داستانهای عامهپسند| آدمیزاد در سادهترین شکل ممکن
درباره «برگهای افتاده» ساخته جدید آکی کوریسماکی.
روزنامه هفت صبح، کسری ولایی| تعارف را بگذاریم کنار و قبول کنیم جای هیچ حرفی نیست که انسان موجودی است اجتماعی و بخش عمدهای از دستاوردهای بشری حاصل تلاش برای پاسخ دادن به پرسشهایی در باب چرایی زیستن و معنای هستی بوده.
با این وجود زنده بودن و زنده ماندن اولین و اصلیترین دغدغهای است که آدمیزاد از دوران پارینهسنگی تا امروز درگیرش بوده؛ هرروز صبح از خواب که بیدار میشوی، تا شب وقتت را چگونه و در کنار چه کسانی میگذرانی و برای گذران امور چه کار میکنی.
اکثر اوقات همین سطح از دغدغه برای یافتن معنا و ادامه دادن کفایت میکند. پس میشود نتیجه گرفت برای داستان گفتن هم به چیزی بیش از تجربیات و احساسات مشترک انسانی نیاز نداریم. نمونه برای اثبات؟ کم نیست، مثلا «برگهای افتاده» ساخته جدید آکی کوریسماکی که یکی از تحسینشدهترین فیلمهای سال 2023 است.
یک کارگر ساختمانی خسته و بیحوصله، صبح تا شب کار میکند و آخر هفتهها برای سرگرمی با همکارش میرود بیرون. البته برای تحمل روزمرگی و تنهایی ناچار است که از بطری کمک بگیرد. دختری هم که اوقاتش را با کار در فروشگاه میگذراند و دوست و آشنایی ندارد، بر حسب اتفاق با همین آقای کارگر آشنا میشود؛ ارتباطی که مدام به موانع مختلف گیر میکند و جان همه را به لب میآورد تا بالاخره تبدیل شود به یک عاشقانه.
برای کسانیکه قبل از هزاره جدید بهصورت جدی درگیر سینما شدهاند، آکی کوریسماکی سینماگری جذاب و از چهرههای شاخص و تاثیرگذار در جریان پستمدرنیسم مخصوصا در دهه نود است؛ فیلمسازی که بهواسطه فضای سرد و شوخیهای عجیب و گاه غیرقابل درک آثارش شناخته میشود.
«برگهای افتاده» هم به قول خود کوریسماکی قسمت چهارم از سهگانه کارگریاش در شهر هلسینکی است که اواخر دهه هشتاد باعث شهرت او در عالم سینما شد (این قسمت چهارم از سهگانه را کوریسماکی بهعنوان شوخی در نشست خبری جشنواره کن مطرح کرده که دستکمی از مکالمات شخصیتها در فیلمهایش ندارد). یعنی با چیزی غیر از دغدغههای روزمره آدمهای معمولی سروکار نداریم که باید ساعت کار هفتگی خود را پر کنند تا خرج روزِ بعد را در بیاورند.
اگر تاکید روی اخبار جنگ اوکراین را کنار بگذاریم، تلاش عامدانهای را میبینیم برای فاصله گرفتن از تمام عناصر و نشانههای روز تا عملا با فیلمی مواجه باشیم که برآمده از گذشته و متناسب با مختصات سینمای شخصی کوریسماکی است.
کل فیلم و ارجاعات سینماییاش را میشود با همین ایده پناه بردن به قلمروی امن گذشته توضیح داد که در عین واپسگرایانه بودن، شبیه سر زدن به یکی از اقوام مسن در شهری دور افتاده است که بیخیال دنیا در عوالم خودش سیر میکند؛ معاشرت با کسی که زندگی را برای خودش ساده کرده و یاد گرفته چطور با گذر بیرحمانه عمر کنار بیاید، تجربهای است که اکثر اوقات جواب میدهد برای گریز از واقعیتی که تلخیاش از دهان بیرون نمیرود.
قضیه ساده است و نمیتوانید چیز دیگری از «برگهای افتاده» بکشید بیرون؛ برای کنار آمدن با ملال و تکرار زندگی، عمرت را کنار کسی سر کُن که کیفیت تجربیات زیستیات را بالاتر ببرد. برای رسیدن به همین گزاره که درک و بیانش به چیزی غیر از عقل سلیم نیاز ندارد، حدود هشتاد دقیقه باید با شخصیتها در موقعیتهایی همراه شوید که مرز بین شوخی و جدی در آنها چندان واضح نیست.
«برگهای افتاده» از شدت سادگی میتواند تماشاگرش را غافلگیر کند، تا جاییکه سادگی تبدیل میشود به مهمترین ویژگیاش. با وجود ریتم کُند، داستان بدون زحمت و دردسر پیش میرود. شاید در اکثر لحظات، تماشای فیلم شبیه گوش دادن به جوکهایی باشد که از شدت بیمزگی شما را از خنده منفجر میکنند و در ذهنتان باقی میمانند.
اگر فیلمهای قبلی کوریسماکی را دیده باشید، حتما میدانید که نه در مقایسه با آنها برگ تازهای برای رو کردن دارد و نه بازگشت به گذشته را تبدیل میکند به یک دستاورد سینمایی. ضمنا ذوقزده نشدن از چنین فیلمی با لذت بردن از تماشایش منافات ندارد.