قاب تاریخ| ولنتاین دهه۸۰، دردسرهای دیدار پنهانی شهناز پهلوی و خسرو و استعمال ال.اس.دى
![قاب تاریخ| ولنتاین دهه80، دردسرهای دیدار پنهانی شهناز پهلوی و خسرو و استعمال ال.اس.دى](https://cdn.7sobh.com/thumbnail/LF7oNYltfGi7/mplrKFaRlbMrw__LR0BO23SAIhAOCfR1Ma8tLslqfPLFziWdNHFQ-CyFd47s988b/%D8%B4%D9%87%D9%86%D8%A7%D8%B2.jpg)
عکسهایی از مشاهیر تاریخ معاصر ایران، شهرهای ایران، خودروهای نوستالژیک، عکسهای فوتبالی و...
هفت صبح| با قاب تاریخ به ایران قدیم سفر و یادی از گذشته می کنیم. در تهیه این مجموعه، از تصاویر کمتر دیده شدهای استفاده شده که تماشای آنها خالی از لطف نیست.
قاب مشاهیر 1
نویسنده معروف ایرانی در بیمارستان روانی؛ غلامحسین ساعدی متولد ۲۴ دی ۱۳۱۴ و درگذشته ۲ آذر ۱۳۶۴ با نام مستعارِ گوهر مراد، پزشک، نویسنده، شاعر و فعال سیاسی چپگرای ایرانی بود. ساعدی در عرصههای گوناگون ادبی و هنری از جمله سفرنامه، رمان، شعر، فیلمنامه و نمایشنامهنویسی فعالیت داشت. چوب بهدستهای ورزیل از نمایشنامههای اوست. فیلمهای گاو، دایره مینا و آرامش در حضور دیگران از کارهای ساعدی بهشمار میروند. این تصویر متعلق به دوران فعالیت ساعدی در شغل روانپزشکی است. ساعدی در این تصویر در درمانگاهی نزدیک میدان قزوین تهران دیده میشود.
قاب مشاهیر 2
هشدار برای دیدار شهناز پهلوی با خسرو و استعمال ال.اس.دى؛ بخشهایی از خاطرات اسدالله، علم مرداد ۱۳۴۸: خدایا چه شب بدی است، دارم دیوانه میشوم. امشب شهناز وارد شد. خودم به فرودگاه رفتم و او را برداشته به کاخ سعدآباد بردم. در راه چقدر صحبت و دلالت و خواهش کردم که تو را به خدا تا شاهنشاه را زیارت نکردهاید، خسرو را نبینید. ایشان قولی به من دادند. بعد هم مباحث فلسفی صحبت کردیم که آیا استعمال ال.اس.دى (L.S.D.) خوب است یا نه؟
عرض کردم، جان من، این دوای پدرسگ سلولهای دماغ شما را از بین میبرد و قابل تحمل نیست. ایشان معتقدند که مثل سیگار یا قلیان است! یاللعجب در تأثیر این پسر پدرسگ، روی این دختر. به هر صورت به منزل آمده و به پدر خسرو، سپهبد جهانبانی، تلفن کردم که اگر میخواهید کار خسرو به سامان برسد، نگذارید امشب پیش والاحضرت برود. بیچاره به من گفت خسرو پیش پرنس علی پسر مرحوم علیرضاست و یک هفته است از پیش ما فرار کرده.
تمام امیدهایم مبدل به یأس شد. بعد به رئیس گارد دستور دادم امشب هیچ کس را به کاخ والاحضرت راه ندهید. گفت چشم. پس از چند دقیقه اطلاع داد که خسرو قبل از ورود والاحضرت، وارد کاخ شده است. خدایا چه کنم؟ آیا دستور بدهم بیرونش کنند؟ آیا بگذارم باشد؟ آیا به شاهنشاه عرض کنم و شاه را در این وقت شب ناراحت کنم؟ اگر عرض کردم و شاه فرمودند بیرونش کنید و دختر سختگیری کند و افتضاحی راه بیفتد، چه خاکی برسر بریزم؟
به هر حال تصمیم گرفتم مطلب را به شاه عرض نکنم، ولی به رئیس گارد بگویم خسرو را اخراج کند. او هم فوری اقدام کرد و به والاحضرت تلفن زد که یا خسرو خارج شود یا (خودش میآید) به زور او را میبرد. والاحضرت هم بر طبق پیشبینی من، فرمودند اگر او را ببرید، من هم از کاخ میروم.
فوری رئیس گارد به من اطلاع داد. آن وقت خودم تلفن کردم. آنقدر خواهش و تمنا کردم تا قول دادند خسرو یک ساعت دیگر میرود. من هم قبول کردم و منتظر شدم. البته بعد از دو ساعت رفت، ولی به هر صورت رفت و من راحت شدم. چه باید کرد: عشق شیریست قوی پنجه و میگوید فاش / هر که از جان گذرد، بگذرد از بیشه ما.
قاب مشاهیر 3
بخشی از خاطرات خواندنی فرمانده اسبق سپاه آبادان؛ عبدالحسین بنادری راوی کتاب سرباز سالهای ابری است. او متولد سال 1335 در آبادان است. آبان سال 1358 بهعضویت سپاه در آمد و مسئولیت سپاه جزیرة مینو را برعهده گرفت. عبدالحسن بنادری میگوید وقتی جنگ شروع شد، برخی از مردم آبادان به جاهای مختلف پناه بردند. مادر، خواهر و برادرهای کوچکترم نیز از آبادان خارج شدند. من و دو تا از برادرانم در همانجا ماندیم. من به سمت فرماندهی ستاد عملیات آبادان منصوب شدم...
در ادامه دو خاطره جالب از این کتاب را برایتان آوردهایم؛ نقش رادیو آبادان در جنگ: جنگ که شروع شد آقای نجفی، مؤذن رادیو ملی نفت آبادان در سالهای قبل از انقلاب بود. او گوینده رادیو شده بود. ارتباط بیسیمی میان رزمندگان نبود. روی همین اصل همه پیامهای مربوط به جنگ از طریق رادیو پخش و اعلام میشد! مثلاً اگر دشمن به ناحیهای در خرمشهر یا آبادان حمله میکرد، رادیو آبادان از مردم کمک میخواست که برای دفاع و مقاومت به آن ناحیه بروند یا اگر خون در فلان بیمارستان کم بود، رادیو آبادان اعلام میکرد که فرضاً بیمارستان طالقانی نیاز به خون دارد.
مردم بروید و خون بدهید. حتی اگر با مسئول یا فلان دکتر کار داشتند، رادیو اعلام میکرد که آقای دکتر فلان... هر چه زودتر خودش را به بیمارستان برساند! یک نوجوان سیزده، چهارده سالهای بود به نام جلیل کارکوبزاده، اینها که چند برادر بودند و در آبادان میجنگیدند. جلیل بیسیمچی ایستگاه هفت بود و صدای خیلی نازکی داشت. طوری که فکر میکردی صدای دختر است.
در همان گرماگرم فعالیت منافقین در آبادان، وقتی برای اولین بار صدای کارکوبزاده را پشت بیسیم شنیدم، فکر کردم صدای دختر است! به اپراتور بیسیم گفتم حواست باشه این دختر احتمالاً نفوذی منافقین است و سیستم ما را شنود میکند؛ پیام به این ندهید اما اپراتور مرا از اشتباهم درآورد. این نوجوان بعدها به شهادت رسید... در تصویر، عبدالحسین بنادری را هنگام مصاحبه با روزنامه اطلاعات آبادان در زمستان سال 1359 میبینید.
قاب نوستالژی
ولنتاین در تهران - بهمن ۱۳۷۸ . عکس از هنگامه فهیمی