کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۹۷۲۱۴
تاریخ خبر:
داستان یقین کوچک‌ترین اینفلوئنسر غزه

قاب امروز| یقین؛ دخترکی که لبخندش از زیر آوار بیرون زد

قاب امروز| یقین؛ دخترکی که لبخندش از زیر آوار بیرون زد

‌آسمان، باز هم بر دیوارهای خانه‌شان آتش ریخت و صدای انفجار، آخرین آواز کودکانه یقین شد

‌هفت صبح| گاهی جهان آنقدر کوچک می‌شود که تمام امیدش، لبخندی بر صورت کودکی 11‌ساله است؛ کودکی به نام «یقین حماد» که با همه کوچکی‌اش، بزرگ‌ترین پیام‌آور شادی برای هزاران کودک در غزه بود اما حالا، دیگر لبخند روشنی نیست؛ صدایش خاموش شده و دستان کوچکش، زیر تلی از آوار و سنگینی جنگ جا مانده است.

حماد (2)

در سرزمینی که آسمانش مدام با غرش جنگنده‌ها می‌لرزد و زمینش دیگر بوی کودکی نمی‌دهد، یقین حماد به پدیده‌ای نادر بدل شده بود؛ او جان‌سختی و شجاعت را معنا می‌کرد و هر روز با صدایی رسا و دلنشین، با چشمانی پرنور و امید، به بچه‌ها و حتی بزرگ‌ترها یاد می‌داد که چطور در دل جنگ، زنده بمانند و لبخند را فراموش نکنند.

حماد (1)

یقین کوچک‌ترین اینفلوئنسر غزه بود؛ ۱۱ سال بیشتر نداشت اما دلش به وسعت همه سرزمین‌هایی بود که هیچگاه رنگ آرامش را ندیده‌اند. در اینستاگرامش، به بیش از 100 هزار دنبال‌کننده‌اش، روش‌های ساده زنده ماندن در جنگ را یاد می‌داد: از پختن غذا بدون گاز تا ساختن لحظات کوچک شادی میان ویرانی‌ها. روزی نوشته بود: «سعی می‌کنم کمی شادی برای بچه‌های دیگر بیاورم تا شاید جنگ را فراموش کنند.»

حماد (1)

اما چند روز پیش، همه چیز برای همیشه تغییر کرد. آسمان، باز هم بر دیوارهای خانه‌شان آتش ریخت و صدای انفجار، آخرین آواز کودکانه یقین شد. در باراکه، جایی میان خرابه‌های دیرالبلح، پیکر بی‌جانش از زیر آوار بیرون کشیده شد؛ تکه‌تکه اما هنوز نشانه‌هایی از لبخند در صورتش باقی بود؛ گویی جنگ هم نتوانسته بود امید را از وجودش بیرون بکشد.

snapins-ai_3600494953814779609

خبر مرگ یقین مثل موجی تلخ و خاموش، در شبکه‌های اجتماعی پیچید و اشک از چشمان هزاران نفر جاری شد. یکی از دنبال‌کنندگانش نوشت: «باید در مدرسه می‌بود، بچگی می‌کرد؛ اما او در اینستاگرام فعال بود و به دیگران کمک می‌کرد. هیچ واژه‌ای کافی نیست.»یقین و برادرش محمد، مثل دو فرشته بی‌بال، در کمپ‌ها و پناهگاه‌ها می‌چرخیدند و برای بچه‌های آواره غذا، اسباب‌بازی و لباس می‌بردند. او حتی در آخرین پست‌هایش، از پخش لباس نو برای یتیمان غزه نوشته بود: «امروز روز شادی یتیمان بود. لباس نو دادیم تا کمی خوشحال شوند.»

حماد (2)

یقین در دل جنگ، کوتاه نیامد؛ در ویدیوهایش می‌رقصید، بستنی پخش می‌کرد و دعا می‌خواند؛ برای کودکانی که شاید تنها پناه‌شان، همین خنده‌های کوچک بود. در یکی از پست‌هایش با صداقت کودکانه نوشت: «آیا چیزی زیباتر از لبخند بچه‌های غزه وجود دارد؟» وقتی راهی برای پخت‌وپز نبود، رو به دوربین گفت: «گاز قطع شد؟ خودمان درست کردیم! هیزم آوردیم، آتش روشن کردیم و همه غذاهای‌مان را پختیم. در غزه، چیزی به نام غیرممکن وجود ندارد.»

حماد (3)

اما پایان قصه، مثل همه قصه‌های کودکان این سرزمین، تلخ و ناگهانی است. یقین رفت‌ اما یاد و امیدش میان ما زنده است. همانطور که یکی از دوستانش گفته: «بدن یقین دیگر نیست اما تاثیرش، چراغ راه انسانیت باقی خواهد ماند.»در جهانی که کودکان غزه نه‌تنها کودکی‌ که حتی حق زنده بودن را هم از دست می‌دهند، یقین برای لحظاتی کوتاه، به ما یادآوری کرد که حتی زیر بمباران هم می‌توان لبخند زد، حتی اگر آن لبخند، زیر آوار دفن شود. لبخندش، شاید روزی دوباره، از زیر همین آوارها سر برآورد.

 

 

برای پیگیری اخبارگوناگوناینجا کلیک کنید.
کدخبر: ۵۹۷۲۱۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر