جنگ در درون ما | پنج مرحله روانی یک جامعه در مواجهه با جنگ

تابآوری جمعی نیازمند حمایت روانی، رسانهای و اجتماعی هماهنگ است؛ نهادها با درک الگوهای روانی، میتوانند جلوی فروپاشی اجتماعی را بگیرند
هفت صبح| تهران این روزها آن تهران همیشه نیست. حملات مستقیم اسرائیل به اهداف نظامی، رسانهای و شهری در هفتههای اخیر، فضای روانی پایتخت را به طرز محسوسی تغییر داده است. از نخستین حملات که نیمهشب 23 خرداد آغاز شد تا حمله هوایی به ساختمان رسانه ملی و برخی پایگاهها، نه فقط به ساختارهای فیزیکی آسیب زد، بلکه روان عمومی جامعه را خدشهدار کرد. آثار و تبعات این آسیب، شاید امروز و در ظاهر قابل شناسایی نباشد اما در لایههای زیرین جامعه موج میزند.
روزهای نخست جنگ، صدای انفجار هنوز «غریب» است. مردم با چشمهای نگران اما کنجکاو، اخبار را پیگیری میکنند. گروههای متعدد فضای مجازی پر از تحلیل و خبر است. موجی از اتحاد ملی فضای عمومی را دربرمیگیرد اما این شور اولیه، سرآغاز یک چرخه آشنا در حافظه جمعی ملتهاست. چرخهای از هیجان، خستگی، سرخوردگی و بیحسی.
فاز اول: هیجان و وحدت ملی
شروع جنگ همیشه با شوک همراه است. این شوک در اغلب مواقع، به شکلگیری نوعی همبستگی جمعی میانجامد. در جامعهای مثل ایران که خاطره جنگ در حافظه تاریخیاش زنده است، مردم در اولین روزها به صورت غریزی به هم نزدیکتر میشوند. صحبت از دفاع، وحدت و غرور ملی پررنگ میشود. گروههای اجتماعی در شبکههای مجازی و حتی همسایهها در کوچه و خیابان، با هم درباره اتفاقات روز صحبت میکنند.
کمکرسانیهای داوطلبانه، دعاهای جمعی و همدردیهای عمومی نمود بیشتری پیدا میکنند. این همان مرحلهای است میتوان آن را «تعلیق موقت شکافها» نامید. اختلافات سیاسی، طبقاتی یا مذهبی، به طور موقت به حاشیه میرود و جامعه بر «دشمن مشترک» تمرکز میکند. دولتها و رسانهها در این مرحله میکوشند با برجستهسازی این وحدت، نوعی حمایت روانی سراسری ایجاد کنند.
فاز دوم: اضطراب و فرسودگی روانی
جامعهشناسان و روانشناسان اجتماعی باور دارند این شور ابتدایی، ابدی و ماندگار نیست. با ادامه درگیریها، مغز و روان انسان وارد وضعیت هشدار دائمی میشود. حالتی که برای بقاء طراحی شده اما میتواند فرساینده باشد. هشدارهای حمله هوایی، تصاویر و اخبار ناگوار و حتی شایعات بیپایه، همه به شکل زنجیروار، روان جمعی را تحت فشار قرار میدهند.
بیخوابی، بیاشتهایی، سردردهای مداوم و احساس ترس پنهان از علائم این مرحله است. در چنین وضعیتی، افراد واکنشهای متفاوتی نشان میدهند. برخی به طنز پناه میبرند، برخی خود را به کار زیاد مشغول میکنند و برخی دیگر دچار سکوت و انزوا میشوند. این وضعیت را میتوان با مفاهیمی چون «اضطراب جمعی» تحلیل کرد. یعنی انسان دیگر قدرت همدردی فعال با رنج دیگران را ندارد، چون خودش با همان رنج دست و پنجه نرم میکند.
فاز سوم: بیحسی جمعی
در ادامه، جامعه وارد مرحلهای میشود که بسیاری آن را متفاوتتر از مراحل قبل میدانند و آن بیتفاوتی احساسی است. آنچه در ابتدا دلها را میلرزاند، به تدریج به آمار سرد و خشک تبدیل میشود و دیگر کسی از شنیدن اینکه «امروز هم چند نفر کشته شدند» بهتزده نمیشود.
ذهن انسان در این مرحله زمانی که با رنج وسیع روبهرو میشود، برای حفاظت از خود، به تدریج بیحس میشود. این بیحسی میتواند خود را در رفتارهای عادی روزمره نشان دهد: مثلا مردم با بیخیالی خرید میکنند، لطیفههای جنگی رد و بدل میکنند، یا حتی دیگر به اخبار توجه نمیکنند. این حالت نه از سنگدلی یا خروج از ابعاد انسانی بلکه از بیحسی روانی عمیق میآید.
فاز چهارم: پرسشگری و پرخاشگری
زمانی فرا میرسد که مردم دیگر نه فقط احساس غرور یا دلسوزی نمیکنند، بلکه انتظاراتی که در آغاز جنگ شکل گرفته بود، انتظار از پیروزی سریع یا حمایت جهانی، و برآورده نشدن آن مردم شروع به پرسشگری میکنند. وقتی جامعهای مدتی در مسیر پیشرفت قرار داشته باشد، ناگهان به بحران بخورد، دچار چالش میشود. در این مرحله، پرخاشگری و بیاعتمادی درون جامعه افزایش مییابد و مردم انرژیهای سرکوبشده را بر سر همدیگر تخلیه میکنند. تنش در خانوادهها بیشتر میشود، در شبکههای اجتماعی زبانها تندتر میشود و حتی مسئولان هدف اعتراض قرار میگیرند.
فاز پنجم: سازگاری یا گسست؟
سرانجام، جامعه یا یاد میگیرد با شرایط جدید زندگی کند، یا دچار بحران هویتی و اجتماعی میشود. در حالت سازگاری، مردم به تدریج شیوههایی برای مدیریت ترس، حفظ امید و بازسازی روابط انسانی پیدا میکنند. این مرحله نیاز به حمایت جمعی، گفتوگو و پیوندهای اجتماعی سالم دارد. اگر این حمایتها فراهم نشود، جامعه به سمت انزوا، خشم مزمن و فروپاشی اعتماد عمومی پیش میرود.
کاهش آسیب روانی و تابآوری جامعه
در شرایط جنگی، حفظ ارتباطات عاطفی و روزمره میان انسانها از مهمترین عوامل نجات روان جامعه است. درک این الگوی روانی و رفتاری به ما کمک میکند تا بدانیم احساساتی که در این روزها تجربه میکنیم طبیعیاند، اما قابل مهار نیز هستند. نه فقط مردم که دولتها، رسانهها، نهادهای مذهبی و آموزشی هم میتوانند با شناخت این چرخه، آسیبهای روانی جنگ را کاهش دهند و تابآوری جامعه را تقویت کنند. در روزهایی که سایه جنگ بر سر تهران و دیگر شهرها سنگینی میکند، مهمترین وظیفه، درک و تسهیل این عبور روانی جمعی است. نه انکار، نه اغراق، بلکه همراهی و روشنگری درباره آن است.
سهم ما از صلح
نباید فراموش کنیم روشن نگاه داشتن چراغ زندگی خود بخشی از مبارزه است. در میانه جنگ اهدای شاخه گلی یا نوشیدن چای در کنج کافهای خود نوعی اعلان مقاومت است. اگر زندگی را در سختترین روزها دریابی، آنگاه هیچ چیز نمیتواند آن را از انسان بگیرد و اگر هر کس در تاریکی چراغی برفروزد سهم خود را از صلح ادا کرده است.