کلمات، جلیقه نجات شبهای پراضطراب

وطن! لباس نبودی / که با پریدن رنگت / لباس تازه بپوشم
هفت صبح| در روزگاری که خبر از هر کوچه و خیابان به سرعت برق و باد جاری میشود، واژهها هم مثل مردم در هیاهوی خیابانهای شلوغ شهر، گم میشوند و گاه بیپناه. رسانهها، بیوقفه روایت میکنند، تفسیر میکنند و گاه با صدای بلندتر از همیشه، از دلهرهها و بیمهای بیشمار میگویند. اما در میان این آشوب، چیزی هست که دل را آرام میکند؛ زمزمهای که آرام و بیادعا، از عمق جان میخیزد و رد خود را روی دلها میگذارد: شعر.
شعر امروز، چیزی فراتر از یک هنر دیرینه است. شاعر، مثل خبرنگار میدان بحران، گوشش به ضربان زندگی است. در واژههایش ردی از نبض زمانه جاری است؛ مثل فانوسی که راه را در مهِ غلیظ ناامیدی روشن میکند. شاعر، روایتگری است که امید را میچیند، کلمه به کلمه. و شعر، رسانهایست برای روزهایی که گاهی نفسکشیدن هم شجاعت میخواهد.
در میان صدای پدافندها، این شعر غلامرضا طریقی چون یک حس قوی از شور و امید در استوریها و کامنتها میچرخد: وطن! لباس نبودی / که با پریدن رنگت / لباس تازه بپوشم
در هیاهوی خبرها، در میان هجوم اطلاعات، گاه یک بیت ساده، وزنهای میشود بر کفه امید. وقتی گوشی را کنار میگذاری، چشمها را میبندی و واژهای آرام میخوانی، انگار دستی از جایی دور، شانههایت را نوازش میکند. شعر، بیآنکه شعاری بدهد، بیآنکه داد بزند، چراغ کوچکی است که قلبها را روشن نگه میدارد. به هر زبان و با هر لحن، راهی پیدا میکند برای نفوذ به جایی که هیچ خبری نمیتواند برسد.
طلایهداران امید، همین شاعراناند که بیهیاهو، بیسپاه و بیسلاح، کلماتشان را در دلِ جمعیت میکارند. هر جا خبری تلخ، دلها را سنگین میکند، شعری آرام، مثل نسیم خنک یک عصر تابستانی، هوای اتاق را عوض میکند. خانههایی که شاید روزهاستبا نگرانی، با بیقراری دست و پنجه نرم میکنند، با چند سطر شعر، رنگ دیگری میگیرند. مادران کنار سماور، پدران کنار پنجره، نوجوانانی که به آینده فکر میکنند؛ هر کدام سهمی از این امید پنهان دارند.
هر شاعر، روزنامهنگاریست که به جای کاغذ، دفتر دل را برای خبرهایش انتخاب کرده. خبر از بغضها، از لبخندها، از بغضهایی که با خواندن یک شعر میشکند. شعر، رسانه امروز است، چون میتواند حقیقت را بیواسطه و بیفریب بر زبان آورد. میتواند رویا را زنده نگه دارد؛ حتی وقتی هر چیزی، دل را به سوی ابرهای خاکستری میکشاند.
چه بسیار شبهایی که مردم شهر با صدای پدافند به خانه میروند و همان شب، شاعری در گوشهای از این سرزمین، شعری مینویسد که بیصدا راهش را به خانهها پیدا میکند. شعری که شاید همان کسی را که امیدش کمرنگ شده به لبخند برساند.
شعرها را شاید نتوان در ردیف اخبار فوری، تیتر کرد، اما هر بیت، چراغیست در شبهای بیپایان این روزگار. امروز، شاعران با همان سادگی و صداقت همیشگیشان، پیامآوران امیدند. آنها به واژهها آبرو میبخشند و به آدمها یادآوری میکنند زندگی، با همه تلخیها و ناگواریهایش، هنوز جای نفس کشیدن و دوست داشتن دارد. شاعر، راهنماست در تاریکی؛ شعر، فانوس راه. و تا شعر هست، امید هرگز خانه را ترک نخواهد کرد.