کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۶۱۵۵۲۰
تاریخ خبر:
سبدهای خالی فرهنگ، دغدغه سیاست نیست

فرهنگی که زیر سایه اقتصاد رنگ باخت

فرهنگی که زیر سایه اقتصاد رنگ باخت

فریادهایی که ره به ترکستان برد و بی‌نفس شد

هفت صبح|  چند هفته پیش به میخ بیرون زده از یک درخت، نان بربری‌ای آویزان شده بود. ابتکار نانوا بود تا مردم را از وجود مغازه تازه باز شده‌اش خبردار کند. چند روز پیش نان بربری را بر سر همان میخ بیرون زده از درخت، کنده و برده بودند و قد یک لقمه نان به سر میخ باقی گذاشته بودند. نانوا فردا روزش نان دیگری به میخ زد، نان او، در نمایش آن نان بر سر میخ و نان در سفره مردم وصل بود.

 

چند ماه پیش میانه کتابفروشی‌ای در مرکز شهر، زنان و مردان جوان و پیر، میان قفسه‌ها به دنبال عناوینی می‌گشتند و گاه از راهنمای کتابفروشی می‌خواستند مطابق سلیقه‌شان چیزی به‌شان معرفی کند. قفسه مجلات کتابفروشی نیمه‌خالی بود و تازه‌های نشر با چند روز قبل‌ترش تفاوت کرده بود. چند روز پیش کتابفروشی از همیشه خالی‌تر به نظر می‌رسید، چند دختر و پسر جوان که وارد کتابفروشی شدند بدون نیم‌نگاهی به عناوین تازه منتشر شده و قفسه مجلات، راه کافه کتابفروشی را گرفتند و پشت میز کافه نشستند.

 

چند سال پیش مقابل دکه‌های روزنامه‌فروشی صف بسته می‌شد. عموما مردان میانسال صبح مقابل ردیف روزنامه‌ها می‌ایستادند و چندتایی روزنامه و مجله انتخاب می‌کردند، دوتا برای خودشان، روزنامه و چندتایی مجله برای همسرشان. چندین‌ماه پیش زن میانسالی همراه دخترش مقابل دکه روزنامه‌فروشی پا شل کرد، دختر مشغول صحبت با تلفن بود و بی‌حواس به رفتار مادر.

 

زن میانسال روزنامه‌ها را با وسواس نگاه می‌کرد، روزنامه‌های رویی را ورق می‌زد تا تیتر روزنامه‌های زیری را بخواند؛ دست برد و دوتایی برداشت. دختر تلفن را قطع کرد و نگاهش به دست مادر افتاد، معترض و بی‌حوصله گفت:‌ «چی می‌خوای بخری؟‌ بیا هرچی این‌ تو نوشته رو خودم بهت می‌گم.» مشت مادر دور روزنامه‌ها محکم‌تر شد، دختر آن‌ها را از دستش کشید و گفت:‌ «پول الکی برای چی می‌خوای بدی،‌ همه اینا توی اینستاگرام و تلگرام هست.»

 

روزی که پیمانه فرهنگ پر بود 

همه‌چیز از نزدیک یک دهه پیش آغاز شد. آن روزها که هنوز مردم مقابل دکه می‌ایستادند، به کتابفروشی می‌رفتند، سینما انتخابشان بود، سالن تئاترها دیگر فضایی برای طبقه خاص فرهنگی نبود، شنیدن موسیقی در میانه سالن کنسرت در دسترس بود. آن روزها فرهنگ سهم پر و پیمانی در زندگی ایرانیان داشت. طبقه متوسط بیش از همه؛ سایر طبقات هم به فراخور حال زندگی‌شان دور از فضایی که در دسته فرهنگی می‌گنجید نبودند.

 

آنان که پول‌شان سرریز می‌شد، فرهنگ را نه تماما برای فرهنگش که حتی گاهی برای ادای فرهنگ متناسب با جایگاه مالی‌شان به زندگی پر زرق و برق‌شان وارد کردند. نشانه‌ای از فرهنگ که رنگ طلایی به خود گرفته بود اما ارزش طلایی نداشت! طبقه فرودست هم از این بازار بی‌نصیب نبودند؛ شاید نه آن‌قدرها که می‌خواستند که آن‌قدر که می‌توانستند. آنان گرچه سهمی هرچند اندک اما سهم داشتند. از سینما، از روزنامه، از کتاب و... چیزی نصیب آنان می‌شد.

 

مهاجرت فرهنگی، ماندگان طلایی

یک دهه پیش اما تمام این سهم‌داری طبقات تغییر کرد. حالا سهم استفاده از محصولات فرهنگی دیگر شبیه تقسیمات پیشین نبود. اول طبقه فرودست این بازار را ترک کردند و بعد از آن، ریزش آرام آرام به طبقه متوسط رسید. مهم‌ترین مخاطبان خوراک فرهنگی دیگر به جای ایستادن در صف سینما، جمع شدن مقابل دکه، انتظار کشیدن برای ورودی عنوان جدیدی در بازار کتاب؛ در بازار مرغ و گوشت یخ زده ایستادند.

 

مقابل برنج‌فروشی‌ها قیمت هر کیلو را ضرب به تعداد نفرات خانواده‌شان کردند و با تردید قدم به داخل مغازه برنج‌فروش محله گذاشتند. نسخه به دست مقابل داروخانه این پا و آن پا کردند تا برای خرید داروهایی که حالا قیمت‌شان سر به فلک کشیده بود حساب کنند چقدر پول مانده در ته حساب‌شان جوابگوست. همان روزها بود که صف‌های فرهنگی که نه، مخاطبان فرهنگی هم نه، خریداران فرهنگی فقط یک طبقه خاص شد.

 

بالادستانی که نه دغدغه برنج و مرغ خانه‌شان را داشتند، نه اجاره‌بهایی برای خانه می‌پرداختند نه به فکر قیمت سیب‌زمینی‌ای که هر روز داغ‌تر می‌شد بودند. آنان اول رسم انتظار را از میان برداشتند، آنان نه انتظار می‌کشیدند نه در صف می‌ایستادند. همه‌چیز را اسکناس‌های سبزشان حل می‌کرد. مثل آن مرد کت و شلوارپوشی که یک دهه پیش سنگینی ساعت طلایی‌اش مچش را از تاب انداخته بود و مقابل گیشه یک تماشاخانه خصوصی ایستاد و بلیت نمایش ده دقیقه بعد را از باجه طلب کرد.

 

مسئول بلیت‌فروشی تذکر داد که چند دقیقه قبل از نمایش امکان فروش نیست و توضیح داد باید فرآیند رزرو بلیت را طی می‌کرده است. مرد مچِ طلاپیچش را داخل جیب کت‌اش کرد و یک دسته تراول که با کش دسته شده بودند را درآورد و روی گیشه تماشاخانه کوبید، گفت:‌ «25تا بلیت. همه رو آوردم که نمایش ببینند». 25 بلیت که چاپ می‌شد مرد کت و شلواری پرسید: «حالا نمایش اصلا در مورد چی هست؟ خنده‌داره!؟»

 

 سرسامی که قاتل فرهنگ شد

یک دهه پیش دستان طلاپیچ فقط مشتری فرهنگ شدند. آنان تنها کسانی بودند که می‌توانستند از میان تمام سرسام‌های اقتصادی باز اسکناس‌هایشان را برای خرید محصولات فرهنگی هزینه کنند. در این جنگ نابرابر اما طبقه متوسط تلاش کرد، جان داد، سختی کشید تا بماند و بجنگد. هنوز سبدش را با محصول فرهنگی پر کرد. هنوز رگ حیات فرهنگ را در زندگی‌اش زنده نگاه داشت.

 

یک دهه مداومت و تلاش کرد اما... حالا توان نمانده برای این جنگ، نفس‌های فرهنگ را هم به شماره انداخت. فرهنگی که به دست خریداران سرپا نماند. آن روز که طبقه متوسط زورش به این رسید که سبد خریدش را از چند کیلو برنج، چندتایی نان و کمی گوشت پر کند و دیگر قرانی برایش نماند که صرف فرهنگ کند؛ آن بالادستی‌های طلاپیچ هم از صرافت خرید فرهنگی گذشتند. دیگر میدان رقابتی نمانده بود که آن‌ها بخواهند برنده‌اش باشند، دیگر رقیبی نمانده بود تا آن‌ها بخواهند مقام اولی را از آن خود کنند.

 

فریادهایی که ره به ترکستان برد و بی‌نفس شد

یک دهه می‌شود دغدغه‌مندان و متولیان، البته به غیر از مسئولان از اقتصاد فرهنگ می‌گویند. هرکدام از یک دغدغه کلی و دغدغه‌ای جزئی‌تر. سینماداران و فیلمسازان از اقتصاد سینما فریادها زدند. سال‌هاست سینما با سیاست‌های مقطعی و کوتاه‌مدت و آمارسازی پرمخاطب دیده می‌شود!‌ سینما سال‌هاست آرام آرام از تفریحات کنار رفته است. ناشران و مولفان از اقتصاد بازار نشر فریادها زدند.

 

سال‌هاست ناشران از هزینه بالای کاغذ و چاپ گفتند و مولفان بارها از ناتوانی اقتصادی برای ادامه حیات نالیدند. سال‌هاست بازار نشر با کتاب‌سازی و دلالی و آمارسازی پرمخاطب دیده می‌شود! روزنامه‌داران و صاحبان رسانه از اقتصاد رسانه فریادها زدند. سال‌هاست روزنامه‌دار از قیمت بالای کاغذ و چاپ و عدم‌حمایت دولت گفتند و از ناتوانی اقتصادی برای ادامه حیات نالیدند. سال‌هاست بازار مطبوعات با تصمیم‌ها و تزریقات مقطعی و کوتاه نفس کشید و از نفس افتاد.

 

 دیگر کسی نگران فرهنگ نیست

این روزها دیگر کسی از متولیان دولتی و تصمیم‌گیران سراغی از سبد فرهنگی نمی‌گیرند. آنان در پیچ اقتصادی که هر روز قرمزتر و خون‌ریزتر می‌شود به یاد فرهنگ نیستند. نماد فرهنگ هم برگزاری چندین جشنواره و برنامه فرهنگی است که وزیر ارشاد آن را کار فرهنگی می‌داند.

 

سیدعباس صالحی که پیش‌تر هم در همین جایگاه بوده و صدای فریادهای همه اهالی فرهنگ را شنیده، حالا در پاسخ به خردورزی‌های فرهنگی که در دورانش اتفاق افتاده، از فعالیت‌های فرهنگی‌ای می‌گوید که با امکانات کم و محدود وزارت ممکن و حتی بیشتر شده است. وزیر که دیروز حضورش در ساختمان فرهنگ و ارشاد نوید دهنده حل مشکلات بود، امروز دیگر از راه‌حل حرفی نمی‌زند. صالحی که دیروز از دغدغه فرهنگ این کشور می‌گفت امروز دیگر نگران خالی شدن سبدی نیست که در قیاس با هشت سال گذشته خود، پرتر و در دستان افراد بیشتری بود.

 

 فرهنگ از سبد سیاست و اقتصاد هم کنار گذاشته شده

امروز دیگر کسی در میان قیمت‌هایی که یک روز در بازار گوشت داغ می‌شوند، یک روز گردن برنج را می‌گیرند، فردا روز سراغ قفسه میوه‌ها می‌روند و لحظه‌ای به سوخت می‌رسند، حتی یادش به جای خالی فرهنگ نمی‌افتد. امروز دیگر کسی حتی از کاهش صفحات روزنامه یا تعطیلی مجلات و روزنامه‌ها باخبر نمی‌شود.

 

امروز دیگر کسی به چشم‌اش نمی‌آید که تنها مجله تخصصی مانده در بازار بخش دولتی (فیلمنگار) گرچه چندسالی است نسخه چاپی‌اش را تعطیل کرده اما هنوز خریده می‌شود. امروز دیگر کسی اصلا سراغ مجله و روزنامه نمی‌رود که بداند قیمت 250هزار تومانی شدن فلان مجله در توان اقتصادی‌اش هست یا قیمت 10 هزارتومانی فلان روزنامه با تعداد صفحه کم شده برایش می‌صرفد یا نه.

 

دیگر کسی صدای آن ناشر را نمی‌شنود که از کتاب‌های در صف انتظار چاپ مانده‌اش می‌گوید چون هیچ خریداری نیست که دیگر 800 هزارتومان برای یک کتاب 100صفحه‌ای بدهد. دیگر کسی حتی صدای آن فیلمساز را نمی‌شنود که قیمت بلیت سینما برای تهیه‌کننده‌اش نمی‌صرفد پس از خیر هزینه ساخت می‌گذرد. دیگر هیچ‌کس حتی حواسش به فرهنگ نیست. فرهنگ نه تنها از سبد مردم که از سبد سیاست و اقتصاد ایران هم کنار گذاشته شده است. 


   بحران کاغذ به سال 1396 باز می‌گردد. بحران نابرابری تأمین کاغذ برای رسانه‌های خصوصی که از امکانات رسانه‌های دولتی برخوردار نبودند و قیمت روزافزون کاغذ نیز امکان ادامه حیات را از آنان سلب می‌کرد. همین نابرابری و عدم حمایت دولتی، موجی از نگرانی را برای رسانه‌های خصوصی ایجاد کرد و آن‌ها را به اعتراض نسبت به سیاست‌های غیرحمایتی دولت وقت واداشت تا دولت وقت برای حل این بحران دست به کار شود.

 

حسین انتظامی، معاون وقت امور مطبوعاتی وزارت ارشاد، نوید حل مشکل را داد. انتظامی از ترخیص یک محموله کاغذ از گمرک خبر داد و گفته بود تا حدی بحران کاغذ حل خواهد شد. سیدعباس صالحی، وزیر فرهنگ و ارشاد وقت نیز وعده داد کاغذ در فهرست کالاهای اساسی قرار گرفته و با تخصیص سه هزار میلیارد تومان اعتبار برای تامین مابه‌التفاوت نرخ ارز، از افزایش قیمت کاغذ جلوگیری خواهد شد. وزیر بخش خصوصی را به بازار کاغذ فراخوانده و با امضای تفاهم‌نامه با پنج شرکت از آنان در تامین کاغذ مدد خواسته بود.

 

   در نخستین دوره گران شدن قیمت کاغذ، دنیای مطبوعات زیر و رو شد. روزنامه‌های خصوصی بسیاری در رقابت با روزنامه‌های دولتی و در بحران کاغذ و افزایش قیمت آن از دور گردون خارج شدند. بسیاری میدان رقابتی را خالی کردند و بسیاری با سیاست‌های انقباضی چون کم کردن تعداد صفحات یا کاهش عرض و طول روزنامه کار خود را ادامه دادند. اما سرانجام هیچ‌کدام از این سیاست‌های انقباضی راه به جایی نبرد.

 

   روزنامه «سینما» به مدیرمسئولی فریدون جیرانی به نشانه اعتراض از ۱۸ آذر ۹۶ به مدت یک هفته به روی پیشخوان‌های روزنامه‌فروشی نیامد و فقط به صورت الکترونیکی منتشر شد. جدی شدن مشکل کاغذ این روزنامه را از بازگشت به دکه بازداشت و فعالیت‌اش به صورت الکترونیک ادامه پیدا کرد.

 

   روزنامه «بانی‌فیلم» از ۲۰ آذرماه ۹۶ در قالب چهار صفحه و یک روز در میان منتشر شد. مسعود داوودی، مدیرمسئول این روزنامه گفته بود تیراژ روزنامه در سال‌های اخیر از ۱۰هزار به ۲۰۰۰ نسخه رسیده‌ است و به صورت یک روز در میان منتشر می‌شود. داوودی قول عملی نشده دولت را دلیل این اتفاق دانسته و گفته بود عدم‌امکان افزایش قیمت روزنامه ما را به این تصمیم رساند.

 

روزنامه «آسیا» که پیش‌تر در 48 صفحه منتشر می‌شد، تعداد صفحات خود را به 4 کاهش داد! ایرج جمشیدی، مدیرمسئول، مشکلات فنی، مشکلات مالی، کمبود و گرانی کاغذ را دلیل این تصمیم انتحاری دانست.

 

 روزنامه «جامعه فردا» به دلیل مشکلات مالی از ۱۳ دی‌‌ماه ۹۶‌ دیگر منتشر نشد. داوود باقری، مدیر مسئول این روزنامه از پرداخت حقوق همه اعضای تحریریه در زمان انتشار گفته بود، اما بحران بیش از این بود که از پس ادامه بربیایند.

 

   روزنامه «همبستگی» از دیگر روزنامه‌هایی بود که تعطیل شد. ۲۷ تیرماه ۹۷ این روزنامه با انتشار مطلبی با عنوان «برای یک خاموشی» در سایت رسمی‌اش، علت تعطیلی روزنامه چنین توصیف کرد: «دیگر گفتن ندارد، همه می‌دانند که مطبوعات حال و روز خوبی ندارند، اما کسی کاری نمی‌کند و شاید هم کسی نمی‌تواند کاری انجام دهد. مگر حال نشریات کاغذی را می‌توان از حال اقتصاد کشور جدا کرد و مگر کسی نمی‌خواهد اوضاع اقتصادی را سامان دهد اما این توانایی نیست.»

 

 روزنامه «اقتصاد پویا» نیز پس از ۳۸۲۵ شماره در تاریخ ۱۰ شهریورماه ۹۷ به دلیل مشکلات کاغذ، انتشار نسخه چاپی‌اش متوقف شد. افشین جمشیدی‌لاریجانی، موسس، مدیر و سردبیر این روزنامه در آخرین شماره چاپی نوشت: «بحران‌های مطبوعاتی هیچ وقت به شکل حاضر گریبان مطبوعات را نگرفته بود.

 

حتی موقعی که آقای احمدی‌نژاد دستور توقف آگهی‌های دولتی را در روزنامه خصوصی داده بود، آنچنان مخرب نبود که در حال حاضر مشکلات فعلی کمر مطبوعات را شکسته است و ادامه کار را ناممکن کرده است. ما هم در این فشارها و مشکلات بی نصیب نشدیم. به ناچار و در کمال تاسف تصمیم گرفتیم که به مدت شش‌ماه انتشار را متوقف کنیم تا تدبیری که در امید نهفته است، نمایان شود و مجددا به عرصه انتشار روزنامه یومیه برگردیم.»

 

   روزنامه «شرق» ‌دیگر روزنامه‌ای بود که آن سال‌ها، کاهش تعداد صفحات را انتخابی برای ادامه حیات در بازار گران برگزید. این روزنامه حتی پس از مدتی نسخه اینترنتی خود را به دلیل آنچه «بالا بودن هزینه‌ها و همچنین حفظ کیفیت روزنامه» عنوان شد، پولی کرد.

 

تازه‌ترین تحولاتفرهنگیرا اینجا بخوانید.
کدخبر: ۶۱۵۵۲۰
تاریخ خبر:
ارسال نظر