یادداشت| روایت پیروز توله یوز مشهور

روزنامه هفت صبح، دکتر امیررضا مافی| دو روز از مرگ پیروز یوزپلنگ ایرانی میگذرد و آدمهای بسیاری در سطوح مختلف نسبت به این اتفاق واکنش نشان دادند. بسیاری ابراز ناراحتی و غم کردند و عده دیگری هم مطابق معمول لب به نقادی گشودند، دسته آخری هم هستند که مرگ این توله یوز مشهور را نیز به نفع آراء سیاستزده خود مصادره کردند و برای تاختن به دشمنان خود، احساسات مردم درباره این حیوان را مستمسک ساختند.
این که چه بر پیروز تا زمان مرگ او گذشت از تخصص من خارج است، اما آنچه پیروز با مردم ما کرد قابل بررسی است و میتواند سهم «روایت» برای بدل شدن یک موجود به نماد ملی را نشانی دهد. پیروز چرا مهم بود؟ به دلیل اهمیت یوز ایرانی، زاده شدن در شرایط خاص و نگهداری مداوم یک انسان یاریگر از او؟ خیر. ما یوزپلنگهای زیادی را در این سالها با تصادفات جادهای، قاچاق و تغییرات زیستمحیطی از دست دادیم و صدایی بلند نشد. پیروز ویژه شد زیرا «روایت» درباره او اتفاق افتاد؛ روایتی که تصویر بزرگی در ذهن جامعه ایجاد کرد و کمکم آن را به یک نماد بدل ساخت.
پیروز بعد از به دنیا آمدن و قصه ازدسترفتن همزادهایش، ماجرایش در حافظه جمعی ایرانیان شروع شد و با تصاویرش، گفتوگو پیرامونش و حتی اخبار پرمناقشهای بر سرش، پازل روایی او تکمیل و روند توسعه نمادینش رشد یافت. مردم با روایت نسبتاً کاملی از زیست یک حیوان مواجه بودند که در سالهای اخیر بسیار درباره گونه رو به انقراضش شنیدهاند و از آنجا که روایتهای تراژیک را دوست دارند، به روایت او نیز تعلقخاطر پیدا کردند.
روایت پیروز، روایت برندهای است که امروز در جنگ روایتها، احساسات وهیجانات، ما را نسبت به یک نماد، همسو و همدل کرد؛ روایتی که باعث شد جامعه به یک میزان درباره مرگ یک نماد واکنش نشان دهد و حس مشترک بیابد. این اتفاق چرا رخ داد؟ چون روایت از پیروز کامل بود - کامل بودن به معنای صحیح یا درست بودن نیست- کامل از نظر اندازه اخبار، تصاویر و احساساتی که برمیانگیزاند.
ما امروز بیش از هر چیزی به این نوع روایتهای پیروز نیاز داریم. روایتهای کاملی که احساسات همه را بیدار، به اتفاق و همراه سازد، بهسادگی امکان سیاستزده شدن پیدا نکند و مناقشهبرانگیز نباشد. برای داشتن یک نماد ملی، حتماً باید از روایتهای قطبیده، سیاستزده و هیجانی دوری جست.
باید به پدیدههایی پرداخت که بهراحتی ذیل یک جناح و دسته قرار نمیگیرد، برای اقشار مختلف جامعه فهمشدنی و خواستنی باشد و مخالفانشان امکان عرض اندام نیابند. از واکنشها به خبر مرگ پیروز میتوان این طور دریافت که جامعه ما در یکی از پیچیدهترین ادوار تاریخی خود چه اندازه به نقاط ملی مشترک نظیر او که توأمان مصدر تصویر امید، نماد تلاش، زیبا و شورانگیز است، نیاز دارد، اینکه با یک روح جمعی و حس مشترک چیزی را دوست بدارند و قلبشان برایش بتپد.
روایت پیروز، روایت سیاستزده نشد و همین او را در نمادینترین شکل ممکن حفظ کرد. نمادی که مرگش توانسته احساسات زیادی را به خود جلب کند و مرثیههایی را پدیدار سازد و او را به یک حسرت بزرگ بدل سازد. از سوی دیگر مثلاً نگاه کنیم همین نماد روح جمعی را که سالیان دراز «تیم ملی» بود.
امسال به دلیل ضعف در روایت آن و غلتیده شدن مفهومش به شرایط سیاستزده، فرو پاشید، قطبیده شد و عملاً روایت گره خورد؛ با اینکه روایت کامل فوتبال میتوانست روح آن را در جامعه آسیبدیده تسری دهد و باعث تسکین دردهای بزرگ جامعه شود. روایت یکی از بزرگترین معضلات ماست و مادامی که نتوانیم روایت درست از هر چیزی ارائه دهیم، روایت پیروز و به تعاقب آن، روح جمعی از آن ما نخواهد بود.
مثلاً همین حالا نمیتوانیم روایت اقناعی بالا رفتن قیمت ارز را بیان کنیم و از آن بدتر روایت کامل و صحیح مسمومیت دختران دانشآموز را شرح دهیم، بعدتر که روایت از جای دیگری بیاید به واکنش میافتیم و روایت مغلوب میشویم حال آنکه روایت پیروز، روایت دستاول منطقی و کامل است که ما از آن غافلیم و بر این غفلت پافشاری میکنیم.