به گزارش هفت صبح هر رنگ، هر برش و هر بافتی حامل معناست و از طریق لباسها لایههای شخصیتی، تضادهای فلسفی و پیوندهای احساسی بین شخصیتها بازخوانی میشوند. طراح لباس این فیلم، کیت هاولی (Kate Hawley) با ترکیب ارجاعات تاریخی، هنر نو و جلوههای مدرن، لباسها را بهگونهای ساخته که خودشان قصه میگویند، از ترتیب لایهها تا انتخاب منسوجات.
![]()
نمادشناسی رنگها: قرمز، سبز و سفید
![]()
قرمز؛ خون، عشق و میراث
رنگ قرمز در فیلم پیوندهای مادی و عاطفی را برجسته میکند. پیوندِ مادر، معشوقه و مخلوق. قرمز در لباسها (مثل پوششهایی که در برخی سکانسها دیده میشود) نهفقط جنبهی رمانتیک دارد، بلکه بارِ گناه، ارث و سرنوشت را یادآور میشود؛ قرمز بهعنوان رنگ خون، تم تکرارشوندهایست که از یک شخصیت به دیگری منتقل میشود.
![]()
سبز؛ طبیعت، دگرگونشدن و زندهبودن
سبز در این فیلم بیشتر به عصارهی طبیعی و عمیق موجودیت اشاره دارد؛ همزمان میتواند یادآور پوسیدگی، رشد خارج از کنترل و ترکیب علم و طبیعت باشد. لباسها یا پردههای سبز در برخی قابها حس «زندهبودنِ مصنوعی» را تقویت میکنند و پیوند میان مخلوق و جهانِ طبیعی را برجسته میسازند.
![]()
سفید؛ پاکی، نقاببرداری و بافتِ آناتومیک
سفید در لباس الیزابت و در عناصرِ باندمانند بهطور آشکار یادآور باندهای جراحی و پیراهنهای عروسی است؛ این سفید گاه به «پاکی» اشاره دارد و گاه به لایههایی که از زیر ظاهر بیرون زدهاند. ترکیب معصومیت و آناتومی و ایدهی ساختن از درون به بیرون. طراحان صحنه عمداً از سفید برای ایجاد تضاد بین ظاهری پاک و محتوای خشونتآمیز یا تراژیک استفاده کردهاند.
![]()
ویکتور فرانکشتاین: برشهای تیز، کنترلِ منطقی
![]()
ویکتور با کتوشلوارهای فیت، خطوط تیز و ساختارهای مردانهی کلاسیک دیده میشود، تصویری از نظم، عقلانیت و تسلط. ارجاعات به دورهی میانه قرن نوزدهم و عناصر الهامگرفته از شخصیتهای هنری باعث شده که ویکتور ترکیبی از جنتلمن دوران و آرمانگرای بیرحم باشد. لباسهایش نهفقط کلاسیک که بازتاب او از دانشمند/هنرمند است: زیبا، منظم و با اندکی تهاجم. این پوششِ کنترلشده نشان میدهد که او پشتِ لباسش پنهان میشود، کنترلِ بیرونی برای پوشاندن آشفتگیِ درونی.
![]()
الیزابت: اشکال ارگانیک، الهام از حشرات و تبدیلِ تدریجی
![]()
الیزابت در ابتدا با فرمهایی نرم و دایرهای دیده میشود؛ پیراهنها و گردنبندهای الهامگرفته از بالِ حشرات یا اشکال هنر نو که مانند موجودات زنده نفس میکشند. این فرمها به او حسِ لطافت و همدلی میدهند. اما در طول فیلم، پوشش او دگرگون میشود؛ از رنگها و عناصر ارگانیک تا حجمی که بهنوعی بازسازیِ آناتومیک و ارجاع به پیوند او با مخلوق اشاره میکند. لباس عروس او با چندین لایهی ارگانزا و روبانهایی که مانند باندها به دور دست پیچیده شدهاند، آشکارا بازتابِ ایدهی ساختن و همپوشانی هویتهاست. طراحان عمداً لباسِ او را از داخل بیرون ساختند تا نشان دهند الیزابت در پایان بیش از آنکه بازتاب ویکتور باشد، بازتابِ مخلوق شده است.
![]()
مخلوق: بدنِ نمایشدادهشده، کمترین پوشش و بیشترین معنا
![]()
مخلوق در بسیاری از لحظات نزدیک به برهنگی است یا با باندهایی که یادآور پانسمان و ساختارِ جراحی هستند پوشانده میشود؛ این انتخابِ بصری پوست او را تبدیل به لباس میکند: بدنِ ساختهشده بهعنوان لباس و بالعکس. در جریان روایت، لباسهایی که مخلوق برمیدارد یا از آنها خلاص میشود نمادِ لایهلایه شدن هویت، کشف خود و ارتباطِ جنسی/احساسی با الیزابت هستند. روندِ افزودن لباس به او برعکسِ الیزابت است، یعنی او از لخت بودن آغاز میکند و لایهها را اضافه میکند که این خود استعارهای از اجتماع تجربیات و شکلگیری انسانیت اوست.
![]()
اشکال و موتیفها: دایره، بال، بند و تکرار لایهها
فیلم از موتیفهای بصری مشخصی استفاده میکند: دایره بهعنوان نمادِ چرخه، سرنوشت و تکرار؛ حشرات در طراحی گردنبند و لباسهای الیزابت که اشاره به لطافت، تحول و نرمی دارند؛ روبانها و بندها که نقش باندهای جراحی و همچنین آرایشِ تزئینی را همزمان بازی میکنند. تکرارِ لایهها تبدیل به زبان سازندهی فیلم برای گفتگو دربارهی ساختن انسان، مسئولیت سازنده و چگونگی انتقالِ آثارِ خلقشده به جهان میشود.
![]()
بافتها: مخملِ براق یا ارگانزا؟ بازیِ نور و حجم
کیت هاولی و تیم او بافتها را طوری انتخاب کردهاند که با نورهای سینمایی بازی کنند: پارچههایی با درخشش ملایم (مانند ساتن یا مخمل) برای برجستهسازی احساسات پُرشور؛ ارگانزا و روبانهای نازک برای ایجاد حس لایهلایه و شفافیت آناتومیک و پارچههایی مانند باند برای ایجاد همبستگی بین عملِ جراحی و مراسمی مانند عروسی. این بازیِ بافتها کمک میکند تا لباسها در هر قاب، هم از حیث رنگ و هم از حیث سطح، معنا تولید کنند.
![]()
فشن بهعنوان گفتمانِ اخلاقی و فلسفی
در این فیلم فشن نه تنها عنصری زیباییشناختی و بصری است؛ بلکه پرسشهای فلسفی را پیش میکشد: چه چیزی را ما بهعنوان سازنده به موجودات ساختهشدهمان بدهکاریم؟ آیا زیباسازی یک موجود، مسئولیت اخلاقی ما را کم یا زیاد میکند؟ وقتی ویکتور با ظاهرِ کنترلشدهاش از مسئولیت فرار میکند و وقتی الیزابت لباس خود را طوری میپوشد که بازتاب مخلوق شود، فیلم نشان میدهد که «خلق بدون نگهداری» سرانجام به مجازاتِ خلقکننده بدل میشود. لباسها، با همهی رنگها، اشکال و بافتهایشان، ابزارِ اصلیِ بیان این ایدهها در فیلم هستند.
![]()
جمعبندی
![]()
طراحیِ لباس در «فرانکشتاین» (۲۰۲۵)، از عناصرِ تاریخی و مدرن تلفیقی ساخته تا بهواسطهی رنگ، شکل و بافت، روایت شخصیتی و پرسشهای اخلاقی فیلم را تقویت کند. قرمز، سبز و سفید نهفقط پالتِ رنگی بصری، بلکه لایههای معنایی عشق، طبیعتِ دگرگونشده و آناتومی را منتقل میکنند. الیزابت، ویکتور و مخلوق هرکدام از طریق پوشش خود داستانِ متفاوتی میگویند، اما در نهایت همهی این پوششها با هم یک پرسش محوری را تکرار میکنند: «ما در برابر آنچه ساختهایم چه مسئولیتی داریم؟»

