کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۷۴۶۳۳
تاریخ خبر:

تخیل سرشار، رنج فراوان و سرمستی اندک

تخیل سرشار، رنج فراوان و سرمستی اندک

روزنامه هفت صبح، امید روحانی| ‌«درهم‌ تنیدگی» چهارمین کار تئاتری احسان گودرزی در تماشاخانه شهرزاد در ادامه مواجهه من با یکی دیگر از استعدادهای تئاتری دهه ۹۰ بود. شاید جایش اینجا نباشد اما بد نیست نگاهی هرچند کوتاه بیندازیم به این سه دهه از فعالیت‌های نمایشی در ایران.بعد از تئاتر ۲۵ شهریور - سنگلج فعلی - در دهه ۴۰ و تئاتر شهر و کارگاه نمایش در دهه ۵۰، تئاتر ایران با یک انقطاع روبه‌رو شد. انقطاعی که بیش از یک دهه طول کشید.

چیز دندانگیر و به‌یادماندنی از تئاتر دهه ۶۰ به یاد ندارم. تغییر مدیران بود و فقدان یا در واقع عدم امکان برنامه‌ریزی، کوشش برای حفظ تئاتر و جست‌وجوی بی‌حاصل معناکردن تئاتر اسلامی، در کنار کوشش برای رسیدن و در واقع معنا کردن سینمای اسلامی، اقتصاد اسلامی، بانکداری اسلامی و… در دهه ۷۰ اتفاق مهم به حضور حسین پاکدل برمی‌گردد که مدیریتش بر تئاتر‌شهر اتفاقات مهمی را رقم می‌زند.

این اوست که راه را برای حضور نسل جوان و تازه‌ای باز می‌کند و ما شاهد به‌وجود آمدن تئاتری می‌شویم از کسانی‌که عملا انقطاع را پر می‌کنند. این پاکدل است که به جوانی کم‌سن و سال مثل وحید رهبانی امکان می‌دهد که کار کند، به حامد محمد طاهری و بعد از آن به محمد یعقوبی، محمد رحمانیان، حمید امجد، نغمه ثمینی و به‌دنبال آنان، حسین کیانی. اینها را باید نسل دهه ۷۰ نامید.
دهه ۸۰ سال‌های درخشش امیررضا کوهستانی، رضا ثروتی، آتیلا پسیانی، همایون غنی‌زاده، کیومرث مرادی، جلال تهرانی، محمد عاقبتی و… است.

اما دهه ۹۰ به نسل تازه‌ای تعلق دارد که این روزها بر صحنه نمایش ایران نوری تازه تابانده‌اند. محمد مساوات، جابر رمضانی، کاکاوند و احسان گودرزی. به ویژگی‌های این نسل بعدا باید پرداخت، به اشتراک‌هایشان، به تفاوت‌هایشان اما اصل مهم، تداوم نمایش در این سرزمین است. هرچند سینمای ایران به جهان راه یافت اما اگر مشکل زبان وجود نداشت، تئاتر ایران لااقل چند چهره برای عرضه در صحنه‌های بین‌المللی تئاتر دارد.

یک: احسان گودرزی متولد ۱۳۶۴ در شیراز است. در همان‌جا تحصیل کرده است. با لیسانس کشاورزی و همزمان کار در رادیو، با شاعری شروع کرده است و ترانه‌سرایی. علاقه‌مند به کار با رضا یزدانی بود. در ضمن در دوران دانشجویی کار تئاتر می‌کرد، به‌عنوان کارگردان و بازیگر، در سال ۱۳۸۹ به تهران می‌آید. برای پیوستن و امکان کار با امیررضا کوهستانی. جالب است که در تهران موفق می‌شود با رضا یزدانی به‌عنوان ترانه‌سرا در دو سه آهنگ یک آلبوم، همکاری کند.

سعی می‌کند تئاتر بخواند، نمی‌شود اما سرانجام بعد از تماشای «تجربه‌های اخیر» و در اثر یک اتفاق خوشایند این مجال را پیدا می‌کند که در اجرای «ایوانف» به گروه کوهستانی بپیوندد. همکاری با او ادامه پیدا می‌کند، در «دیوار چهارم»، «سالگشتگی»، «هم‌طناب» با خانم صدری با آروند دشت‌آرای و محمد عاقبتی، اما به قول خودش فضای ایده‌آل و پشت صحنه امیررضا کوهستانی برایش به‌اندازه یک دانشگاه آموزنده بوده است. سرانجام یک متن می‌نویسد و به کوهستانی می‌دهد.

کوهستانی او را پیش «حسن معجونی» می‌فرستد. «مثل شلوار جین آبی»، که آن را در جشنواره مونولیو توسط خودش اجرا می‌کند و این آغاز فعالیت حرفه‌ای او به‌عنوان نمایشنامه‌نویس و کارگردان است. بعد از «شلوار جین»، «اسلحه ناموس‌ منه»، «آهواره» و حالا «در‌هم‌تنیدگی». احسان گودرزی فیلمنامه فیلم «نگار» به کارگردانی رامبد جوان را هم نوشته است و چند تجربه بازی در سینما دارد؛ در «اژدها وارد می‌شود» مانی حقیقی، «گرگ بازی» عباس نظام‌دوست و «قهرمان» اصغر فرهادی.

خود من اولین‌بار و اولین مواجهه‌ام با گودرزی به فیلم «اژدها وارد می‌شود» برمی‌گردد. می‌دانم که مانی حقیقی سلیقه‌ای خاص در انتخاب بازیگر دارد و البته نوعی مزاج و مشنگی. همان‌جا، طبیعی بود که احسان گودرزی، همچون علی باقری و امیر جدیدی در ذهن و یاد بماند و ماند.

دو: «در‌هم‌تنیدگی» چهارمین کار نمایشی گودرزی از آن نمایش‌های خاص و دشوار‌بین است. تماشاگرپسند نیست. اصرار هم دارد که نباشد. همانطور که «آهواره» هم نبود، آنجا هم او اصرار داشته که تماشاگرپسند نباشد. (برعکس کارهای مساوات و رمضانی و کاکاوند) نمایشی است مبتنی بر متن و بر کلام. زن و شوهری جوان و عاشق یکدیگر که همه اسرار مگو، گذشته، حال و ذهنیات خود را برای هم برملا می‌کنند. در واقع از تخلیه ذهن به ثبات، به آرامش و به امنیت می‌رسند. مرد و زن هر دو گذشته‌ای تلخ و پرمسئله دارند. زن فکر می‌کرده که مردی دیگر او را دوست داشته است و عاشق بوده و در اثر حادثه‌ای مرده است و مرد هم واقعا پدرش را در اثر سقوط از ارتفاع از دست داده است و هر دو در یک روز عزیزانشان را در قبرستان شهر به خاک سپرده‌اند.

دور از هم و بعدها عاشق هم شده‌اند. زن کابوس‌های اروتیک می‌بیند و مرد کابوس‌هایی از کشتن زن. این افشاگری‌ها حاد، تلخ، خشن و گهگاه سبعانه هستند. همه متن بر دو مونولوگ استوار است که به شکل گفت‌وگو - دیالوگ - ادا می‌شود، ولی در واقع روحیه مونولوگ دارند. در انتهای نمایش یک پولیور پشمی بازمانده از پدر و دو نامه بازمانده از مرد مرده به‌عنوان نشانه‌هایی از واقعیت داشتن متن نشان داده می‌شود. در واقع بخش عمده‌ای از متن عین واقعیت زندگی آنهاست. احسان گودرزی و همسر واقعی‌اش خاطره حکیمی نقش‌ها را می‌خوانند. صحنه بسیار ساده است.

یک صحنه، با یک سن کوچک که هم نقش پاسیویی را بازی می‌کند که پدر امیر در آن سقوط کرده و هم رختخواب زوج و هم کمد و هرچه دیگر… و لباس که در واقع سیاه و ساده است. تماتیک نمایش و لحن، اندکی سینمایی است. این تاثیرپذیری از سینما خصلت و ویژگی اصلی کار این نسل دهه ۹۰ است. در محمد مساوات بسیار شدید و پررنگ. این پرداخت و درون‌مایه، آدم را یاد یک فیلم برگمنی می‌اندازد. چیزی مثل «صحنه‌هایی از یک زناشویی» یا «سونات پائیزی» یا از همه غلیظ‌تر، «سکوت»، همان حس گناه و عقوبت، کاتارسیس بعد از رنج و ابراز رنج.

سه: اولین کار احسان گودرزی، «شلوار جین آبی» یک مونولوگ ۱۶ دقیقه‌ای است که توسط خودش در یک صحنه خالی بدون هیچ میزانسن خاصی ادا می‌شد. یک مونولوگ مالیخولیایی محض، روان‌پریش، مثل بازگویی یک حادثه یا خاطره توسط یک بیمار روانی از چند جهت، شبیه یک فیلم شهرام مکری‌وار از رفت‌و‌برگشت‌های چندگانه یک رو‌یا‌بین خوابگرد پریشان. انگار یک بیمار روانی در عشق بین یک خرگوش و یک دختر شلوار جین‌پوش گیر کرده است.

و «اسلحه ناموس ‌منه» یک مونولوگ ۵۰ دقیقه‌ای است. از مالیخولیای یک نیروی انتظامی بعد از از دست دادن عشق‌اش، در تمام ۵۰ دقیقه به نظر می‌رسد مرد جوانی که در صندلی تئاتر نشسته و منتظر شروع نمایش است دارد برای تماشاگران داستان شکست و حالات روحی بعد از شکست‌اش را بازگویی می‌کند. متن توسط مرتضی درویش‌زاده اجرا می‌شود و در دید کلی انگار ما با کابوسی از زندگی در این جا روبه‌روییم.

متن البته اقتباسی است از یک داستان کوتاه از آرتور شنیتسلر نویسنده اتریشی به‌نام ستوان گوستل، تنها و تنها یک چارچوب کلی از قصه مانده است. در این نمایش، اندکی بازی با نور داریم و البته تاریکی، چیزی که در «آهواره» به یک شگرد اجرایی بدل می‌شود.
«آهواره» بلندترین کار احسان گودرزی است، با ۸۲ دقیقه طول نمایش. نمایش درباره مرگ است. مثل «درهم‌تنیدگی»، مرگ دغدغه ذهنی احسان گودرزی است و اگر خانم خاطره حکیمی را در قوام آوردن نوشته «درهم‌تنیدگی» دخیل بدانیم - که هستند - این دغدغه هر دوی آنهاست.

«آهواره» ۴ پرسوناژ دارد. دو مرد و دو زن از ۴ کشور همسایه، مرجان از ایران، چوگل از افغانستان، اترک از ترکمنستان و ماکسیم از روسیه، که در ۴ پرده یا اپیزود شبیه به‌هم انگار یک ماجرا را تعریف می‌کند، متشکل از عناصری مشترک، زنی که در ورزشگاه از دور با گلوله کشته شده و نامه‌ای که نوشته شده، عشقی که ابراز نمی‌شود، مردی در قبرستان کافرها و سرانجام اسطوره سیاوش در گذر از آتش و تطهیر، منتها همه اینها در مالیخولیایی محض.

اینجا‌هم مرگ موضوع اصلی است و موسیقی متن برگرفته از «بر چله کمان اشک» از محسن نامجو، باز در رثای مرگ. بنابراین هر اپیزود با همان پرسوناژی که نماینده همان کشور است آغاز می‌شود و صحنه یک مربع نسبتا بزرگ است که با سه حلقه نوری تقسیم شده است و پرسوناژها، ۲ به ۲ یا گاهی ۳ به ۱ در وسط حلقه ظاهرا روبه‌روی هم دیالوگ می‌گویند اما در واقع نه دیالوگ که همه حرف‌ها مونولوگ است. پرسوناژها مرتب جا عوض می‌کنند، از این حلقه نوری به آن یکی و در انتها، هر چهار نفر در یک حلقه بزرگ وسط و جلوی صحنه یک متنی را ۴ نفری بازگو می‌کنند که در واقع نتیجه همه حرف‌های اپیزود مربوط است.

اما در تمام طول این ۸۰ دقیقه (۷۰ و چند دقیقه در اصل) به دو شکل تأکید می‌شود که ما در حال تماشای یک تئاتر هستیم، هر ۴ اپیزود در جایی، ناگهان قطع می‌شود، نور می‌رود، یک راوی دستور ادامه می‌دهد. کل نمایش یک راوی خارج از صحنه دارد، یک راوی که در واقع نمایش را نه فقط روایت که هدایت و رهبری می‌کند، چیزی مثل تعزیه‌گردان، مثل معین‌البکا، مثل کارگردان و شکل دوم تأکید بر تئاتری بودن ذکر این جمله است که مدام تکرار می‌شود که «برای کسانی که مرده‌اند، تئاتر آخرین تلاش است». ۴ بازیگر؛ نگار جواهریان، الهام کردا، علی باقری و محمد ولی‌زادگان بازیگران بودند و خانم احترام برومند، صدای خارج از صحنه.

چهار: احسان گودرزی یک نویسنده است، یک متن‌نویس پر از دغدغه و ترس و مالیخولیا و بیشتر به شکل مونولوگ فکر می‌کند و می‌نویسد. در نمایشنامه‌ترین کارش، همین «درهم‌تنیدگی» که دو پرسوناژ ظاهرا دیالوگ می‌گویند و در حال تبادل احساسات و ترس‌ها و دغدغه‌های مشترک‌شان هستند، باز شکل و لحن حرف زدن به دیالوگ- در واقع- شبیه نیست و شکل مونولوگ دارد. اصراری بر پیچیدگی‌های اجرایی ندارد، با نور و بیشتر با تاریکی کار می‌کند اما خیلی در بند ظرایف اجرایی نیست.

بیشتر در بند این است که حرفش زده شود. تخیل فراوان بدنه اصلی کار اوست اما تخیلی که باید ریشه در واقعیت داشته باشد. آهواره از اطلاعاتی ریشه می‌گیرد که از افغانستان می‌دانیم. دغدغه دختر افغان، فرار است اما در ورزشگاهی کشته می‌شود یا اترک ترکمنستانی از عشق‌آباد می‌گوید. روستاها خیالی و زائیده تخیل‌اند اما تخیلی که چندان دور از واقعیت نیست. بازی او در «اژدها…» همان مرد مالیخولیایی است و یا در «گرگ بازی»؛ فیلمنامه «نگار» که همان دغدغه است.

اما احسان گودرزی یک فیلم کوتاه هم ساخته است به‌نام «جای تو سبز» با بازی خودش، همسرش و پدر و مادر همسرش. قصه، قصه یک زوج جوان است که می‌خواهند مهاجرت کنند، فرار به سوی رهایی و آزادی و امنیت، مثل آهواره، مثل شلوار جین، پس برای خداحافظی نزد پدر و مادر دختر می‌روند اما پدر ناگهان تصمیم می‌گیرد که این اوست که باید برود و می‌رود و در انتها مادر را تنها و مغموم می‌بینیم. گودرزی دغدغه‌ها دارد، مرگ، رفتن، نرسیدن، عدم امنیت ، تنهایی و مالیخولیا.

سایر اخبارکاربران ویژه - فرهنگیرا از اینجا دنبال کنید.
کدخبر: ۴۷۴۶۳۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر