کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۶۵۴۷۶
تاریخ خبر:

قاب تاریخ| داستان عجیب خاکسپاری ‌فرهاد مهراد‌، قرار و مدار فرمانده‌‌ ‌قزاق و رضاخان، رشادت برادران بایندر و دختر معروف کافی‌نت

قاب تاریخ| داستان عجیب خاکسپاری ‌فرهاد مهراد‌، قرار و مدار فرمانده‌‌ ‌قزاق و رضاخان، رشادت برادران بایندر و دختر معروف کافی‌نت

عکس‌هایی از مشاهیر تاریخ معاصر ایران، شهرهای ایران، خودروهای نوستالژیک، عکس‌های فوتبالی و...

هفت صبح| با قاب تاریخ به ایران قدیم سفر‌ و یادی ‌‌از ‌گذشته می کنیم. در تهیه این مجموعه، از تصاویر کمتر دیده ‌شده‌ای استفاده شده که تماشای آنها خالی از لطف نیست.

 

سرنوشت این زن مشهور پس از  18 سال چه شد؟!

تصویری از یک زن جوان در سال ۱۳۸۵ در یک کافی‌نت در تهران، در فضای مجازی دست به دست شد که سرنوشت او شاید برایتان جالب باشد. علی ملیحی ‌ درباره این عکس نوشت: این خانم در اینستاگرام این عکس را دیده بودند و به گفته خودشان سورپرایز شدند. ایشان سال‌ها قبل به آمریکا مهاجرت کرده و در دانشگاه کلمبیا درس خوانده و حالا با همسر و فرزندانش ساکن نیویورک هستند.

کافی‌نت

داستان شب سوم شهریور و پسر اول سردار همایون والی و همسر آلمانی‌اش

کامران عدل نوشت: ‌‌در آن شب، بین ‌رضاخان‌ و پدر‌بزرگ من‌ که فرمانده‌‌ دیویزیون قزاق بود (‌رضا خان یکی از فرماندهان آن بود)، قرار و مداری گذاشته می‌شود. این قرار و مدار به‌این ترتیب بود که وقتی رضاخان وارد تهران می‎شد‌، می‌باید پدر‌بزرگ من مانع آن می‌شد، این کار انجام نشد و رضاخان بدون مانع تهران را فتح کرد. در نتیجه فردای آن شب، پدر‌بزرگ من از مقامش عزل می‌شود ‌. ‌

سردار همایون والی

البته‌ به هیچ عنوان پدر‌بزرگ من کنار گذاشته نشد؛ و بعد از آنکه رضا‌خان به قدرت رسید، ایشان مامور سازماندهی ارتش نوین ایران شد. پدربزرگ من، اولین ایرانیِ تحصیلکرده‌‌ دانشکده‌‌ افسری ‌سن سیر‌ فرانسه بود‌ و ‌ دانشکده‌ افسری را بنیان گذاشت. دایی دوم من، (برادر کوچک همین آقایی را که در عکس می‌بینید، از اولین شاگردان همین دانشکده بود). ‌‌در این میان، ‌علی‌خان والی‌ در پایان تحصیلاتش، اولین فرمانده‌ گارد شاهنشاهی آن دوران شد.‌ در شب سوم شهریور، وقتی ارتش‌های انگلستان و شوروی به‎ایران حمله کردند، ‌‌شایعه کردند که رضاشاه از ایران فرار کرده است.

 

بعضی از افسران هم ماجرا را باور کرده استقامت نکردند. در آن شب، علی‌خان والی با درجه‌‌ سرگردی فرمانده ‌پادگان قصر‌ تهران بود. کشور به‎هم ریخته بود. رضاشاه با سرگرد والی (دایی من) تماس تلفنی می‌گیرد و با عصبانیت شدید به‌ایشان می‌گوید: «علی‌خان تو که صدای من را می‌شناسی به‌این ... بگو که من فرار نکرده‌ام و در تهران هستم».‌ ‌برگردیم به این دو عکس. این آقا، پسر اول سردار همایون والی، افسر ارتش ایران هستند.

همسر آلمانی

ایشان به زبان‌های آلمانی و روسی مسلط بود.این افسر ‌ را در مرحله ‌ اول به آلمان فرستادند تا از آنجا ‌کارخانه‌ مسلسل‌سازی‌ را به‌ایران بیاورد. همین کارخانه‌ای که هم‌اکنون سر چهارراه سلطنت‌آباد -  خیابان دولت قرار دارد. بعد از آن، ایشان به‎جمهوری ‌چک‌ رفت و کارخانه‌‌ تفنگ‌سازی برنو‌ ‌ را به ایران آورد. این عکس‎ها مربوط می‌شوند به سال 1312 که ایشان جلوی ماشین سفارت ایران در برلن ایستاده‌اند. در عکس دوم، همسر آلمانی ایشان را می‌بینید.

 

 

‌داستان برادران بایندر

همشهری آنلاین نوشت: وقتی متفقین شهریور ۱۳۲۰ از شمال و جنوب به ایران حمله کردند، ارتش شاهنشاهی‌ که سال‌ها در آن دمیده و بادش کرده بودند، با نخستین شلیک‌ها از هم پاشید و بادش خوابید. ارکان نظامی کشور از هم پاشید و فقط اینجا و آنجا مردانی ماندند که تعصب وطن‌پرستانه‌شان اجازه نمی‌داد نیروهای بیگانه اختیار پادگان‌ها و شهرهای ایران را در دست بگیرند. ‌ازجمله ۲ برادر بیجاری‌‌‌؛ برادران بایندر، افسران وطن‌پرست نیروی دریایی بودند ‌.

برادران بایندر

دریادار غلامعلی بایندر، فرمانده وقت نیروی دریایی و برادر جوان‌ترش ناوسروان یدالله بایندر، هر دو در تهران متولد شده بودند اما اصلاتا از طایفه‌ای سرشناس در بیجار کردستان بودند. غلامعلی بایندر، بعد از تحصیلات در فرانسه و ایتالیا، به‌عنوان افسر ارشد به نیروی دریایی تازه‌تاسیس شده ایران پیوست و یکی از معماران و توسعه‌دهندگان آن بود و در سال ۱۳۱۵به فرماندهی آن منصوب شد.

 

یدالله هم راه برادر بزرگ‌تر را پیش گرفت و وارد نیروی دریایی شد. وقتی در انتهای شب دوم شهریور، متفقین بی‌طرفی ایران را نادیده گرفتند و چند ساعت بعد روس‌ها از شمال و انگلیسی‌ها از جنوب از طریق هوا و دریا به ایران حمله کردند، برادر جوان‌تر که فرمانده ناوگان شمال بود، هسته اصلی مقاومت را در بندر‌انزلی علیه ارتش سرخ تشکیل داد و برادر بزرگ‌تر هم فرماندهی مقاومت در جنوب را به‌عهده گرفت.

 

غلامعلی پیش از این هم مقابل انگلیسی‌ها در خلیج‌فارس ایستاده بود و بارها نیروهای نظامی بریتانیایی را مجبور به ترک مواضع خود کرد. او حتی زمینه‌ساز خروج نیروهای نظامی انگلیسی از جزیره قشم بود و شخصا پرچم نیروهای این کشور را در بندر باسعیدو پایین کشید. ‌در روز حمله متفقین، بایندر با وجود اینکه فرمانده نیروی دریایی بود، شخصا در ناوبرش در کنار دیگر همرزمانش علیه متجاوزان ایستادگی و جانش را فدای وطن کرد.

 

یک روز بعد، یدالله، برادر جوانش ‌ به او پیوست. او هم مثل برادرش با وجود سمت فرماندهی، در خط مقدم مقاومت علیه نیروهای ارتش سرخ در بندر انزلی ایستاد و جانش را فدای وطن کرد. ‌مقبره دریادار بایندر، در پایگاه نیروی دریایی ارتش ‌‌در خرمشهر قرار دارد و برادر جوانش هم برای همیشه در بندرانزلی آرمیده است.

 

 

بازخوانی داستان عجیب خاکسپاری ‌فرهاد مهراد‌

سامان موحدی‌راد در ‌معرفی و نقد کتاب تهران‌ نوشت: 22 سال پیش، نهم شهریور ماه ۱۳۸۱ فرهاد مهراد در پاریس درگذشت. ‌‌ نگارنده ‌ تا پیش از خواندن کتاب «چون بوی تلخ خوش کندر» فکر می‌کرد پیکر فرهاد به دلیل احتمال انتشار ویروس هپاتیت و طبق پروتکل‌های بهداشتی فرانسه در آن کشور باقی ماند و امکان انتقالش به ایران نبود. با این حال ‌وحید کهندل‌ در صفحات پایانی زندگینامه‌ای که از فرهاد منتشر کرده است، این مسئله را با همه حواشی‌اش توضیح می‌دهد که روایت خلاصه شده‌اش به نقل از تابناک چنین است:

فرهاد مهراد‌

بعد از مرگ فرهاد، پوراندخت همسر فرهاد تصمیم گرفت تا پیکرش را بسوزاند. این کار به یک شرکت فرانسوی واگذار و قرار شد تشریفات کار در گورستان «پرلاشز» انجام شود. با توجه به تعطیلی روز یکشنبه کار به روز دوشنبه کشید و همین طولانی شدن موجب درز خبر به رسانه‌های ایران شد. خبر چنین در ایران منتشر شد که «فرهاد وصیت کرده جسدش سوزانده شود».

 

حال آنکه این تصمیم شخصی پوراندخت بود. یک روز بعد از انتشار خبر شرکتی که قرار بود تشریفات سوزاندن پیکر فرهاد را انجام دهد به پوراندخت خبر داد که از انجام این کار معذور است ‌. گویا بعد از انتشار خبر، مسئولان سفارت مخالفت خودشان را با سوزاندن جنازه اعلام کرده بودند و شرکت هم زیر بار دردسرهای احتمالی درگیری با سفارت ایران نرفته و از کار انصراف داد. مسئولان پرلاشز به پوراندخت پیشنهاد دادند تا در آن روز از سوزاندن جنازه خودداری کند تا یک روز بعد و پس از فروکش کردن موج رسانه‌ای، در سکوت و بی‌خبری این کار را انجام دهند.

 

در فاصله این یک روز رسانه‌های ایرانی به یکباره با تیتر «جسد فرهاد مفقود شد» به استقبال اخبار حاشیه‌ای این خاکسپاری رفتند. حمید کاظمی که وکالت انتشار آثار فرهاد در غیبتش در ایران را داشت، برای آرام کردن فضا به رسانه‌های ایران گفت دولت فرانسه برای جلوگیری از انتشار ویروس هپاتیت مانع از انتقال جنازه به ایران شده ولی خیلی زود معلوم شد که این خبر هم صحت ندارد.

 

در این فاصله از وزارت ارشاد ایران با برادران پوراندخت تماس گرفتند که از سوزاندن جنازه فرهاد صرف‌نظر کند. به این ترتیب شرکت فرانسوی فرهاد را روز پنجشنبه در گورستان «تیه» در حومه‌‌ پاریس به خاک سپرد. چند روز بعد تعدادی از دوستان فرهاد از جمله عباس بختیاری که امور برگزاری کنسرت فرهاد در اروپا را پیگیری می‌کرد، در گورستان پرلاشز گرد هم آمدند و برای فرهاد مراسم بزرگداشت برگزار کردند. آنها هیچ خبر نداشتند که فرهاد در گورستان دیگری به خاک سپرده شده.

 

بعدها پوراندخت اعلام کرد که فرهاد نه در پرلاشز که در گورستان «تیه» به خاک سپرده شده. بی‌اطلاعی و شتابزدگی سبب شد تا فرهاد را در بخشی از گورستان تیه دفن کنند که قبرهایش اجاره‌ای است و هر چند سال یکبار باید قراردادش تمدید شود. در سال ۱۳۸۷ پوراندخت، فرهاد را به بخشی از گورستان منتقل کرد که نیازی به تمدید نداشت ‌.

 

 

کدخبر: ۵۶۵۴۷۶
تاریخ خبر:
ارسال نظر