کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۶۴۷۵۳۸
تاریخ خبر:
نقطه صفر نوشتن

گفت‌وگو با مجید قیصری درباره شکل‌گیری نگاه ادبی در بستر خشونت، تاریخ و حافظه

گفت‌وگو  با مجید قیصری درباره شکل‌گیری نگاه ادبی در بستر خشونت، تاریخ و حافظه

او سانسور را یکی از عوامل مهم افت ارتباط مخاطب با رمان ایرانی معرفی می‌کند

هفت صبح|  مجید قیصری نویسنده‌ای است که نامش در ادبیات معاصر ایران با مفاهیمی چون جنگ، اسطوره و بازخوانی تاریخ گره خورده است. اما او پیش از آنکه راوی میدان‌های نبرد یا تاریخ‌های دور باشد، جستجوگری است که مسیر خود را از دلِ شوک‌های کودکی و سرخوردگی‌های دانشگاهی پیدا کرده است.

 

برای درک جهان داستانی قیصری، نمی‌توان صرفا به تکنیک‌های نوشتاری او بسنده کرد؛ باید به عقب برگشت. به روزهایی که «تصویر» بر «کلمه» مقدم شد و خشونت عریان، جهان امن یک نوجوان دوازده‌ساله را فرو ریخت. وقتی از او می‌خواهیم سه تصویر کلیدی زندگی‌اش را که او را به نویسنده امروز تبدیل کرده مرور کند، مکث می‌کند و به لایه‌های زیرین حافظه‌اش نقب می‌زند. برای او، نقطه صفر، نه یک کتابخانه و نه یک کلاس درس، که خیابانی در روزهای انقلاب ۵۷ است.

 

این نویسنده، روایت خود از مواجهه با جهان خشن بزرگسالی را این‌گونه آغاز می‌کند: «اولین چیزی که من هیچ‌وقت از یاد نمی‌برم و شاید سنگ‌بنای نگاه من به دنیا شد، مربوط به دوازده‌سالگی‌ام است. دقیقا دوازده سالم بود که اولین بار تیر خوردن آدم‌ها را دیدم. در بحبوحه انقلاب بود. آن تصویرها شوکه‌کننده و ویرانگر بودند؛ اولین بار دیوارهایی را دیدم که بر اثر گلوله یا انفجار خراب شده بودند، سرهایی که متلاشی شده بود و پیکرهایی که روی زمین افتاده بودند اما هنوز تکان می‌خوردند. آن شب اصلا نتوانستم بخوابم. شاید روز اول شوکه بودم، اما بعدش کم‌کم بدنم و ذهنم سِر شد.»

 

  پناه بردن به پناهگاهِ کلمات

مسیر قیصری برای تبدیل شدن به یکی از نویسندگان شاخص ادبیات ایران، خطی و قابل پیش‌بینی نبود. اول  فکر می‌کرد که پاسخ سوال‌هایش را در علم «روان‌شناسی» پیدا خواهد کرد؛ اما واقعیتِ آکادمیک، با رویای او فرسنگ‌ها فاصله داشت: «در دانشگاه قبول شدم و عاشق روان‌شناسی بودم. برای کنکور چنان درس می‌خواندم که دقیقا می‌دانستم در دانشگاه علامه طباطبایی روی کدام صندلی خواهم نشست. در ماه‌های اول، با یک غرور خاصی می‌رفتم سر کلاس اما کم کم متوجه شدم این‌هایی که اینجا نشسته‌اند اصلا در باغ نیستند! فکر می‌کردم هم‌کلاسی‌هایم مثل دانش‌آموزهای دبیرستانی تازه‌وارد هستند و من آمده‌ام تا حقایق بزرگ را کشف کنم.»

 

اما این اشتیاق زیاد طولانی نبود و جای خود را به یاسی عمیق داد: «استاد می‌آمد و شروع می‌کرد به گفتن جزوه. بحث‌ها همه حول محور فیزیولوژی، آمار و داده‌های خشک می‌چرخید. من اما ذهنم جای دیگری بود. با خودم فکر می‌کردم: واقعا این‌جوری خودم را تصور می‌کردم؟ خیلی تو پرم خورد، احساس کردم اشتباهی آمده‌ام.»

 

درست در همین نقطه عطف و سرخوردگی بود که «ادبیات» مانند یک روزنه نور وارد زندگی او شد: «در همان روزهای کلافگی، یکی از دوستانم که آنجا بود داشت رمان می‌خواند. دقیق یادم نیست بوف کور هدایت را همان‌جا به من معرفی کرد یا بیگانه کامو را، ولی همان تلنگر کافی بود که بیفتم در وادی خواندن ادبیات. ناگهان دیدم روان‌شناسی واقعی اینجاست که دارد اتفاق می‌افتد. آن چیزی که من در به در دنبالش می‌گشتم در رمان‌ها بود، نه در آن چیزهایی که در کلاس می‌گفتند.»

 

او این تجربه را به کشف یک جهان موازی تشبیه می‌کند: «چسبیدم به ادبیات . دیدم داستایفسکی اینجاست که خوابیده و روح بشر را کالبدشکافی می‌کند و آنها در کلاس دارند چیزهای دیگری می‌گویند. آنجا پاولف می‌خواهد با شرطی‌سازی بگوید انسان این است. ادبیات جهانی دیگر بود و من شیفته ادبیات شدم.» این شیفتگی به حدی رسید که زندگی تحصیلی او را کاملا تحت‌الشعاع قرار داد: «از آن به بعد، دانشگاه فقط جسمم می‌رفت. کتاب‌های ادبیات را جلد مقوایی می‌کردم و می‌بردم سر کلاس که کسی نفهمد دارم چه می‌خوانم؛ در اتوبوس و خانه مدام می‌خواندم. شده بودم مثل یک خوره که گنجی پیدا کرده و نمی‌خواهد آن را بدهد دست بقیه.»

 

  قهرمان؛ کسی که به مسلخ «بله» می‌گوید

مجید قیصری با وجود اینکه سال‌ها درباره جنگ نوشته، اما نگاهش به این مقوله از جنس شعار و کلیشه نیست و  تلاش می‌کند تا با حفظ فاصله میان «خاطره شخصی» و «ادبیات»، روایتی جهانی ارائه دهد. دغدغه او این است که مخاطب غیرایرانی هم درد شخصیت‌هایش را بفهمد: «اولین چیزی که همیشه سعی کردم به آن فکر کنم این بود که اگر این ماجرا خارج از زبان فارسی اتفاق بیفتد، چه می‌شود؟ مقصد بعدی من، هر زبان دیگری که باشد، آیا مخاطب با آن ارتباط برقرار می‌کند؟ ما داریم درباره انسان حرف می‌زنیم؛ انسانی که حالا یک حادثه‌ای برایش افتاده. ممکن است هویتش ایرانی باشد، اما دردش می‌تواند مجارستانی، آلمانی، انگلیسی یا فرانسوی باشد. چرا؟ چون من رابطه انسانی را می‌بینم.»

 

نگاه این نویسنده به مفهوم «قهرمان» نیز ساختارشکنانه است چرا که قهرمان را در قامت انسان‌های معمولی می‌بیند که ناچار به انتخاب شده‌اند: «آدم برای من مهم است. یعنی آدمی که دارد در بستری، در فضایی، در خیابانی راه می‌رود. اصلا حرکت قهرمانانه‌ای به معنای کلاسیکش نمی‌بینم. کل شهدا و کشته‌های ما در جنگ ۲۵۰ هزار نفر است، درست است. اما جمعیت ما آن زمان ۳۶ میلیون نفر بود. خب این آدم‌ها می‌توانستند نروند. همین که سوار قطار شده و رفته، یا از اتوبوس پیاده شده و همان‌جا یک بمب خورده... این فقدان، این حرکت... این «بله» گفتن به تقدیر و رفتن و تاوانش را دادن، برای من قهرمانی است.»

 

او این ایده را با اشاره به سینمای جهان بسط می‌دهد و از فیلمی یاد می‌کند که تعریفش از قهرمان را کامل کرده است: «یکی از بهترین فیلم‌هایی که در عمرم دیده‌ام، فیلمی‌ست از ترنس مالیک به نام «یک زندگی پنهان». این فیلم شاهکاری سینمایی است که انگار دارید رمان می‌خوانید. داستان یک شهروند معمولی است. به او می‌گویند باید بروی بجنگی و او نمی‌خواهد برود بجنگد چون می‌گوید من هیتلر را قبول ندارم. به او می‌گویند قرار نیست به زبان بیاوری، فقط برو. قهرمانِ من این است؛ آدمی که «حرکت قهرمانی» انجام می‌دهد یا می‌گوید بله و می‌رود تاوانش را می‌دهد، یا می‌گوید نه. وقتی می‌گویی «نه»، تو تبدیل می‌شوی به قهرمان خودت در برابر این جهان.»

 

جهانِ تکراری و اسطوره‌های همیشگی

بخش مهمی از جهان‌بینی قیصری بر پایه «اسطوره» بنا شده است. اما اسطوره در نگاه او به معنای افسانه‌های خاک‌خورده نیست  و الگویی زنده و پویاست که مدام در حال تکرار است. وقتی از نقش اسطوره در آثارش می‌پرسیم می‎‌گوید: «اسطوره یعنی الگوهای تکرارشونده. یک‌سری الگو هستند که در همه نسل‌ها، در تمام بشر، مدام تکرار می‌شوند. شما صبح بیدار می‌شوید می‌بینید دو تا برادر همدیگر را کشتند. فرقی نمی‌کند در اردبیل باشد، اصفهان باشد، زنجان باشد، یا وسط نیویورک. این همان الگوی هابیل و قابیل است.»

 

این نویسنده حوادث روزمره را بازتابی از همین کهن‌الگوها می‌داند: «صبح بیدار می‌شوید می‌بینید یک پدری با پسرش درگیر شده... رستم و سهراب آن‌ور در شاهنامه اتفاق می‌افتد، این‌ور در تهران امروز هم دارد اتفاق می‌افتد. تصویر من از جهان، یک جهان تکراری است. ملیت عوض شود، جغرافیا عوض شود، این الگوها هنوز همان الگوهای تکرارشونده‌اند.»

 

  معماری کلمات و مهندسی روایت

قیصری نوشتن را فرآیندی شبیه مهندسی و معماری می‌داند و معتقد است نویسنده نمی‌تواند بدون نقشه وارد زمین داستان شود. درباره اینکه آیا داستان در لحظه شکل می‌گیرد یا از پیش طراحی شده، می‌گوید: «غالبا من اول به یک قصه می‌رسم؛ یعنی یک شروع و یک پایان دارم و به مرور، شاخ‌وبرگ‌ها اضافه می‌شوند. چیزی که در ابتدا من را جذب می‌کند همان خطِ اصلی است. بعد از آن، بقیه‌اش با تحقیق و کار بیشتر شکل می‌گیرد؛ درست مثل مجسمه‌سازی یا خانه‌سازی.»

 

این نویسنده درباره تفاوت رمان و داستان کوتاه نیز دیدگاهی ارگانیک دارد و می‌گوید: «این «ظرفیت سوژه» است که فرم را تعیین می‌کند، نه تصمیم قبلی نویسنده: من از اول دورخیز نمی‌کنم که بگویم امروز رمان می‌نویسم. ظرفیت هر سوژه خودش را نشان می‌دهد. گاهی سوژه‌ای دستم است که نمی‌تواند با یک داستان کوتاه دربیاید. ظرفیتش ظرفیت کار بلند است. گاهی هم می‌بینم نه، این فقط یک تکه است، یک برش کوتاه که نیاز به عمق دادن ندارد.»

 

  جنگ نابرابر و تیغ سانسور

یکی از صریح‌ترین بخش‌های صحبت‌های قیصری، جایی است که به آسیب‌شناسی عدم اقبال مخاطبان به رمان فارسی می‌پردازد و تاکید دارد که نویسندگان ایرانی در یک «جنگ نابرابر» با ادبیات ترجمه قرار دارند و «سانسور» سلاحی است که نویسنده داخلی را خلع سلاح کرده است: «واقعا چرا مردم کم داستان ایرانی می‌خوانند؟ من با بعضی دوستان که صحبت می‌کردم، عمده مسئله را «سانسور» می‌دانستند. می‌گویند نمی‌توانیم آن‌طور که باید بنویسیم.»

 

او ادامه می‌دهد: «چطور می‌شود که در داستان ایرانی کلماتی مثل «بوس دادن» حذف می‌شود؟ اما در ترجمه، این اتفاق می‌افتد و مشکلی نیست. همه چیز برمی‌گردد به سخت‌گیری‌ای که روی داستان‌های ایرانی وجود دارد. ما الان یک جنگ نابرابر داریم. ما یک تعداد نویسنده ایرانی هستیم، اما از آن‌طرف، تمام آثار دنیا دارد ترجمه می‌شود. بهترین‌هایشان بدون فیلتر ترجمه می‌شود و به دست ما می‌رسد.»

 

این نویسنده معتقد است که این وضعیت باعث شده تا «لوکیشن» و فضای داستان‌های ایرانی برای مخاطب تکراری و ملال‌آور شود: «مخاطب می‌خواهد جهان‌های تازه و آدم‌های تازه کشف کند. داستان ایرانی چه؟ همه چیزش معلوم است. اقلیم شمال باشد، جنوب باشد، جنگ باشد یا تهران... لوکیشن‌ها برای مخاطب تکراری شده چون نویسنده جرئت و اجازه ورود به فضاهای جدید را ندارد. مخاطب هم می‌رود سراغ موراکامی، چون آن‌ور دنیا پرطراوت و رنگارنگ است. کسی هم در ترجمه محدودیت ندارد. خب مخاطب حق دارد مقایسه کند و برود سراغ کالای جذاب‌تر.»

 

نسل تازه؛ عبور از سایه غول‌ها

با وجود تمام این چالش‌ها، قیصری به آینده و نسل جدید نویسندگان امیدوار است. او که سال‌ها تجربه برگزاری کارگاه داستان‌نویسی دارد، تغییری مهم را در نویسندگان جوان رصد کرده است: «آدم‌های تکراری کمتر شده‌اند. قبلا اگر کسی می‌نوشت، بلافاصله می‌فهمیدی دارد ادای چه کسی را درمی‌آورد.

 

سریع می‌گفتیم این دارد از روی دست ساعدی می‌نویسد، آن یکی مثل چوبک است یا جهانش جهان هوشنگ گلشیری است.» اما امروز وضعیت تغییر کرده است: «الان نویسنده‌ها مستقل‌ترند. جهان فکری‌شان مشخص است و تکرار کسی نیستند. دلیلش هم این است که وسعت ترجمه آن‌قدر زیاد شده که نویسنده‌های جوان با یک «رنگین‌کمان» از الگوها روبه‌رو هستند و دیگر مجبور نیستند فقط از چند نویسنده محدود داخلی تقلید کنند.»

 

قیصری در پایان، خود را همچنان یک «کارگر کلمات» می‌داند که نمی‌تواند بیکار بنشیند و از پروژه جدیدش خبر می‌دهد و می‌گوید: «مگر می‌شود آدم کار نداشته باشد؟ کسی که کارگر است باید کار کند. هر روز ۵۰۰ کلمه می‌ریزیم بالا روی این مانیتور. الان هم کاری را به نشر چشمه داده‌ام به اسم «نامه‌های سعد»؛ داستان در زمان حافظ می‌گذرد، اما جهان، جهان سعدی است و مسئله، مسئله اوست.»

 

برای پیگیری اخبارفرهنگیاینجا کلیک کنید.
کدخبر: ۶۴۷۵۳۸
تاریخ خبر:
ارسال نظر