کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۶۰۱۷۵۳
تاریخ خبر:

وقتی عطر چای تازه‌دم، صدای پدافند را شکست

وقتی عطر چای تازه‌دم، صدای پدافند را شکست

انگار همین عادت ساده چای نوشیدن در نیمه شب، تمام ترس‌های بیرون را بی‌اثر می‌کرد

آزاده ابوطالبی روزنامه نگار

هفت صبح| شب از نیمه گذشته بود و خواب، راه خانه‌مان را گم کرده بود. هیچ‌کدام چشم روی هم نگذاشته بودیم. پشت پنجره، آسمانِ تیره پر بود از رگه‌های نور و صدای گاه‌به‌گاه پدافند که سکوت شهر را خط می‌زد. بعضی وقت‌ها نور سبز یا قرمز شلیک‌ها را در فاصله‌ای نه چندان دور می‌دیدیم. هر بار صدایی می‌آمد، دلمان تکان می‌خورد اما نگاهمان هنوز به همان تکه آسمان دوخته می‌ماند، انگار به دنبال نشانه‌ای از آرامش یا پایان.

 

مادرم اما، میان این انتظار کشدار و اضطراب خاموش، به آشپزخانه رفت. بدون آنکه بترسد یا آشوبی در رفتار و نگاهش باشد، کتری را گذاشت و آرام مشغول شستن استکان‌ها شد. برگ‌های خشک گل محمدی را با وسواس خاصی میان انگشتانش گرفت و در قوری ریخت. این کارهای کوچک و آشنا، در دل این همه بی‌قراری، مثل لنگری بود که خانه را نگه می‌داشت.

 

عطر چای تازه‌دم با گل محمدی، بی‌صدا شروع کرد به پر کردن خانه. اول ملایم، بعد جسورتر. بوی خوش چای از آشپزخانه تا اتاق نشیمن خزید و آرام در لایه‌های اضطراب نشست. نفس عمیق کشیدم. صدای مادرم را شنیدم که با همان آرامش همیشگی گفت: «بیایید بنشینید، چای آماده است.» جمع شدیم کنار میز. پدرم نگاهش به پنجره بود؛ انگار می‌خواست مطمئن شود هنوز آسمان همان است، هنوز شهر سر جایش است. برادرم بی‌صدا کنارم نشست. کسی چیزی نگفت، اما همه نگاه‌ها پر از حرف بود.

 

استکان‌ها داغ بود و عطر گل محمدی، مثل نسیم، میان دست‌هایمان می‌چرخید. هر جرعه چای، مثل دلداری آرام، اضطراب را پس می‌زد. مادرم بی‌آنکه کلمه‌ای اضافه بگوید، استکان را جلویم گذاشت. انگار همین عادت ساده چای نوشیدن در نیمه شب، تمام ترس‌های بیرون را بی‌اثر می‌کرد. پدر با لحنی شوخی‌آمیز گفت: «آسمان و پدافند و نورها هم نمی‌توانند جلوی عطر چای تو را بگیرند!» همه خندیدیم، حتی اگر صدای خنده‌مان کوتاه بود و کمی لای بغض.

 

لحظه‌هایی هست که آدم خیال می‌کند هرچه داشته، پشت در گذاشته است؛ آرامش، امید یا حتی خنده. اما درست در همین ثانیه‌ها، یک استکان چای ساده با گل محمدی، همه چیز را دوباره به یاد می‌آورد. گرمای چای در دست، عطر ملایم و نگاه خسته اما مهربان مادر، مثل مرهمی بر شب‌های پُرهیاهوست. صدای پدافند بیرون شاید هنوز بیاید، شاید نور شلیک‌ها آسمان را خط خطی کند، اما اینجا در خانه ما، عطر چای تازه‌دم پیروز است.

 

شاید راز زندگی همین باشد؛ این ایستادگی‌های کوچک و هرشبی. همین باهم‌نشستن، همین چای ریختن و آرام نفس کشیدن وقتی جهان بیرون در تب و تاب است. عطر چای مادرم به ما یادآوری کرد که حتی در دل شب، حتی وقتی آسمان پر از صدا و نور است، زندگی می‌تواند جاری بماند. هر بار که استکان‌هایمان را به هم نزدیک کردیم، هر بار که چشم در چشم هم لبخند زدیم، یعنی بر ترس‌های شب غلبه کردیم.

 

خانه ما در این آشوب، با همین چای ساده، باهم بودن و امید را نگه داشت. شاید بزرگترین شجاعت همین باشد؛ ادامه دادن و عطر چای را در دل شب به یاد سپردن.

 

برای پیگیری اخباراجتماعیاینجا کلیک کنید.
کدخبر: ۶۰۱۷۵۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر