کارنامه مهرجویی و مقایسهاش با اصغر فرهادی
روزنامه هفت صبح | فیلمساز برگزیده من از تاریخ سینمای ایران مطمئنا داریوش مهرجویی است. هیچکس بهتر از او متوجه ماهیت واقعی جامعه ایرانی و زندگی ایرانی نشد. او در اصل تعلقی به جریان چپ حاکم بر سینما و ادبیات روشنفکرانه ایران نداشت. هرچند پیش از انقلاب فیلمهایی ساخت که به آن جریان نزدیکیهایی داشت.
مثل گاو و آقای هالو و حتی دایره مینا. از خانوادهای ثروتمند بود و در آمریکا فلسفه آموخته بود. نه گرایش به سوسیالیسم انقلابی و ضدآمریکایی محبوب در دهه ۵۰ داشت و نه بعدها به موج دلباختگی به لیبرالیسم آمریکایی پیوست. شرق برای او همیشه جذاب بوده است. این شاید نزدیکی او به شایگان و حتی به نوعی به حسین نصر را توجیه میکند.
او حتی تلاش نکرد که با وابستگی به یک نوع نگاه و اسلوب روایت در قالب یک مولف خاص حلول کند. او نگاه از بیرون داشت و هیچوقت سعی نکرد به قالب یک روشنفکر معترض حلول کند. فیلمهایش از کلیشههای محبوب جامعه روشنفکران دور هستند. او روشنفکر بود بدون آنکه در قالب تنگ روشنفکری موردعلاقه طبقه متوسط بگنجد.
بدون آنکه سعی کند برای دلخواه این طبقه موضعگیری کند. اما رمان مینوشت، کتاب ترجمه میکرد و ایدههای خاص خود را دنبال میکرد. او مولف نبود، اما فیلمهای خوبش هرکدام با شیوه متفاوت و منحصربهفردی به سوژه نزدیک میشوند که در آخر فکر میکنی بهتر از این امکان نداشت و یک شهروند امروزی است که ریشههای نگاهش، به فرهنگ تهرانی اصیل بازمیگردد، اما هیچگاه سعی نکرد نوستالژی تهران قدیم را بازسازی کند.
ملودرامهای زنانه به معنای امروزین خود توسط مهرجویی در اواخر دهه ۶۰ آغاز شد. او متوجه شد که قهرمانان زن به بهترین وجه خود میتوانند تناقضات و مصائب دوران معاصر و آن نبرد خونین سنت و مدرنیته را به نمایش بگذارند. سینمای قبل از انقلاب ایران در ترسیم قهرمانان زن به سختی ناتوان بود و علیل. اما اولین ریشههای نمایش طبقه متوسط به عنوان طبقه نمادین در ملودرام مدرن در فیلم «گزارش» کیارستمی ظاهر شد و سپس اولین زن محوری دنیای مدرن در «بنبست» پرویز صیاد.
بهرام بیضایی در اوایل دهه ۶۰ فیلمهای خود را با قهرمانان زن محوری آراست. چریکهتارا، مرگ یزدگرد، باشو و شاید وقتی دیگر. او متوجه شده بود که تمرکز فیلم روی شخصیتهای زن چگونه میتواند بیانگر و مفسر باشد. این نگاه که به شکلی بسیار بنیادین به حضور سوسن تسلیمی وابسته بود، توسط علی ژکان در فیلم مادیان پیگیری شد.
اما این فیلمها از جریان اصلی تحولات اجتماعی ایران به دور بودند. زنان این فیلمها نمیتوانستند به شکلی مستقیم معنای آن چیزی که در جامعه ایرانی در حال رخ دادن بود را بیان کنند. آنها در محدودههای افسانههای تاریخی یا موقعیتهای بهشدت محلی و بومی محصور و محدود بودند. درواقع کاری که کیارستمی با گزارش شروع کرده بود؛ یعنی ترسیم مختصات جامعه در حال پوست انداختن ایرانی و پرویز صیاد در بنبست به شکل دیگری آن را به جلو رانده بود، در سال ۱۳۶۹ و توسط فیلم بانو و به دنبالش سارا احیا شد.
هرچند در این میانه علیرضا رئیسیان در اولین فیلمش؛ یعنی ریحانه به سال ۱۳۶۷ به نوعی پیشتاز این ماجرا محسوب میشد. روایتهای زنانه مهرجویی؛ یعنی بانو و سارا و لیلا هسته آتشفشانی پنهان جامعه ایرانی را در خود پنهان دارند، آن هم بدون آنکه تسلیم موجهای مد روز در عرصه فمینیسم یا سنتستیزی شود.
او روایتگر عبور دردناک از یک دوره تاریخی است. به شکلی رایج ملودرامهای زنانه مهرجویی را حدفاصل گزارش کیارستمی با ملودرامهای اصغر فرهادی میدانند. دو فیلم بسیار مهم هم در این میانه داریم؛ شوکران افخمی و کاغذ بیخط از تقوایی، اما مشخص است که قهرمانهای مهرجویی؛ چه زن و چه مرد بسیار پیچیدهتر از شخصیتهای فیلمهای فرهادی هستند.
قهرمانهای آثار فرهادی مردمانی معمولی هستند، بدون آنکه پیشبینی حرکت بعدیشان تماشاگر را مضطرب یا هیجانزده کند. در بستر روایی بهشدت کنترلشده فیلمهای فرهادی آدمها حرکت غیرمنتظرهای انجام نمیدهند و ما به همراه شخصیتها مقهور و مغلوب ترفندها و ایدههای کارگردان هستیم، اما در فیلمهای مهرجویی روایت به شکلی انجام میشود که قهرمانهایی عجیبتر و پیچیدهتر زاده میشوند. آیا انگیزههای لیلا، سارا یا بانو با هیچکدام از کاراکترهای سینمای فرهادی قابل مقایسه هستند؟ برای همین است که از سینمای مهرجویی کلی «آدم» در ذهنمان میماند؛ قهرمانهایی که با دقت و مهربانی (این نکته بسیار مهمی است) و ظرافت طراحی شدهاند.
خلق حمید هامون، عباسآقا سوپرگوشت (اجارهنشینها)، بانو، سارا، لیلا، اسد (پری)، میم، علیسنتوری و کاراکتر امین حیایی و پارسا پیروزفر در مهمان مامان فقط از سینمای مهرجویی برمیآید، برای همین این کاراکترها با ما زندگی میکنند، درحالیکه وقتی به سینمای فرهادی فکر میکنیم، این داستانها هستند که در ذهنمان جوانه میزنند؛ داستانهایی که نویسنده خوبی به نام فرهادی آنها را نوشته است. اما به نظرم شخصیتهای فرهادی کاملا معمولی هستند.
هیچکدام شوق و شور عجیبی ندارند. هیچکدام جذاب نیستند. معمولی بودن و واقعی بودن به شکلی مبالغهآمیز در آنها رعایت شده، هرچند فرهادی این عناصر واقعی را با قرار دادن در پلاتهایی معمایی و پیچیده جبران کرده است. اما فکر کنید کدامیک از شخصیتهای فیلم پرستارهای مثل درباره الی نیمی از تلالو شخصیت سارا یا هامون یا لیلا را دارند؟ بگذارید به شما بگویم: هیچکدام! البته طبیعی است که خلق این شخصیتهای زیبا تا حدی به دلبستگیهای ادبی مهرجویی هم وابسته است.
سارا یا میم از دل ادبیات بیرون آمدهاند. مهرجویی ۱۵ سال است که فیلم بزرگی نساخته. به نظرم سالهای زیادی را تلف کرد. او حالا ۸۰ساله است و بعید است بتواند شاهکار دیگری خلق کند، اما به نظرم پس از مهمان مامان اگر شرایطش مهیا بود و خودش را به اصرار اطرافیان جدیدش به ساخت کارهای سفارشی محدود نمیکرد و فیلمنامههای بهتری مینوشت (خودش مینوشت) میتوانست چند فیلم بزرگ دیگر خلق کند. او هم مثل تقوایی و بیضایی خلاقیت خود را پای نیازهای زندگی جدیدی که برای خود ساخت و مسئله سلامتی و معاش و محدودیتهای نزدیکانشان قربانی ساخت. این مسئله پیچیدهای است که روزی باید آن را واکاوی کرد.