گفتگوی خواندنی هفتصبح با گیتی خامنه

روزنامه هفت صبح، مرجان فاطمی | گیتی خامنه با اینکه در ذهن اکثر مخاطبان هنوز هم بهعنوان مجری برنامه کودک شناخته میشود اما در سالهای اخیر، در برنامههای زیاد حضور پیدا کرده و شاهد برنامهسازی و اجراهای مختلفی از او بودهایم. این اواخر اجرای او را در برنامه «ایرانیها» و ویژهبرنامه افطار «مکث» دیدهایم و به سبک و سیاق اجرای او در این برنامهها آشنایی داریم. مصاحبه مفصل هفت صبح با این مجری پرسابقه را بخوانید. لازم به ذکر است که این مصاحبه بهصورت کتبی انجام شده و گیتی خامنه با صبر و حوصله فراوان، پاسخ سوالها را با قلم خودشان در اختیارمان گذاشتهاند.
* شاید اگر بحث مرور نوستالژیهای دهه شصتی به میان نمیآمد و برنامههایی مثل «بچههای دیروز» و «تا همیشه» و «یادگاری» و «مثبت چهل» و… ساخته نمیشد، برای نسلهای جدید، فقط بهعنوان یکی از مجریهای باسابقه تلویزیون شناخته میشدید اما درحال حاضر، حتی نسل جدید هم شما را با همان آثار قدیمی بهیاد میآورند. این ذهنیت، کار شما را برای اجرای برنامههای مخصوص بزرگسالان و خانوادهها سخت نمیکند؟
کار برایم سخت نمیشود. چالش برای دریافتن و ارائه قالبهای جدید و آموختن از طریق ایفای نقشهای جدید را دوست دارم. بهعنوان مثال در چند کار اخیر در رادیو و تلویزیون نیاز به شخصیتسازیهای متفاوت و بهنوعی بازی در نقشهای دیگری به موازات اجرا مورد نیاز بود که با اشتیاق آنها را اجرا کردم و بازخوردهای خوبی هم داشت. اما کماکان اگر زمان و امکانات و بخت یاری کند؛ مترصد انجام کارهایی هستم که هم به علاقهمندی خودم و هم به نیاز بیننده و شنونده پاسخ درخوری بدهد.
* شما تجربه زیادی در اجرا برای کودکان و نوجوانان داشتید. حتی در همین سالهای اخیر هم در شبکه پویا حضور پیدا کردید یا در برنامههای نوستالژیک، مجددا در قالب همان مجری قدیمی برنامههای کودک قرار گرفتید. طبیعتا اجرای برنامه کودک و تعامل با کودکان و نوجوانان برای شما راحتتر است. هنوز هم اجرای برنامههای کودک و نوجوان یا برنامههایی نظیر اینها را ترجیح میدهید؟
من همیشه به انجام کار کودک راغب بودهام؛ اما اجازه بفرمایید بهجای کلمه ترجیحدادن، از کلمه علاقهمندی شدید به کار برای مخاطب کودک، بهره ببرم. من کماکان کار برای کودک را نه لزوما در قالبهای مصطلح فعلی، دوست دارم اما این به آن مفهوم نیست که به همان میزان به کار با درونمایههای روانشناختی علاقهمند نیستم. داشتن تجربههای خوب در زمینههایی بهجز محدوده کودک برایم بسیار شیرین و افتخارآمیز و آموزنده بوده؛ هرچند شاید شامل طیف گستردهای از کارها نباشد، اما من در هرحال بهنوعی تا امروز همیشه تلاش کردهام گزینشهای خوبی داشته باشم؛ حداقل از میان انتخابهای موجود هرزمان!
* بهعنوان یک مجری، در انتخاب برنامههایی که برای اجرا به شما پیشنهاد میشود، به چه مسائلی توجه میکنید؟ محتوای برنامه و اینکه چقدر روی موضوع آن تسلط دارید، برایتان اهمیت دارد؟
یقینا؛ به پیشنهادهای زیادی با طرح این موضوع که نسبت به آنها آگاهی ندارم، پاسخ منفی دادهام. ممکن است هضم این موضوع برای بعضی افراد ثقیل باشد که اگر به موضوع برنامهای علاقهمند نباشم اجرای آن را نمیپذیرم. من هم مثل اکثر آدمها در زمینه مسائل خاصی حداقل آگاهی و علم و دانش را دارم و به باورم پذیرفتن کارهایی با مضامینی که نسبت به آن سواد ندارم، اخلاقی نیست. مگر اینکه بهدلایل موجه و قوی دیگری آنچنان نسبت به پرداختن به سوژه خاصی علاقهمند باشی که بتوانی کمبودهایت را در آن زمینه رفع کنی که حداقل من چنین توانی را در خود سراغ ندارم.
* چندوقت اخیر بهعنوان مجری برنامههای گفتوگومحور در برنامههای در «هزارداستان»، «ما ایرانیها» و حالا هم «مکث» و … ظاهر شدید. این هم به علاقهمندیهایتان برمیگردد؟
بینهایت به برنامههای گفتوگومحور علاقهمندم. بخش قابل توجهی از برنامههایی که در شبکههای دو و چهار اجرا کردهام، گفتوگومحور بوده است. اگر همکاران مجموعه کار خود را بلد باشند، این دسته از برنامهها جزو موفقترین و پرمخاطبترین برنامهها خواهند بود. بهیاد دارم که در برنامه «عصرخانواده» شبکه دو که سالها بخش تخصصی کودک آن به من سپرده شده بود یا در یکی از کارها با عنوان «امپراطور کوچک» که نویسندگی و کارگردانی و اجرای آن را بهعهده داشتم، توجه و اقبال نسبت به بخش گفتوگو با کارشناس برنامه درباره مهارتهای فرزندمحوری بود؛ برای همکاران هم غافلگیرکننده بود. همکاری با پروژههایی نظیر «هزارداستان» و «مکث»، بخشهای فراموشنشدنی سیر کاری من هستند که بهخاطر دعوت من برای حضور در چنین کارهای ارزشمندی از همکارانم بارها قدردانی میکنم. «ما ایرانیها» طرح اولیه ارزشمندی داشت اما ترجیح میدهم در مورد آن صحبت نکنم.
* «هزارداستان» و «مکث»، هردو به کارگردانی مریم نوابینژاد ساخته شده و تا حدودی بههم شباهت دارند. مجریان این برنامهها هرشب تغییر میکنند و قرار است کسی که بهعنوان مجری حاضر میشود، گفتوگو را طوری پیش ببرد که داستان زندگی مهمانهای برنامه، بهمرور مثل قطعات پازل تکمیل شود. در این برنامهها پیش از نشستن مقابل مهمان، چقدر نسبت به داستان زندگی آنها آشنایی پیدا میکنید؟
همکاری با خانم نوابینژاد بیاغراق از بهترین تجارب کاری من بهشمار میرود. ایشان و جناب فواد صفاریانپور در بخش اول مجموعه «هزارداستان»، آنچنان خاطره زیبایی را برای مخاطبان و شخص من رقم زدند که بیهیچ تأملی، حضور در بخشهای بعد را پذیرفتم. نکته درخور مداقهای که من از آن نکتههای زیادی فراگرفتم، نوع مواجهه با مهمانان بود. بهخاطر دارم در یکی از برنامههای اخیر «مکث»، بعد از سلام و علیک با یکی از مهمانان ناخودآگاه وارد سیر گفتوگو در رابطه شخصیت استثنایی مهمان شده بودم که خانم نوابینژاد با شیوهای هنرمندانه ادامه این گفتوگو را به مقابل دوربین کشاندند.
درواقع من بهعنوان مجری دقیقا مثل خود بیننده، قدمبهقدم با شخصیت و داستان زندگی مهمان آشنا میشدم، بدون اینکه هیچ نوع اطلاعات اضافی از قبل به من داده شده باشد. با اعتماد فیمابین من و گروه سازنده، آزاد و رها قدم در سیر مکاشفهای میگذاشتیم که بار معنویاش گاه خود ما را حیرتزده میکرد. خانم نوابینژاد گاه با طرح مسائلی به ظرافت تمام، ما را به موارد و نکاتی توجه میدادند که برای شخص من بار آموزشی فوقالعادهای داشت.
* تابهحال پیشآمده که هنگام گفتوگو با این افراد، متأثر شوید و کنترل احساساتتان را از دست بدهید؟
فراوان. من کلا بهسادگی اشک میریزم! بهخصوص وقتی پای تراژدیهای انسانی به میان کشیده شود که آنچنان عظیم و کمرشکن هستند که کاری از دست تو برای حلشان پیش نمیآید. در این برنامه هم مثل هزارداستان همراه با اوجها و فرودهای زندگی همنوعانت بارها زیر و رو میشدی، اما یک نکته بارز مکث این بود که مهمانان تو بهرغم وجود همه دشواریها، امیدوارانه با آنها مقابله کرده بودند و پیروز و سربلند در مقابل دوربین با بینندگان صحبت میکردند. این امیدواری در تمام لحظات برنامه تکتک همکارانمان را دلگرم میکرد و اشک و شادی را بههم میآمیخت. حس غالب من در این برنامهها اما، حس شرمندگی زائدالوصفی بود که از بودن در کنار این بندگان خوب و صبور خدا، دامن وجدان من را میگرفت و گمانم بهسادگی نمیتوانم از سیطره قدرتمندش رهایی پیدا کنم. حس شرمساری در مقابل انسانهایی که اینقدر خوبند!
* در یکی از قسمتهای برنامه «مکث»، شما میزبان یک خانم ناشنوا بودید. لحن صحبتکردنتان را طوری تغییر دادید که هم او بتواند لبخوانی کند و هم رابط ناشنوا از صحبتهایتان عقب نیفتد. اتفاق بسیار خوبی که واقعا جای تقدیر داشت. این پیشنهاد خودتان بود؟
از معدود بزرگوارانی هستید که از پاسخدادن به سوالاتتان که با چنین هوشمندی و ظرافتی طرح شدهاند، حظ میبرم. و جالب اینکه اولین نفری هستید که نسبت به این شیوه، واکنش نشان دادهاید! این شیوه در زمان برخورد با مهمان ارزشمندمان و ارزیابی توانمندیها و تلاش برای جبران آنچه موجود نبود، شکل گرفت. تا الان حتی نمیدانستم کسی نسبت به آن توجه نشان داده و مثل من از بهوجود آمدن چنین هماهنگیای بین ما سهنفر که بانوی مترجم زبان ناشنوایان، سختترین بخش آن را بهعهده داشت، راضی و خشنود است!
* بهنظر میرسد با اینکه مدتهاست اجرای کار کودک و نوجوان انجام نمیدهید اما هنوز هم دغدغه اصلیتان کودکان و نوجوانان هستند. در برنامهها هم سعی میکنید هوای این گروه از مخاطبان را داشته باشید. برنامه شما درباره کودکان کار در «ایرانیها» یا کمپینی که برای ایجاد بازی برای کودکان ناشنوا در «مکث» راهانداختید و … همه نشان از این دارد که واقعا نمیتوانید درباره سرنوشت کودکان بیتوجه بمانید.
نه نمیتوانم! شیوه معمول اخلاقیام غر زدن و پرخاشکردن و انتقادهای ریز و درشت نیست؛ اما در مقابل حجم دشواریهای مردم وطنام، وامانده شدهام. حجم نیازها و معضلات گاهی توانی خیلی بیشتر از دلسوزی و تلاش تو و تعدادی آدم خوب بینامونشان میطلبد. کسانی که میخواهند بهجای غرقشدن در سیستم پیچیده اداری مدیرسالاری و فساد مبتلا به حتی بعضی تشکیلات بهظاهر خیر، ساده و بیسروصدا و بدون حضور دوربینها و جنجالهایی که نیت خالصترین آدمها را به ریا و خودنمایی میآلایند، کاری برای گشودن گرههای زندگی همنوعانشان بکنند، مثل من راه درستاش را هنوز نمیدانند!
حقیقتش دلم میخواست میتوانستم از این خردهاعتباری که لطف خدا و مهر مردم برای مقطعی به من هدیه کرده، بهتر و بیشتر و مؤثرتر بهره ببرم اما در این زمینه آدم هوشمند خلاقی نیستم. و چرا بچهها و نوجوانها!؟ به این دلیل که ترجیح میدهم بهجای اینکه اینروزها پدر داس بهدستی را که دختر سیزدهسالهاش را به قتل میرساند لعن کنم، به ریشهها بپردازم. ریشههایی که در کودکی و نوجوانی میتوانند در مسیر درستی رشد کنند و آنچنان از آگاهی و اخلاق و معنویت آبیاری شوند که دیگر شاهد وقوع تراژدیهایی نباشیم که آدم نمیداند برای مقتول معصوماش اشک بریزد و یا قاتلی که خودش هم مظهر بزرگترین آلام بشری است!؟
* چندسال پیش از صداوسیما بازنشسته شدید اما کماکان در برنامههای مختلف حضور دارید. جدای از بحث مسائل مالی، چقدر از این حضور به عشق و علاقه شما به اجرا برمیگردد؟
بله و باورم این بود که بعد از این مقطع هم و غمم را مصروف نوشتن خواهم کرد؛ آنچنان که همیشه آرزو داشتهام. اما محبت و لطف دوستان این اجازه را به من نداد! یکیدونفر چندی پیش در کامنتها در فضای مجازی نوشته بودند چرا کماکان کار میکنی و نمیگذاری ما مشغول شویم؟ و من حیران از اینکه چگونه برای این دوستان توضیح بدهم که از بین کارهایی که پیشنهاد میشود، تعداد انگشتشماری از آنها را میپذیرم! اینهمه سال تجربه و این میزان ارتباط، گمانم باید بهنوعی مورد بهرهبرداری قرار گیرد.
مرهون این آب و خاک و این مردم هستم و با سرمایه مادی و معنوی این وطن تا اینجای راه را آمدهام که گمانم زمانی است که بهترین موعد برداشت است؛ نه فقط در کسوت اجرا که به شکل نوشتن و برنامهسازی و… در سن من و با همه توجه و مهری که از اطرافیانم دریافت کردهام، دیگر دیدهشدن و مورد تحسین و تأیید واقعشدن و به زبان اعتباری امروزیها جمعکردن فالوئر، انگیزه امروز کارهای من نیست. اینروزها من دنیا را نوع دیگری میبینم و تصویری که از زندگی برای خودم رسم میکنم، شباهتی به تصاویر خوشآبورنگ روی جلد مجلات زرد ندارد!
* شما خیلی سال پیش بهعنوان نویسنده و کارگردان انیمیشن هم فعالیت میکردید، این فعالیت بهطور کامل متوقف شد یا هنوز هم کاری در این زمینه انجام میدهید؟
اگر میخواهید، به من بخندید؛ اما گاهی در طی شب تا صبح یک انیمیشن زیبای تمامرنگی را خواب میبینم و کلی حظ میبرم! یکی از معدود توانمندیهایم انیمیشنی اندیشیدن و علاقهمندی به انجام آن است، اما با نیمهکاره ماندن بعضی پروژهها و نیاز به یافتن اسپانسر برای ساخت کارها در سازمان که ابدا به گروه خونی من نمیخورد، عطای ساخت انیمیشن را به لقایش بخشیدم. اما این کار را هم اگر امکانات لازم را بیابم و حیات صرف نظر از وجود تمام وقایع ریز و درشت بپاید، شاید روزی باز پی بگیرم. فعلا بهدنبال انتشار ترجمه جدید و به پایان رساندن زندگینامهای هستم که بخش اعظم آن را با الهام از شما مردم مهربان وطنام نوشتهام. و در انتها از طرح سؤالات بسیار خوبتان و صبر ستودنی و اخلاق حرفهای شما بارها تشکر و سپاسگزاری میکنم. خیلی خوشحالم که پیشنهاد مصاحبه با شما را پذیرفتم.
*** نوستالژیبازی باید در جایی متوقف میشد
در سالهای اخیر، برنامههای مختلفی درباره مرور خاطرات برنامههای تلویزیونی دهه ۶۰ و۷۰ روی آنتن رفت. این نوستالژیبازیها در نقطه شروع بسیار جذاب بود اما از یک جایی به بعد تعداد این برنامهها آنقدر بالا رفت که تکراری و خستهکننده شد. با گیتی خامنه در این باره گپ زدیم و پرسیدیم فکر نمیکنید اگر مرور این نوستالژیها به همان برنامههای «نقره» و «بچههای دیروز» محدود میشد، تاثیر بیشتری داشت؟ توضیحاتش را بخوانید.
کاملا با شما موافقم. «نقره» آغاز دوبارهای بود برای سلامی به همراهان، سالیان سال بعد از غیبتی طولانی که به برکت لطف جناب ضابطیان و آقای صوفی، برنامهسازان کاربلد و قابل احترام من شکل گرفت و از این بابت تا ابد قدردان این دوستان هستم چراکه اگر حضور در این برنامه قصد من را از عدم ادامه فعالیت هنری تغییر نمیداد؛ احتمال این وجود داشت که هرگز به دنیای هنر و اجرا باز نگردم. «بچههای دیروز» هم تجربه بسیار خاصی بود که من شخصا از بازخوردهای فوقالعاده و بینظیرش سخت متحیر و حیران و غافلگیر شدم!
چه بسیار بینندههایی که در ملاقات با من در زمان پخش برنامه آنچنان سخت گریستهاند و آنچنان تحت تأثیر قرار گرفته و از پخش کار قدردانی کردهاند که باورش برای من در ابتدای پخش برنامه محال بود. اما باورم این است که ارائه هر ایدهای هر میزان جذاب، گاهی می بایست در مقطعی متوقف شود؛ زمانی پیش از آنکه سوژه آنقدر مورد بهرهگیریهای ناشیانه قرار گیرد و دستمالی و نخنما شود و حتی بر اقبال و موفقیت نمونههای موفق اولیه هم سایه بیندازد.