پارانویا، توهم توطئه و دستکاری رسانهها در آثار سینمایی

روزنامه هفت صبح، اشکان جاویدی | رابطه ما با رسانه به جاهای عجیب و غیرمنتظرهای رسیده است؛ انتشار هر خبر غیرمعمول و تکاندهنده شاخکهای احساسی مردم را برای کشف حقیقت تحریک میکند، چرا که عموما باور داریم همیشه توطئهای در کار است و تمام حقیقت را به واسطه روایتهای رسمی درک نخواهیم کرد. فرق نمیکند که پای جنگ در میان است یا یک جنایت خونبار. میل به فراتر از رفتن از خبرها و تحلیلها دست از سر ما برنمیدارد و هرچقدر میزان اعتماد به تخصص و استقلال رسانهها در یک جامعه کمتر باشد، این باور به جعل و دستکاری واقعیت شدت پیدا میکند.
مسئله اینجاست که جوابهای سریع و ساده را برای سؤالهای سخت و پیچیده ترجیح میدهیم و نظریات توطئه معمولا از دل همین میل متولد میشوند؛ سناریوهایی که به جای پرداختن به عوامل ریز و درشت و احتمالات و نسبیات، به یک الگوی ساده و همهفهم میرسند. مخاطب عادی هم الزاما درکی از فرایند راستیآزمایی و استنتاج ندارد و راحتتر از چیزی که فکرش را بکنیم، قانع میشود. از جایی به بعد نمیدانیم که نظریات توطئه وابستهاند به الگوهای داستانی یا برعکس.
طبیعی است که در قصهگویی، شکستن باور عمومی و دست گذاشتن روی روایتی عقلگریز و غافلگیرکننده به مراتب جذابتر از تکرار واقعیت از کار درمیآید و طی دهههای اخیر نیز پارانویا به حدی در افکار عمومی نفوذ کرده که همه منتظر نشانهای برای اثبات حقیقت و روایات آلترناتیو از جهان پیرامون خود هستیم. با این وجود نباید مرز میان مشاهده عینی و استدلال را با خیالپردازی گم کنیم.مرور تعدادی از فیلمها، سریالها و مستندهای شاخصی که به پارانویای جمعی و نظریات توطئه میپردازند، شاید ایده بدی نباشد و بهانهای بشود برای پیش کشیدن بحث درباره تفکر نقادانه و سواد رسانهای.
کاندیدای منچوری (1961) / The Manchurian Candidate
مرور ساختههایی که به نظریات توطئه و دستکاری ذهنی میپردازند، این ویژگی را دارد که تاثیر گذر زمان روی افکار عمومی را هم آشکار میکند. مثلا شصت سال پیش که هنوز نه از ترورهای سیاسی خبری بود، نه افشاگری پیرامون جنگها و رسواییهایی در حد واترگیت، داستانی مانند «کاندیدای منچوری» میتوانست مردم را میخکوب کند. ماجرا درباره سربازی است که توسط کمونیستها در جریان جنگ شستوشوی مغزی داده شده تا وقتی به آمریکا برگشت، پس از نفوذ به سیستم سیاسی در لحظه موعود دست به خرابکاری بزند.
شاید این ایده در قالب پیرنگ سیاسی فیلم زیادی تخیلی به نظر برسد ولی در عمل نفوذ به سیستمها در قالب نیروهای قابل اعتماد تبدیل شده به واقعیتی انکارناپذیر. سال 2004 هم جاناتان دمی نسخهای بهروز شده از داستان را با نقشآفرینی دنزل واشنگتن جلوی دوربین برد. فیلم با استقبال عمومی مواجه شد اما همچنان از «کاندیدای منچوری»، فراتر از یک دستاورد سینمایی باید بهعنوان یک اصطلاح راهیافته به ادبیات عامه یاد کرد.
زد (1969) / Z
آرمانخواهی چپگرایانه در قرن بیستم؛ احتمالا آثار هیچ فیلمسازی به اندازه کوستا گاوراس به این تعبیر نزدیک نیست، کسی که فیلمهایش برای خیلی از مخاطبان اصلا حکم مبارزه مدنی به کمک مدیوم سینما را داشت. به همین دلیل میشود چند فیلم از گاوراس را مثال زد اما احتمالا هیچکدام به اندازه «زد» تاثیرگذار نبودهاند. فیلم بر اساس رمانی ساخته شده که مبنای خودش هم ترور گریگوریس لامبراکیس سیاستمدار یونانی در اوایل دهه شصت میلادی بوده.
داستان درباره تلاش برای کشف حقیقت در یک پرونده ترور سیاسی است که به تغییر و تحولی اجتماعی منجر میشود. همه چیز به نظر آرمانگرایانه پیش میرود تا لحظه پایانی که حقیقت بدل میزند و تماشاگر یادش میآید که دنیا چطور کار میکند. شاید از نظر ساخت، «زد» بعد از چند دهه کهنه شده باشد ولی همچنان درگیرکننده است، شاید به خاطر اینکه تاریخ به شکلهای مختلف خودش را تکرار میکند و برای نسلهای بعدی تجربیات مشابهی را رقم میزند.
سهگانه «پارانویا» / Paranoia Trilogy
امکان ندارد صحبت از پارانویا و تریلر سیاسی بشود و کسی به یاد سهگانه آلن جی پاکولا در دهه هفتاد میلادی نیفتند. طبعا شهرت «همه مردان رئیسجمهور» بیشتر است، فیلمی که تلاش دو خبرنگار واشنگتن پست برای کشاندن رسوایی واترگیت را به تصویر کشید و در تاریخ هم ماندگار شد.
اما «کلوت» و «دید موازی» (The Parallax View) نیز به همان اندازه آثار مهمی هستند و شاید در نمایش پارانویای حاکم بر دهه هفتاد بیرقیب باشند. «کلوت» شبیه نوآرهای جنایی با پرونده گم شدن یک نفر آغاز میشود و به حرفهای مگو میرسد و «دید موازی» داستان خبرنگاری را روایت میکند که برای کشف حقیقت از یک توطئه تا جایی پیش میرود که خودش به مهرهای کلیدی در همان سناریو تبدیل میشود و دیگر راه بازگشتی ندارد؛ سیری جنونآمیز که با تصویرسازی رادیکال پاکولا همراه شده است.
مکالمه (1974) / The Conversation
کوپولا پس از «پدرخوانده» و موفقیت جهانیاش، به معنای واقعی کلمه میتوانست هر کاری که دلش میخواست در سینما انجام دهد. نتیجه این شد که کوپولا «مکالمه» و «پدرخوانده 2» را در یک سال برای نمایش آماده کرد؛ دو فیلم تکاندهنده و تحسینبرانگیز، با دو زبان فیلمسازی متفاوت. داستان درباره یک تکنسین استراق سمع است که نسبت به شنودی که اخیرا انجام داده، دچار وسواس میشود. آیا کاری که انجام داده ممکن است به مرگ کسی منجر شود؟
در نتیجه میافتد دنبال اینکه از واقعیت سر در بیاورد و شاید جلوی فاجعه را بگیرد، اما نتیجهاش میشود جنون و گرفتار شدن در پارانویا. کسی که یک عمر تخصصش شنود دیگران بوده، حالا نمیداند که چطوری دارد شنود میشود. جین هاکمن درست مانند «ارتباط فرانسوی»، اینجا هم به طرزی استادانه به شخصیتی جان بخشیده که باور میکنیم زندگی تکبعدیاش بهگونهای جنونآمیز پیش میرود و همچنان بعد از پنج دهه، استفاده فیلم از عنصر صدا منحصربهفرد است. ایده فیلم آشکارا «آگراندیسمان» میکلآنجلو آنتونیونی را به یاد میآورد، اما آن یکی اگر به روایتی پوچانگارانه از زمانه خودش تبدیل میشد، «مکالمه» پارانویای سیاسی دهه هفتاد را به بهترین شکل ممکن برای مخاطبانش مجسم میسازد.
شبکه (1976)/ Network
آرون سورکین (نویسنده «شبکه اجتماعی» و «مانیبال» و خالق سریالهایی چون «بال غربی» و «اتاق خبر») میگوید هیچکس به اندازه پدی چایکوفسکی آینده را درست پیشبینی نکرده بود. اشارهاش به فیلمنامه «شبکه» است. سالها قبل کسانی چون او و مارشال مکلوهان و ژان بودریار از تغییر جهان به واسطه گسترش ارتباطات و رسانهها میگفتند، در حالی که نهایت نمود حرفشان چیزی جز تلفن و تلویزیونهای لامپتصویری نبود. امروز دیگر همه چیز را داریم به چشم خودمان میبینیم.
«شبکه» داستان یک مجری تلویزیونی را تعریف میکند که ناگهان با افشا کردن حقایق در موقعیت تغییر جامعه پیرامونی قرار میگیرد، اما خیلی طول نمیکشد که میفهمد خودش هم بخشی از یک بازی بزرگتر بوده. «شبکه» سیدنی لومت با «همه مردان رئیسجمهور»، «دونده ماراتن» و «راننده تاکسی» در یکسال به نمایش در آمده و همین اثبات میکند که پارانویا در دهه هفتاد میلادی چطور به بخشی از زندگی روزمره مردم تبدیل شده بود.
ای مثل ایکار (1979) / I as in Icarus
از آن دست فیلمهایی است که بین فیلمبینهای ایرانی محبوبیت ویژهای دارد (در مقایسه با سایر نقاط دنیا) که طبعا دلیلش باید دوبله و پخشهای تلویزیونی متعدد باشد. آنری ورنوی در این تریلر سیاسی هیجانانگیز، مبنای روایت خود را ترور جان اف. کندی قرار میدهد. در یک کشور خیالی، رئیسجمهور ترور شده و فرضیهای عمومی پیرامون آن شکل گرفته که دولت راویاش است.
اما کسی که مسئولیت تحقیق در پرونده را برعهده میگیرد، هرچه پیش میرود با تناقضهای بیشتری مواجه میشود و میفهمد که توطئهای در کار بوده. قطعات پازل کنار هم قرار میگیرند و تصویر کامل میشود اما گاهی وقتها فهمیدن بیش از حد گران تمام خواهد شد. با اینکه سروشکل «ای مثل ایکار» یادآور خیلی از فیلمهای اروپایی همان سالهاست، همچنان تاثیرگذار باقی مانده که تاثیر نقشآفرینی ایو مونتان را هم نباید نادیده گرفت.
جیافکی (1991) / JFK
الیور استون طی چند دهه فعالیت در مقام سینماگر، همیشه سعی داشته که ورای فیلمساز خودش را بهعنوان یک راوی و نقاد تاریخی و اجتماعی هم به مردم بشناساند. برای همین هر وقت که توانسته به سراغ مسائل بحثبرانگیز در تاریخ معاصر آمریکا رفته، از جنگ ویتنام گرفته تا ریاستجمهوری جرج بوش و حتی ماجرای افشاگریهای ادوارد اسنودن. با این وجود احتمالا اکثرا روی این نظر توافق دارند که بهترین اثر کارنامهاش «جیافکی» است؛ تلاشی برای افشاگری از راز ترور کندی.
داستان در قالب یک درام دادگاهی و معمایی روایت میشود و با اینکه به سمت نظریات پرطرفدار درباره دست داشتن سیستم سیاسی آمریکا در ترور رئیسجمهور میرود، در دام تئوری توطئه گیر نمیافتد و سعی میکند بین روایتهای رسمی و نظریات بدبینانه تعادل را نگه دارد. ترور کندی در زمان ساخته شدن فیلم شاید هنوز بزرگترین معمای سیاسی حلنشده برای آمریکاییها به حساب میآمد و به همین دلیل استقبال از «جیافکی» دور از انتظار نبود. اما به مرور زمان دنیا به جای پیچیدهتری تبدیل شد و در نتیجه فیلم الیور استون هم برای خیلی از مخاطبان نسلهای بعدی ناشناخته و نادیده باقی مانده است.
پروندههای مجهول (2002-1993) / The X-files
ایده سریالهای آنتولوژی معروف مانند «توایلایت زون» سالها بعد و به شکلهای مختلف به تلویزیون برگشت و مخاطبان را با این چالش مواجه میکردند که باورتان میشود چنین چیزهای عجیبی واقعا وجود دارد؟ از آن دوره فقط «پروندههای مجهول» باقی مانده و زیر غبار زمان مدفون نشده است. یکی از مهمترین سریالهای دهه نود که دستاورد ویژهاش بازنمایی اکثر سناریوهای نهچندان پذیرفتی در فضای نظریه توطئه به شیوهای تاثیرگذار بود.
اگر قبلا کسانی را مسخره میکردید که به برخورد با موجودات فضایی باور داشتند، بعد از دیدن «پروندههای مجهول» حداقل ممکن بود پیش خودتان به شک و تردید بیفتید که نکند بعضی از حرفها راست باشد؟ البته در نظر داشته باشید که آن زمان هنوز شبکههای ریز و درشت تلویزیونی با کشف این میل سیریناپذیر مردم به پدیدههای فراطبیعی پر نشده بودند از مستندهای شبهعلمی. «پروندههای مجهول» به تمام پدیدههای فراطبیعی و ناشناخته میپرداخت و به یوفوها محدود نمیشد، اما این تصور را بین بینندگان جا میانداخت که فضاییها وجود دارند و دولتها جلوی انتشار شواهد و مدارک را گرفتهاند؛ هیچوقت قدرت درام و تاثیر قصهگویی را نباید دست کم گرفت.
اتوپیا (2013-2014) / Utopia
بعضی از آثار بیشتر از آنکه درباره نظریه توطئه باشند، بر اساس همین الگوی ذهنی بیمارگونه شکل گرفتهاند. شاید یکی از رادیکالترین نمونههایش سریال انگلیسی «اتوپیا» باشد. داستان درباره یک رمان مصور است که در دهه هشتاد میلادی به چاپ رسیده که به رازهایی مخوف پیرامون دنیای ما در آن اشاره شده. ناخواسته پای چند جوان به توطئهای بزرگتر باز میشود و باید برای نجات جان خود با دستهای پشت پرده سروکله بزنند.
«اتوپیا» خیلی زود به اثری کالت تبدیل شد و حتی دیوید فینچر هم در نظر داشت تا با حضور گیلین فلین در مقام فیلمنامهنویس آن را برای اچبیاو بازسازی کند. طبق معمول توافق حاصل نشد و چند سال بعد نسخهای بیبخار از سریال به روی آنتن رفت که بیننده چندانی هم پیدا نکرد. اگر شما هم با کسانی طرف هستید که مدام در شبکههای اجتماعی دنبال دستهای پنهان و توطئه میگردند تا هر اتفاق ریز و درشتی را به ایلومیناتی، فراماسونری و… ربط بدهند، با معرفی «اتوپیا» دری تازه از توهم را به رویشان باز میکنید!
فراهنجارسازی (2016)/ HyperNormalisation
سال 2016، وقتی دونالد ترامپ به طرز غافلگیرکنندهای پیروز انتخابات ریاست جمهوری شد، خیلیها این اتفاق را فراتر از یک پیروزی سیاسی صرف و نشانهای از یک تغییر و تحول اجتماعی عمیق دانستند که ریشهاش برمیگشت به سالها قبل. دقیقا در همان سال، «پساحقیقت» (یا Post-Truth) بهعنوان واژه سال انتخاب شد و خیلیها از قلب و مفقود شدن حقیقت در آینه رسانه و شبکههای اجتماعی میگفتند. اثری که به بهترین شکل ممکن میتواند این وضعیت را توصیف کند، مستند «فراهنجارسازی» (یا هایپرنرمالیزاسیون) ساخته آدام کرتیس است.
کرتیس گرچه معمولا به واسطه نگاه چپگرایانه و محدودیتهای فرمی مستندهایش مورد نقد قرار گرفته، جایگاهی ویژه بهعنوان یک نقاد و راوی تغییرات اجتماعی معاصر از منظر رسانه داشته و با هر اثرش میتواند بیشمار سؤال و جواب را پیشروی مخاطب بگذارد. «فراهنجارسازی» هم ایدهای بحثبرانگیز دارد؛ اینکه صاحبان قدرت و سرمایه با استفاده از رسانه طی چند دهه اخیر چگونه توانستهاند یک جهان دیگر را در موازات با جهان واقع برای مردم خلق کنند و روایتهای مدنظر خود را پیش ببرند. این مستند که در شش اپیزود و توسط بیبیسی تولید شده، در این چند سال هر بار به بهانههای مختلف مورد توجه قرار گرفته است.
معضل اجتماعی (2020)/ The Social Dilemma
یکی از نظریات قابل بحث پیرامون دنیای معاصر این است که دست پنهان و ارادهای برای دستکاری واقعیت و فریب افکار عمومی وجود ندارد اما ساختار و کارکرد رسانه و شبکههای اجتماعی بهگونهای است که ما را در دام توهم توطئه گیر میاندازد. تماشای یک مستند خوشساخت به خوبی میتواند این موضوع را شرح دهد. دو سال قبل، در اوج همهگیری کرونا که جهان رسما تعطیل شده بود، «معضل اجتماعی» خیلی به چشم آمد، مخصوصا که نمایش و انتشار آن تقریبا همزمان بود با رقابتهای انتخاباتی سال 2020 آمریکا و حواشی غیرمنتظرهای که به همراه داشت.
مستند روی این موضوع دست گذاشته که چطور شبکههای اجتماعی به مرور زمان تغییر ماهیت دادهاند و الان برای کسب درآمد بیشتر با استفاده از هوش مصنوعی به دنبال درگیر کردن هرچه بیشتر مخاطبان با کمک رساندن خوراک مدنظر او هستند، پدیدهای که به صورت جانبی موجب شده تا شاهد بازتابهای چندگانه و گاه متناقض از جهان واقع در فضای مجازی باشیم. به عبارت دیگر، شبکههای اجتماعی همان چیزی را به کاربر خود میگویند که انتظارش را دارد و این رویه را تا جایی پیش میبرند که دریچه گشودهشده به روی کاربر از دنیای بیرونی، با واقعیت فاصله میگیرد.
اروری در ماتریکس (2021)/ A Glitch in the Matrix
این روزها در قالب شوخی و اصطلاحات عامیانه حتما زیاد شنیدهاید که مردم از «ماتریکس» صحبت میکنند و خیلیها هم باور دارند که ما در «ماتریکس» قرار داریم؛ حالا اگر منظور لزوما وجود یک شبیهسازی کامپیوتری واقعگرایانه شبیه آنچه در فیلم واچوفسکیها دیدهایم نباشد، استعارهای است از دنیایی که توسط قدرتها خطکشی و کنترل میشود. مستند «اروری در ماتریکس» توهم توطئه را حتی از این هم بالاتر میبرد و با مصاحبه با افرادی که تجربیات واقعی غیرقابل توضیح دارند، درصدد اثبات این موضوع است که ما واقعا در یک شبیهسازی گیر افتادهایم و هیچ چیز دنیای اطراف ما واقعی نیست!
علاوه بر توضیحات افراد ناشناس، به سخنرانی جنجالی فیلیپ کی. دیک نویسنده معروف داستانهای علمی-تخیلی هم ارجاع میدهد که سالها قبل از تجربه بیدار شدن خود در دنیای واقعی صحبت کرده بود. رادنی اشر که مستند را ساخته کلا سرش درد میکند برای تئوری توطئه و معمولا هم متدهای شبهعلمی برای اثبات ادعاهای خود به کار میگیرد. اما نکته مهم میزان تاثیرگذاری کارهایش است که تا مدتها ذهنتان را درگیر خواهد کرد.