کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۶۳۲۷۳
تاریخ خبر:

نگران نباشید آقای راد

نگران نباشید آقای راد

درباره بازیگری که نخواست فروریختن آن جسم زیبا را ببینیم

هفت صبح| یک: ‌‌خواننده مجله فیلم بودم و در رونق مطالب نوستالژیک  مجله در دهه شصت، مقاله بلندی خواندم از هوشنگ گلمکانی درباره تاثیر فیلم تنگنا بر دوران جوانی او. مطلب آن قدر پر از احساسات بود و آن قدر بی‌تابانه نوشته شده بود که رفتم تا زندگی علی خوشدست را ببینم. و فیلم ویدئویی‌اش را از مغازه‌ای مخفی که فیلم کرایه می‌داد همراه با یک پکیج اجباری شامل بوئینگ بوئینگ و  سنگام و شب‌نشینی در جهنم و جدال در اوکی کورال گرفتم (این طوری فیلم کرایه می‌داد دیگر. به مشتریان هفتگی‌اش یک پکیج به انتخاب خودش تحمیل می‌کرد) تنگنا را با ذوق و شوق دیدم و خب صادقانه بگویم تحت تاثیر ترانه قوزک پای فریدون فروغی قرار گرفتم و جمال خانم نوری کسرایی اما ارتباطم با فیلم صفر بود. اصلا نمی‌توانستم درک کنم که چرا باید زندگی رضا خوشدست مرا متاثر کند؟‌

 

چرا باید شاهد دعوا و قتل و معاشقه و دست آخر کتک خوردنش در خیابان‌های شهر باشم؟‌چنان حجمی از پلشتی بر سر و روی من به عنوان تماشاگر سرازیر شد که هنوز هم اسم تنگنا می‌آید گارد دفاعی می‌گیرم. این اولین برخورد من با سعید راد بازیگر بود. در نقش علی خوشدست. نقشی که این بازیگر خوش قدوبالای چشم آبی را به یک ستاره تبدیل کرد. در صفی متفاوت از ملک مطیعی و ایرج قادری .حتی جدا از بهروز وثوقی. 

 

آخرین گفت‌وگوی سعید راد با هفت صبح؛
از علی خوشدست‌ تا مامور امنیتی

 

دو: دیدار دوم سال 83 بود. وقتی که  جزو هیات انتخاب فیلم‌های جشنواره بودم و در مراسم اختتامیه جایی در ردیف‌های جلوی تالار وحدت نشسته بودیم. سرگرم حرف زدن با کنار دستی‌ام بودم که دیدم عکاس‌ها صف کشیده‌اند و در حال عکس گرفتن از ما هستند. راستش خواستم بگویم که این چه کاریه؟‌ ماخیلی هم کار مهمی نکردیم که متوجه شدم اصلا سوژه عکاس‌ها من و همکاران در هیات انتخاب نیستیم. سمت راستم مرد بلند بالا و خوش تیپ با لبخندی قشنگ نشسته بود که پس از سال‌ها در یک مراسم عمومی ظاهر شده بود. سعید راد بود. 

 

سه: برای  تلویزیون یک برنامه سینمایی تهیه می‌کردم و مجبور شدم دوباره فیلم عقاب‌ها را ببینم. سعید راد و جمشید هاشم پور. عجب آمادگی بدنی. چه هیکل‌های مردانه و قدرتمندی.  انگ سینمای اکشن. می‌جهیدند و می‌پریدند و می‌جنگیدند. یادم آمد بازیگران سینمای جدید ایران که در چاله شیوه‌های بدنسازی، ‌بدن‌هایشان پف می‌کند و فربه می‌شوند و اسمش را عضله می‌گذارند و تمام آن تصاویر آرمانی مردانگی قدیمی که در هیبت و هیکل سعید راد و جمشید هاشم‌پور و بهروز وثوقی متبلور بود را بر باد فنا می‌دادند.

 

یاد فلان فیلم اکشن جنگی معاصر افتادم که بازیگر ما در نقش یک قهرمان جنگ چقدر کند است و فاقد چالاکی. و حسرت خوردم که سعید راد در دهه شصت وقتی که می‌توانست در کنار هاشم‌پور گنجی بی پایان برای سینمای اکشن و سینمای جنگ ایران باشد چه بی‌دلیل از سینما محروم شده بود و تقریبا 15 سال از ایران دور شده بود.

 

چهار: برای همان برنامه بچه‌ها با کلی بازیگر و کارگردان مصاحبه گرفته بودند. آنجا بود که حرف زدن‌هایش درباره فیلم عقاب‌ها را دیدم. صاف نشسته بود. با نگاهی نافذ و صدایی بم و حتی گاه نامفهوم. یک مرد قدیمی بود. چین و چروک‌های اطراف چشم‌هایش در تضاد با نگاه پرشور و نافذ و حرکات دست قاطعانه‌اش قرار می‌گرفتند. مستقیم و صریح حرف می‌زد. بدون هیچ تلاشی برای جلب نظر دوربین و تماشاگر.

 

پنج: سعید راد خیلی تهرانی بود. لهجه‌اش و حرف زدنش و حرکاتش و علایقش. او برای تهران ساخته شده بود. بچه محله سنگلج که در کودکی به شمیران کوچ کردند و از خانواده‌ای که گرایش‌های چپ داشتند. پدر سعید از افسران حزب توده بود که در زمان کودکی راد در جریان یک پرواز آزمایشی سقوط کرد و جان سپرد. خانه‌شان در دزاشیب نزدیک خانه آل احمد و نیما یوشیج و جلال رفیعی بود. جوان بلند بالایی بود که با عشق فوتبال  مشتری امجدیه بود و مهارتش در بولینگ و بیلیارد او را  مشتری بولینگ عبده کرده بود.

 

خب بولینگ عبده پاتوق پرسپولیسی‌ها بود. علی عبده مالک پرسپولیس جدید و اسم سعید راد با پرسپولیس عجین شد. عشقی که شصت سال به طول انجامید.  در عین حال درس هم می‌خواند وارد دانشکده کشاورزی کرج (شعبه دانشگاه تهران) شده بود. که خب دانشگاه با مذاق این پسر ورزشکار پرجنب و جوش شمیرانات سازگار نبود. پس انصراف داده بود.  24 سالش بود که بالاخره سینمایی‌ها او را دیدند اما  شروع کارش با دست‌اندازهای فراوانی همراه بود. تا این که امیر نادری این بازیگر خوش تیپ ورزیده بلندبالا را برای اولین فیلمش خداحافظ رفیق انتخاب کرد. 

 

کارنامه سینمایی‌اش از سال 50 تا 52 عالی است. خداحافظ رفیق، تنگنا،‌ صبح روز چهارم،‌ صادق کرده...اسم و عکسش رفت روی مجلات سینمایی و چشمان آبی‌اش و نگاه مردانه‌اش راه خود را به قلوب نسوان عزیز کشورمان باز کرد. شد بازیگر کارهای متفاوت سینماگران متفاوت!

 

ازدواج هم کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. اما شهرتش آن هم در اوج جوانی دیواره‌های زندگی خانوادگی‌اش را به لرزه درآورد. شهرت او را به سمت بازی در فیلم‌های جریان اصلی کشاند. با زدوخورد و مغازله و این طور چیزها. بین سال‌های 53 تا 56 به طور متوسط سالی 5 فیلم بازی می‌کرد و در این دوره چهار ساله فقط می‌توان از حضورش در فیلم سفر سنگ دفاع کرد. سنش از سی گذشته بود و در اوج شهرت و ثروت بود که اسیر نوش‌آفرین شد یا همان فاطمه تهرانی گلنکشی. دختری هفده ساله که به سینما و موسیقی وارد شده بود و استاد اصغر بیچاره با چاپ عکس‌های خاصش، ‌شهرتی نه چندان سزاوارانه برای نوش آفرین فراهم کرده بود.

 

سعید راد ده دوازده سالی از نوش‌ آفرین بزرگ‌تر بود و در کنار همسرش شد سوژه داغ نشریات عامه پسند. یک زوج مشهور که بلافاصله پشت سر بهروز و گوگوش قرار می‌گرفتند.

 

انقلاب در زندگی حرفه‌ای و تجاری سعید راد و نوش آفرین این زوج خوش چهره وقفه انداخت. نوش‌آفرین بازپرسی شد  اما جز ممنوعیت فعالیت حکم دیگری نگرفت. او موقع انقلاب فقط 21 سال داشت و در کنار شهره صولتی و لیلا فروهر قرار می‌گرفت که خب داستانش کاملا متفاوت است.

 

سعید راد در دهه شصت  به نظر می‌رسید مشکلی برای ادامه فعالیت ندارد. در سال‌های 60 تا 63 در هشت فیلم ظاهر شد. ازجمله خط قرمز مسعود کیمیایی و دادشاه حبیب کاوش و برزخی‌های ایرج قادری و عقاب‌های ساموئل خاچیکیان. او برای سینمای حادثه‌ای بی‌نظیر بود. قوی و چالاک و مردانه.

 

اما ناگهان همه چیز به هم ریخت. مخملباف آن قدر اصرار کرد تا سید محمد بهشتی سعید راد و ملک مطیعی و قادری و فردین را ممنوع‌الکار کرد و سعید راد این دانشجوی انصرافی مهندسی کشاورزی که کاری جز بازیگری بلد نبود و همسرش نوستاره موسیقی پاپ قبل از انقلاب که حرفه‌اش خوانندگی بود مجبور شدند بر پایه ثروتی که در دهه پنجاه و اوایل دهه شصت اندوخته بودند به هندوستان مهاجرت کنند. ده سال بعد در سال 1374 نوش‌آفرین از سعید راد جدا شد و رفت دنبال سرنوشتش.

 

در سال 78 سعید راد به ایران باز می‌گردد. همچنان قوی و خدنگ و صاف و استوار و در سن 53 سالگی. در دوئل می‌درخشد. اما سرنوشت مقدر کرده بود که او در دوره آخر فعالیت سینمایی‌اش در دو شاه نقش بسیار مهم ظاهر شود.  در سال 91 و در فیلم چ در یک نقش تیپیکال تاریخی جاودانه می‌شود در نقش سرلشگر شهید فلاحی و در داستان غائله پاوه. و در سریال مفصل و جذاب در چشم باد نقش رضاشاه را برعهده می‌گیرد و در هردو نقش فوق‌العاده است.

 

شش:  راد به زندگی سالم خود می‌بالید. به تغذیه‌اش و به آمادگی بدنی‌اش و پیاده‌روی‌هایش و کوهنوردی‌هایش. یک پرسپولیسی دو آتشه بود که در حمایت از نوه فوتبالیستش آدام همتی و در پشتیبانی از حضورش در ترکیب اصلی پرسپولیس برانکو، ‌مشتاق و ذوق زده و پرشور بود. 

 

راستش آن قدر سرحال بود که هیچکس باور نمی‌کرد که این‌گونه سریع اسیر بیماری و سرنوشت و اشتباهات شود. یاد عباس کیارستمی افتادم که یک ماه قبل از شروع دردسرهای پزشکی که به مرگ غیرمنتظره‌اش ختم شده بود او را در یک کتابفروشی دیده بودم. سرحال و بدون کوچک‌ترین اثری از اضافه وزن و همچون یک مرد باتجربه خوش مشرب با دوستان و همراهانش می‌گفت و می‌خندید و دلبری می‌کرد.

 

سعید راد هم این گونه بود. این که سرنوشت در قالب یک حادثه ساده در خانه به سراغ مرد قوی ما بیاید و او را درگیر مجموعه‌ای  از جراحی‌های پزشکی کند و خموشانه و در سکوت در اندوه ناتوانی جسمانی خود فرو برود و حتی نخواهد این مصیبت و بیماری خود را به بقیه یادآوری کند و آگاهانه نخواهد دیگران ریختن آن دیوار بزرگ را به چشم ببینند. و عاقبت  این گونه  دنیا را وداع کند. آن هم وقتی که اثری ازآن بدن  سترگ و خدنگ و استوار باقی نمانده بود. اما آقای راد ما شما را با همان چالاکی و قد رعنا و نگاه نافذتان در یاد خواهیم آورد. مطمئن باشید.  

 

 

کدخبر: ۵۶۳۲۷۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر