کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۷۴۲۴۳
تاریخ خبر:

‌درباره مرگ ‌ابتهاج و نقدهایی که به کارنامه ایشان وارد شده

‌درباره مرگ ‌ابتهاج و نقدهایی که به کارنامه ایشان وارد شده

روزنامه هفت صبح، مهرداد وثوقی | بعد از مرگ هوشنگ ابتهاج که سال‌ها خارج از ایران زندگی می‌کرد، واکنش‌های متفاوتی در جمع‌های ادبی و غیرادبی و حتی بین فعالان سیاسی دیده شد. بخشی از جامعه به مناسبت مرگ شاعری بزرگ و استاد یگانه‌ ادبیات، سوگوار شدند و لب به مدح سایه گشودند. بخشی از جامعه هم با بررسی مواردی از کارنامه سایه شروع به انتقاد کردند و ایرادهایی به فعالیت‌های زندگی هوشنگ ابتهاج از فعالیت‌های سیاسی و رویکردهای سیاسی‌اش گرفته تا کارنامه‌اش در رادیو و موسیقی وارد کردند.

اما کمتر دیده شد که اظهارنظری تمام جوانب شخصیت ابتهاج و عملکرد او را بررسی کند. در این گفت‌وگو تلاش ما این بود که هم طیف‌های مختلف را به شناخت سایه با تکیه بر بررسی تمام جوانب کاری و شخصیتی‌اش دعوت کنیم و همچنین ایده‌ای را مطرح کنیم که شامل فاصله اثر تا خالق اثر می‌شود. آنچه مسلم است افرادی مثل هوشنگ ابتهاج را نمی‌شود بدون نقد و بررسی درست و اساسی، نه بر صدر تاریخ ادبیات نشاند و نه از این تاریخ حذف کرد.

در این زمینه با محمدرضا ضیا، دکترای ادبیات، حافظ‌پژوه و پژوهشگر ادبیات و موسیقی گفت‌وگو کردیم. محمدرضا ضیا مقالات مهمی در ادبیات نوشته و چند مقاله هم درباره موسیقی و آواز منتشر کرده. یکی از مهمترین مقالات او با عنوان «ابیات الحاقی دیوان حافظ» در مجموعه دانشنامه حافظ و حافظ‌پژوهی منتشر شده است.

با توجه به حواشی اخیر درباره مرگ هوشنگ ابتهاج و نقدهایی که به کارنامه ایشان وارد شده، سوالی مطرح است. به نظرتان اصلا کارنامه بزرگانی که اینطور در چند وجه فعالیت داشته‌اند باید کدام زمینه را مدنظر قرار داد؟

پیش از هر چیزی باید گفت که ما یک‌سری عادات مشترک فرهنگی داریم و یکی از آن‌ها همین نقدناپذیری است. مثلا می‌بینیم که پدرها اجازه انتقاد به فرزندان خود نمی‌دهند. به همین ترتیب مخاطبین هم بلد نیستند نقد کنند. یعنی ما نه بلدیم نقد کنیم، نه بلدیم نقد بشویم. در اکثر موارد نقد با پرخاش همراه است. موافقین و مخالفین یک شخصیت ادبی تبدیل به دوستان و دشمنان او می‌شوند.

البته در مسائل سیاسی چون به مشکلات و موارد انسانی و زندگی شهروندان پیوند می‌خورد، منتقدین ناگزیر به دشمن تبدیل می‌شوند. ولی درباره شخصیت‌هایی مثل ابتهاج و حتی براهنی می‌شود بدون دشمنی نقد کرد. من خودم نه از طرفداران براهنی‌ام و نه شعرش را دوست دارم ولی واقعا این دشمنی ندارد. این سیاه و سفید دیدن به ما آسیب زیادی می‌زند. برای داوری درست باید این وجوه را به‌خصوص درباره شخصیت‌هایی مثل سایه که در ابعاد مختلف کارنامه دارد، از هم تفکیک کنیم.

همانطور که فرمودید یک شخصیت را می‌شود از جنبه‌های مختلفی نقد کرد. از جنبه‌های خانوادگی گرفته تا حرفه‌ای و اجتماعی. به نظرتان مثلا درباره هوشنگ ابتهاج، اهمیت شخصیت ادبی او نسبت به عملکرد سیاسی‌اش و علاقه‌اش به سوسیالیسم در چه سطحی قرار دارد. یعنی سایه را باید بیشتر شخصیت ادبی دید یا سیاسی؟

ما در کشوری زندگی می‌کنیم که همه چیز با سیاست آمیخته شده. روزی نیست که ما به اخبار توجه نکنیم و پیگیر جریان‌های سیاسی نباشیم. چون هر کاری که بخواهیم انجام دهیم یک طرفش حتما شرایط سیاسی نقشی در آن دارد. من تعجب می‌کنم از کسانی که می‌گویند: من سیاسی نیستم. ناگزیر موضوع سایه هم حتما ابعاد سیاسی دارد. نکته مهمی هست: ما بعد از نیم قرن جریانات را مشاهده می‌کنیم، حالا معماهای زیادی حل شده و اطلاعات بیشتری موجود است. چند وقت پیش دکتر اسلامی ندوشن که فوت کرد یک عده می‌گفتند آقای ندوشن در فلان تاریخ از فلان حرکت حمایت کرده.

یعنی کسی ۵۰ سال پیش کاری کرده که فرضا ما امروز به آن نگاه می‌کنیم و ممکن است سوالاتی درباره آن داشته باشیم، پس کل کارنامه‌اش را نادیده می‌گیریم. به هر حال اینها روشنفکر بودند و در آن دوره روشنفکرها عموما تمایل به چپ داشتند و همیشه نسبت به مسائل روز، منتقد بودند. البته سایه هرگز عضویت در حزب توده نداشته. درباره سوسیالیسم هم فقط گفته که آرمان‌های مطرح شده در آن را بهترین آرمان‌ها می‌بیند.

من فکر می‌کنم این حرف سایه بد فهمیده شد. او دارد درباره آرمان‌ها حرف می‌زند که منطقی هم هست. چه کسی از عدالت بدش می‌آید؟ چه کسی برابری را دوست ندارد یا معتقد است یک عده باید فقیر و یک عده غنی باشند؟ اینکه در عمل چه اتفاقی افتاده، بحثش جداست. کافی‌ست به وضعیت کشورهای سوسیالیستی نگاه کنیم. من همیشه به بعضی می‌گویم چرا اینها برای صحبت از آرمان‌های‌شان رفته‌اند اروپا؟ بروند کره شمالی از چپ دفاع کنند، یا چین یا کوبا.

چرا فقط اروپا و آمریکا؟ اما درباره سایه باید گفت که او حتی عضو توده هم نبود. به نظرم در این باره غلو شده. حتی از شعری حرف زده‌اند که به منظوری گفته شده همان «در بگشایید» که بعدها مشخص شد این شعر را دهه سی سروده! البته باید یادآوری کنم که خود من در ابعاد مختلف نسبت به عملکرد سایه انتقاداتی دارم. اما اینجا حرفم این است که اولا باید در تمام ابعاد عملکرد کسی را بررسی کرد، دوما اگر یک بعد شخصیتش خراب بود و دوستش نداشتیم، باقی کارنامه‌اش را نادیده نگیریم.مثلا سایه در سیاست خیلی شخصیت قابل اعتنایی نیست و به نظرم اکثر صحبتی که درباره او باید بشود، درباره عملکرد ادبی اوست.

این شخصیت ادبی در کدام بخش از عملکرد او شکل می‌گیرد؟
ببینید من مطمئن نیستم سایه بهترین غزلسرای معاصر باشد. اما نمی‌دانم به جای او چه کسی را باید در صدر گذاشت. اگر سایه را بهترین غزلسرای معاصر در نظر بگیریم، پس منزوی را چه کنیم؟ سیمین بهبهانی را چه کنیم؟ حتی زمان هم معیار خوبی برای سنجش کیفیت یک شاعر نیست. مثلا اینکه مردم چه چیزی را بیشتر بشنوند در علاقه‌مندی‌شان اثرگذار است. خود سایه جایی گفته وقتی در رادیو مشغول شد، فهمید بعضی هنرمندان به مسئولین پخش پول می‌دهند تا بین برنامه‌ها کارهای آنها را بیشتر پخش کنند.

چون روی سلیقه مردم اثر می‌گذاشت و محبوب می‌شدند. ما ترانه‌ها و تصنیف‌های درجه یکی داریم که چون شنیده نشده، جا نیفتاده. به نظرم یکی از دلایلی که شعر سایه بین مردم شنیده شد، هماهنگی‌اش با موسیقی بود. سایه موسیقی بلد بود و ریتم و موسیقی شعرش را خوشخوان و روان انتخاب می‌کرد و از این جهت با حسین منزوی و اوزان سخت شعرهایش فاصله داشت.«گفتم که مژده بخش دل خرم است این / مست از درم درآمد و دیدم غم است این / باز این چه ابر بود که ما را فرو گرفت / تنها نه من ، گرفتگی عالم است این» هم وزنش جوری‌ست که در ذهن می‌ماند و هم زبانش به خاطر تسلط سایه به سعدی و حافظ زبانی روان و خوشخوان است.

موهبت دیگری که سایه داشت عمر طولانی بود. او همدوره اخوان و سهراب سپهری و فروغ و سیمین بهبهانی بود اما از تمام آنها بیشتر عمر کرد و در زمانه‌ای که دیگر آن بزرگان شعر نبودند، سایه هنوز زنده بود. همچنین سایه ارتباط با رسانه را به خوبی بلد بود. یعنی همزمان که خودش را مبتذل نکرد و به بعضی گفت‌وگوهای رسانه‌ای وارد نشد، اما بلد بود به وقتش گفت‌وگو کند و حرف‌هایش را بزند. شمایل سایه و حتی تخلص اون هم در محبوبیت و شهرت و مقبولیتش نقش داشت. اینها قابل انکار نیست. ارتباطش با اهالی موسیقی هم باعث شد آنها کارهایش را بخوانند و البته که سایه ترانه‌سرای کم‌کار اما درجه یکی بود. من سایه را ترانه‌سرایی کم‌نظیر می‌دانم. به نظرم ملک‌الشعرای بهار، رهی معیری و سایه هرسه کم‌کار و بی‌نظیر بودند.

به بزرگان ادبیات در قرن معاصر اشاره کردید. اگر دقت کنیم اکثر اینها متولد یک دوره خاصی بودند، اوایل قرن گذشته، سال‌های آخر قرن دوازده و اوایل قرن سیزدهم؛ در دوره‌هایی که تغییر حکومت داشتیم. دوره جوانی این افراد هم با پایان دوره اول پهلوی همراه بوده. به نظرتان این تقارن تاریخی معنی خاصی دارد؟

همیشه در این بررسی‌ها ما مجبوریم عده‌ای را نادیده بگیریم تا این دسته‌بندی درست در بیاید. مثلا بعد از این نسلی که صحبتش رفت، ما حسین منزوی را داشتیم که از آن نسل نبود ولی شاعر بزرگی بود. یا ملک‌الشعرای بهار خیلی قبل‌تر از این نسل بود، فکر می‌کنم ۱۲۶۰ به دنیا آمده و مشخصا هم‌نسل فروغ و سایه نبود. تازه فاصله ما با آن دوره برای چنین بررسی مهمی کم است. مثلا ما می‌دانیم بعد از حمله مغول خیلی چیزها از دست رفت. فلاسفه‌ای که پیش از ان داشتیم تکرار نشدند و حتی شاعرانی به بزرگی قبل هم کمتر خلق شدند.

پس این فرضیه را که سختی‌های اجتماعی شاعر را می‌سازد، رد می‌کنید؟
اگر اینطور بود که در این کشورهای پیشرفته نباید شاعر و نویسنده‌ درخور توجهی می‌دیدیم. ضمن اینکه شاعر به هر حال هر آنچه هست، چه سختی چه زیبایی را قرار است زیبا به تصویر و سخن تبدیل کند. ما در تاریخ شعرمان فرخی و منوچهری را داریم که شاعران درباری بودند، در دوره‌ای که دوره‌ آرامش بود.

در شعرهایشان هم کمترین ردی از غم و غصه و اندوه است. البته چون در تاریخ ما غلبه با غم و اندوه بوده، شاعرانی که از غم و اندوه مسائل سخت بشری شعر گفته‌اند حتما بیشتر مورد توجه قرار گرفته‌اند. ما شعری داریم از کمال اسماعیل«اصفهان خرم است و مردم شاد / اینچنین عهد کس ندارد یاد» من هر جا این شعر را می‌خوانم فکر می‌کنند طنز و شوخی است. انگار طعنه است. انگار نالیدن و غم و اندوه پای ثابت شعر ماست. شما ببینید مولوی شعرهای زیادی دارد که شاد است. اما همه جا شعرهای غم‌انگیز و سوزناک مولوی خوانده می‌شود.

برگردیم به بحث نقد بزرگان ادبیات. چرا همیشه بعد از مرگ این بزرگان نقدها شروع می‌شود؟
اولا که عده‌ای با همین نقد بعد از مرگ هم مشکل دارند و آن را رد می‌کنند. مثلا می‌گویند پشت سر مرده حرف نزنید. این فرهنگ باعث می‌شود که ما نتوانیم به درستی نقد کنیم. حتما نقد در زمان حیات شخص مهمتر و مفیدتر است. اما ما به دلیل رودربایستی و تعارف‌های متداول، جرات نقد جدی در زمان حیات اشخاص نداریم. حتی بین خود بزرگان هم این ماجرا هست. مثلا شاملو نقد مفصلی روی حافظ دکتر خانلری نوشت اما چند ماه بعد از مرگ خانلری! همه به درستی اعتراض کردند که این همه سال دکتر خانلری زنده بود چرا زودتر این را ننوشتی؟

درصدی ممکن است این کار شاملو اتفاقی باشد اما احتمال زیاد مسئله اصلی ترس از نقد یک استاد بزرگ در زمان حیاتش است. ما خودمان برای بعضی افراد هاله‌ای قدسی درست می‌کنیم و این باعث می‌شود آن شخص غیرقابل انتقاد شود. البته خیلی اوقات واکنش شخص هم اهمیت دارد. مثلا درباره حافظ هوشنگ ابتهاج در شماره ۶۰ مجله کلک که قبل از بخارا منتشر می‌شد، دکتر محجوب مقاله مفصلی نوشت و نقدهای بسیار درستی به حافظ سایه وارد کرد، اما سایه هیچ واکنشی نشان نداد.

بعدها در کتاب «پیر پرنیان اندیش» یک اشاره کوچک به این مقاله کرد. همچنین دکتر عیوضی هم حافظ سایه را در کتابی به اسم «حافظ برتر کدام است» نقد کرد. در واقع نسخه تصحیح خودش را با نسخه سایه و نسخه خرمشاهی و نسخه نیساری مقایسه کرد. در «پیر پرنیان اندیش»، دکتر عظیمی از سایه پرسید که نظرتان درباره این کتاب چیست؟ سایه گفت این کتاب خیلی خودستایانه بود و عیوضی می‌خواست بگوید که حافظ من از بقیه بهتر است.

برخوردش تحقیرآمیز بود نسبت به نقد دکتر عیوضی. درحالی که حافظ تصحیح عیوضی کتابی درخشان است که بد چاپ شد و چون عیوضی اهل هیاهو نبود، در زمان خودش دیده نشد. البته درباره سایه باید این را هم گفت که اصولا نسبت به تعریف‌ها و نقدها همین‌قدر کم توجه بود و به گفته خودش از تنبلی بوده اما می‌شود این را هم حس کرد که مخاطب را داخل آدم حساب نمی‌کرده. به هر حال سایه در زمان حیاتش هم نقدهای زیادی شد و به هیچکدام جواب درست و حسابی نداد.

همانطور که اول حرفمان گفتیم، سایه را باید در چند بعد بررسی کرد. ما درباره کارنامه ادبی سایه حرف زدیم. یکی از جوانب انتقاد از سایه، عملکرد او در رادیو بود. شما عملکرد سایه در رادیو را چطور می‌بینید؟
یکی از عرصه‌هایی که در حق سایه اجحاف شد همین عملکرد او در رادیو و موسیقی بود. او رئیس بخش موسیقی رادیو بود. البته که همین هم عجیب است. چون مثلا امروز که سایه مرده، قرار بود در صداوسیما برنامه‌ای درباره سایه برگزار شود و من هم از مهمانان برنامه بودم ولی پیش از ضبط که می‌بینیم بعد از این همه سال می‌خواهند برنامه‌ای درباره سایه داشته باشند، باز تلاش می‌کنند که تمام مهمانان را هم کنترل کنند.

اما درباره دوران سایه در رادیو: بعد از مرگ داوود پیرنیا که پایه‌گذار برنامه گلها بود، محمد میرنقیبی رئیس رادیو شد. من به واسطه چند سال فعالیتم در موسیقی و اطلاعاتی که از اندرونی اساتید موسیقی و تاریخ موسیقی دارم این را باید بگویم که یک جور انحصارطلبی همیشه در فضای موسیقی و رادیو بوده. سایه جایی گفته «یک روز رفتم رادیو دیدم فرهنگ شریف و گلپا و اسدالله ملکی برنامه دارند اما هنوز نیامده‌اند. گفتم زنگ بزنند جویا شوند. زنگ زدند شریف گفت مگه گلپا اومده که من بیام؟ زنگ زدند گلپا گفت مگه شریف اومده که من بیام؟ بعد از کلی بالا و پایین بالاخره آمدند و نشستند و گفتند خب چی بزنیم؟»

در بعضی برنامه‌های آن دوره مشخصا رد این بی‌توجهی دیده می‌شود. ضمن تمام نقدهایی که به استاد لطفی وارد شده، ایشان جزو نسل جوانی بودند که با حضور سایه وارد رادیو شدند و رادیو را از انحصار و شلختگی درآوردند. نکته دیگر هم اینکه ما نمی‌توانیم رادیو آن دوره را با امروز مقایسه کنیم. مثلا یک نمونه اینکه در رادیو در آن دوره کارهای زیادی تولید می‌شد، ساعت‌ها موسیقی ناب و شنیدنی. امروز ما آرزو داریم همان موسیقی که بیرون از رادیو تولید می‌شود در رادیو پخش شود. فکر نمی‌کنم بعد از انقلاب در مجموع سه ساعت موسیقی قابل شنیدن در رادیو تولید شده باشد. می‌گویند سایه در رادیو انحصار ایجاد کرد.

واقعا باید دید اگر کسی حذف شد به چه دلیلی بوده و چه کسی به جایشان آمد؟ سایه اساتید بزرگی به موسیقی ما معرفی کرد. لطفی، مشکاتیان، علیزاده، شجریان. بزرگانی که بعد از رفتن سایه هم اینها همچنان سردمدار موسیقی کشور شدند. درباره انحصار هم باید دید چقدر ادعای درستی‌ است.

مثلا می‌دانیم که در دوره ابتهاج در ریاست موسیقی رادیو، شجریان بیشترین اجرا را داشت ولی نفر بعدی گلپا بود. همین استاد گلپایگانی که امروز می‌گوید سایه نگذاشت من بخوانم. درباره خانه‌نشینی بنان هم می‌گویند و آن را گردن سایه می‌اندازند، ولی بنان قبل از آمدن سایه به رادیو، خودش تصمیم گرفته بود تا در اوج خداحافظی کند و دیگر نخواند که به نظر من تصمیم درستی هم بود. همین فرهنگ شریف، یاحقی و شهناز و …هم اجراهای زیادی داشتند. در این مورد هم خود سایه گفته که من هیچکس را از رادیو حذف نکردم.

ما درباره ابعاد مختلف هوشنگ ابتهاج حرف زدیم، اما یک نکته. به نظرتان شخصیت سیاسی سایه روی شخصیت ادبی‌اش که مشخصا بخش وزین کارنامه زندگی اوست، تاثیری داشته یا نه؟ یعنی اگر قرار باشد سال‌ها بعد کارنامه سایه بررسی شود، باید همچنان بخش سیاسی آن را هم دید یا فقط هوشنگ ابتهاج شاعر را باید نگه داشت؟

ببینید سایه شاعر ارگانی و حزبی نبود. یک تعداد شعر سیاست‌زده دارد که به مرور زمان آنها را حذف کرد. او به شدت گزیده‌کار بود و همان گزیده‌ها را هم به مرور زمان حذف می‌کرد. تا جایی که گاهی فکر می‌کردند فلان شعر سایه سانسور شده ولی بخشی از آنها را خود سایه حذف می‌کرد. او شعرش را هوشمندانه مطرح می‌کرد و اگر هم قرار بود از آرمان‌هایش در شعرش بگوید، حواسش بود که نگاه سیاسی پررنگی نداشته باشد. مثلا می‌گویند سایه را چپ‌ها بزرگش کردند، اما چپ‌ها شاعران دیگری را هم سعی کردند بزرگ کنند، اما نشد.

حتی بعد از انقلاب شاعران زیادی مورد حمایت دولت بودند و برای‌شان هزینه شد تا به مردم معرفی شوند اما در نهایت نشد. اما درباره سؤالتان باید این را خطاب به کسانی بگویم که خود را از شعر سایه، آواز شجریان، ساز فلان نوازنده، بازی یک بازیگر و … محروم می‌کنند. می‌شود کسی را دوست نداشت، عقاید سیاسی‌اش را نپسندید ولی از هنرش لذت برد. مثلا فاضل نظری که دیدگاه ایدئولوژیک و سیاسی‌اش با من فاصله زیادی دارد اما از خواندن برخی شعرهایش لذت می‌برم. چرا خودم را از این زیبایی محروم کنم. اگر ما بتوانیم درباره سایه و هر هنرمند دیگری این را انجام دهیم و در نظر داشته باشیم، نتایج بهتری می‌گیریم.

تازه‌ترین تحولاتکاربران ویژه - فرهنگیرا اینجا بخوانید.
کدخبر: ۴۷۴۲۴۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر
 
  • _user_1643725887

    اگر اشعار فی المثل، خسرو گلسرخی و دانشیا ن و غیره را با اشعار مرحوم سایه، چه سانس ور شده و چه سانسور نشده، مقایسه کنید،تف اوت ها بهتر متمایز میشوند. استاد ضیا به درستی اشاره به این نکته نمودند.شفاف ساز ی نشود،ممکن‌است بعضی ها جو گیر شده و شاد روان سایه را با لنین و مارکس در یک سطح م قایسه کنند!!

  • _user_1600914020

    مصاحبه عالی بود