنوشت بسیار در مسیرتان موثر بوده است، زندگی‌نامه خود را نوشته‌اید؟

هرکس علاقه‌ای دارد،‌ من هم به زندگی‌نامه خودنوشت، سفرنامه‌ها و نامه‌ها علاقه‌مندم. چون در این انواع، افراد خود را می‌نویسند و چون قرار به انتشارش نداشتند بسیار حقیقی است. من هم در تمام این سال‌ها،‌ نوشته‌هایی داشته‌ام،‌ اما نمی‌دانم به درد کسی بخورد یا نه.

 

 تجربیاتی که در بخارا نیست،‌ در مصاحبه‌هایتان پیدا نمی‌شود؟

بله اما اکثرا غمگین هستند. تلخی‌ها بیشتر آدم را وادار به نوشتن می‌کند. خوشی‌های ما کمتر است.

 

 شما در دوران کرونا گفته بودید که ناامید و افسرده‌اید، حالا شرایط بهتر است؟

من جزو کسانی بودم که باید می‌رفتم،‌ با کمک پزشکان و پرستاران برگشتم. آن‌روزها جز بیماری، حال افسردگی داشتم،‌ کارم را از من بگیرید افسرده می‌شوم و بعد خاموش می‌شوم. روزی غلامرضا منصوری،‌ رئیس شعبه 12 دادگاه رسانه در جواب من که جانم به لبم رسیده بود و گفتم 5 سال محکومم کنید،‌ گفت: حتما زندان هم که می‌خواهی بروی، وی‌آی‌پی بروی؟ پاسخ دادم: می‌روم پیش رئیس زندان و می‌گویم می‌خواهی بزرگ‌ترین زندان‌بان فرهنگی دنیا باشی؟ چند روز دیگر تولد علامه طباطبایی است و آقای دینانی دوست‌دار علامه است می‌گوییم بیاید، آقای شهرام ناظری هم بیاید و کیش مهر را بخواند. همه‌جا در هر شرایطی فکرم این بوده است که کاری بکنم، چه امروز و چه آن روز که زندان بود. 

 

برای پیگیری اخبارفرهنگیاینجا کلیک کنید.
کدخبر: ۵۹۷۷۶۱
تاریخ خبر:
ارسال نظر
 
  • ناشناس

    درود بر آقای دهباشی که نماینده تمام عیار فرهنگ سترگ ایرانی است.