مجری مشهور برای بازگشت به صداوسیما شرط گذاشت

جواد یحیوی مجری مشهور برای بازگشت به صداوسیما شرط گذاشت.
به گزارش هفت صبح، جواد یحیوی در گفتوگویی ماجرای دنبالهدار ممنوعالکاری خود در صداوسیما را بازگو کرد و گفت: هرجا که میتوانستند من را حذف کنند میگفتند نباشم. حتی بیرون از صداوسیما به اماکن سپرده بودند که اجازه اجرای استیج هم به من داده نشود!
جواد یحیوی روایت میکند علیرغم اینکه تلویزیون خواهان بازگشت او برای اجراست، او مایل است فقط برای بازیگری به صداوسیما بازگردد. با تمام این شرایط اما کماکان حتی برای یک چایی خوردن ساده هم او را به این سازمان راه نمیدهند.
از سن ۱۶ سالگی به انجمن سینمای جوان وارد شد و در ساخت بیش از ۵۰ فیلم مشارکت داشت؛ از همانجا هم عکاسی یاد گرفت. همین فضا او را به سمت رادیو و تلویزیون کشاند. بعد از این که مدتی کار رسانهای انجام داد، متوجه شد که میتواند آبروداری کند، نه اینکه شاهکاری خلق کند. او معتقد است که البته سازوکار رسانه هم طوری نیست که خلق شاهکار اصلا در آن ممکن باشد چرا که شکل برخورد ما و حاکمان و راهبران جامعه با محصولات رسانهای و هنری و از اساس شکل برخورد، درست نیست. برخورد ما با رسانه مثل همان برخوردمان با بلندگوی مسجد است. در مواقع ضروری صدایش را زیاد میکنیم.
اینها را جواد یحیوی مجری سابق تلویزیون و بازیگر فعلی سینما و تئاتر میگوید؛ خود را اینگونه معرفی میکند و در میان صحبتهایش به نکات منتقدانهاش هم اشاره میکند.
به نظر شما درست است که یک نفر بهخاطر حرفی که زده یا فکری که داشته یا کنشگری سیاسیاش از حقوق مدنی و اجتماعیاش محروم شود؟ فکر میکنید این احکام و تصمیمات بازدارنده است و باعث عبرتگیری بقیه مردم میشود؟ یا فقط دودستگی را بیشتر میکند؟
ببینید باز داریم درباره لایهای حرف میزنیم که اگر بخواهیم درست حقش را ادا کنیم باید خیلی چیزهای دیگر هم بگوییم. اما همین که من اینجا نشستهام و با دوستان اهل رسانه درحال گفتوگو هستم اما سوالی که پرسیده میشود همینقدر سوال بدیهیای است و پاسخی بدیهی دارد نشان از چیست؟ مثل این است که من از تو بپرسم که چاقو ابزار آدمکشی است یا پوست کندن میوه؟ وقتی سوال آنقدر بدیهی است و جواب آنقدر روشن چه اتفاقی افتاده که ما این سوال را میپرسیم؟ معلوم است که چاقوکشها زیاد شدهاند؛ چون چاقوکشی زیاد شده پس این سوال مهم شده است. گفتوگوی ما نشان میدهد که ما کجاییم و در چه قهقرایی هستیم.
سوال و جواب ما و موضوعی که برایمان اهمیت دارد نشان میدهد که ما به چه چیز مشغولیم. ما به عنوان عناصر فرهنگی میبایست وقتی کنار هم قرار میگیریم درباره موضوعات خاصتری حرف بزنیم. ما آدمهای صاحب مطالعهایم، صاحب قلمیم و در حال تولید محصولات فرهنگی هستیم و باید با همه بخشهای فکری جهان آشنا باشیم و درباره آنها در حال بحث و تبادل نظر باشیم و به دنبال ایدههای جدید فکری باشیم. اما این درشکه که ما سوارش شدهایم تا سر کوچه ما را نمیبرد چه برسد به رفتن به هفت آسمان. فکر میکنم همه این توضیحات، جواب سوال شما باشد.
من به مدیری که برای همیشه عذر مرا از تلویزیون خواست و سرداری بود که مدیر شبکه شده بود، گفتم دوست من شما در مسیر ایدئولوژیتان در جایی متوجه شدید برای جهاد لازم است اسلحه به کمر ببندید و در جهان فکری خودتان به بقیه بگویید که یا باید مثل من فکر کنی یا من حق دارم تو را بکشم و این در روح و قلب و خاطر ما جا میماند. شما فکر میکنید که میتوانید هر کارگردان و مجریای را که مثل شما فکر نمیکند را کنار بگذارید و آدم دیگری را جای او بگذارید. شبکه تلویزیون هم برای شما مثل برجک سربازیست که فکر میکنید هر کس پایین بیاید یک نفر دیگر میتواند جای او بایستد. در ادامه به او گفتم که ما اگر چند نفری به یک ویلایی در شمال برویم هر کداممان از یک دریچه یا پنجره به طبیعت نگاه میکنیم درحالیکه شما معتقدید که فقط یک دریچه وجود دارد و اگر شما مثل من نگاه نکنید، به فنا و ارتداد محکومید.
اصلا شما را به صداوسیما راه میدهند؟
نه واقعا. چند وقت پیش یکی از دوستان قدیمیام که حالا بزرگ شده و مدیر بخشی شده است به من زنگ زد و از من خواست که بروم صداوسیما ببینمش. من هم این بحث ملالآور را تکرار نکردم و گفتم شما زحمت بکشید من را آفیش کنید هرروزی که هماهنگ شد من میآیم. چند روز بعدش مسئول دفترش به من زنگ زدند که آقای خدابخش عذرخواهی کردهاند و مثل این که ممکن نیست شما وارد شوید.
بدتر از این هم اتفاق افتاده؛ برای کار غیرتلویزیونی من مهمان یک مجموعهای بودم. در مرکز همایشها که همه میتوانند برنامه برگزار کنند. مخابرات در این مرکز همایشها برنامهای داشت که با من برایش قرارداد بسته بودند و دستمزد گرفته بودم و تمهیداتی چیده بودم. نیم ساعت قبل از شروع اجرا، از دم در من را راه ندادند و به من گفتند به تلویزیون ممنوعالورودم. من گفتم که نمیخواهم به تلویزیون بروم میخواهم برای مخابرات برنامه اجرا کنم! همان وقت هم مهمانهای چینی آن شرکت مخابراتی بدون هیچ سختگیریای به سالن وارد شدند! من از کسی که راهم نداده بودپرسیدم «بکگراند این چینیها را چک کردهاید؟ من در مجموع هزاران دقیقه برنامه زنده فقط برای عید و عزای ائمه در تلویزیون اجرا کردهام»!
ماجرا این است هرجا که میتوانستند من را حذف کنند، میگفتند نباشم. حتی بیرون از صداوسیما به اماکن هم سپرده بودند که اجازه اجرای استیج هم به من داده نشود. به اماکن مراجعه کردم و گفتم که میخواهم خودم را به پلیس تسلیم کنم. گفتند چرا؟ گفتم من احتمالا مجرمم که پلیس به من حق فعالیت نمیدهد. چون قاعده بر این است که پلیس به فعالیتهای غیرقانونی اجازه فعالیت ندهد. من به رئیس پلیس گفتم که شما فرض کنید در شهر ما هزار نجار باشد و در تلویزیون یک نهادی وجود دارد به اسم «سیما چوب» و اصلا به فرض نجارهای خیلی ماهر را هم میبرند برای سیماچوب ولی اگر مادربزرگ من بخواهد یک کار نجاری انجام دهد دیگر سراغ سیماچوب که نمیرود از همین نجارهای دور و بر خانهاش کمک میگیرد! من الان همان نجاریام که این مهارت را بلدم، نیازی ندارد که هر کسی به نجار احتیاج داشت استعلامش را از تلویزیون بگیرد! بعد از این اتفاق رئیس اماکن اجازه داد که من دوباره کار کنم. بعد از آن رئیس پلیس تغییر کرد و دوباره من ممنوعالکار شدم!