الهه رضایی; بیوگرافی و زندگی شخصی مجری دهه شصتی و همسرش

یکی از مجری هایی که در دهه شصت حضور داشت و تا دهه هفتاد هم بچه ها را جلوی تلویزیون می نشاند تا حرف های خوب و مهم بزند و خبر از کارتون و برنامه بعدی بدهد الهه رضایی است.
او هم اکنون مدیر یک مهد کودک نقلی در دیباجی شمالی است و هنوز هم با بچه ها سر و کله می زند و دغدغه تربیت آنها را دارد.
ورود به تلویزیون در نوجوانی
فکر می کنم اردیبهشت یا خرداد 58 تلویزیون زیرنویس می رفت که می خواهیم در برنامه کودکان از مجریان کم سن و نوجوان استفاده کنیم. یکی از دوستان من که آمده بود تا با همدیگر درس بخوانیم و این زیرنویس را خوانده بود پیشنهاد داد که با هم به تلویزیون برویم و تست اجرا بدهیم. بیشتر دوست داشتیم بدانیم پشت این تلویزیونی که این قدر جذاب و پر زرق و برق است چه می گذرد. تست اجرا گرفته شد و با حضور من موافقت شد. خلاصه رفتیم و اتفاقات به آن شکلی که بچه های دهه 60 و 70 و اینها دیده بودند پیش رفت.
تفاوت اجرای دهه 50 و 60
مراعات ها در دهه 60 تنها به لحاظ پوشش بود. به لحاظ کلام و نوع گفت و گو خیلی با دهه گذشته اش فرقی نمیکرد. چون زمانی که بچه بودم خانم برومند مجری برنامه کودک آن دوره بود. در برنامه ای که اسمش «ما و شما» بود. در آن برنامه زمینه اجرا و نوع گفت وگوهایی که می شد همان قدر سنگین بود که برنامه ما بود. خط قرمزها یا مراعات کلام و رفتار تقریبا همان چیزی بود که ما هم داشتیم. به هرحال وقتی مخاطب آدم، بچه ها هستند کمی فرق می کند. باید متناسب با سن آنها و قدرت درک آنها صحبت کرد. آن وقت ها نوع اجرا همین بود. 12 سالی است که یک هیجان و تغییر بزرگی ایجاد و رفتارها کاملا عوض شده و نوع اجرا کاملا فرق کرده است.
حقوق اول در صدا و سیما
ماهی 12 جلسه 1200 تومان یعنی جلسه ای 100 تومان اولین حقوق من در صدا و سیما بود. سازمان که در آن زمان استخدام نداشت و عملا تا سال 64 ما در استخدام سازمان نبودیم. سال 64 هم که استخدامی شد یکی، دو سال از سوابق گذشته مان را قبول نمی کردند. چون ساعت کاری پر نمی شد و سن ما زیر 18 سال بود.
ازدواج در میان کار
آشنایی با همسرم به صورت سنتی و خانوادگی بود و سال 64 و 65 وارد زندگی مشترک شدم. اگر اشتباه نکنم من بین سال های 65 تا آخرهای 67 یا 68 کارم تغییر کرده بود. اجرا نداشتم، کار گویندگی هم نداشتم. دلیلش هم این بود که بچه هایم متولد شده بودند و کوچک بودند. یک مساله دیگر هم این بود که در آن دوره زمانی به خاطر شرایط کاری همسرم در فیروزکوه بودم. رفت و آمدم سخت بود که نهایت با همه این سختی ها هفته ای سه بار به تهران می آمدم. مادران شاغل همیشه کار سختی دارند؛ مگر اینکه همراهی داشته باشند. با همه سختی ها آن دوران را به خوبی گذراندیم. همسرم الان فوق تخصص قلب هستند. این رشته هم واقعا پراسترس است و از طرف بیماران استرس زیادی به ایشان وارد می شود اما در این سال ها تلاش کرده ام که کمترین استرس و سختی به ایشان وارد شود تا حالشان خوب باشد.
از تلویزیون فاصله بگیرید
تکه کلام من این بود که معمولا می گفتم:«برید عقب تر، باز هم عقب تر». اینها را بعضی وقت ها نویسنده برنامه می نوشت و البته واقعا دغدغه مهمی بود. چون توصیه اکثر چشم پزشکان است که باید از تلویزیون فاصله گرفت تا مشکلی برای چشم به وجود نیاید.
خاطرات غم انگیز من
دوران جنگ حمله های موشکی و هوایی به منطقه غرب کشور می شد. یادم هست زمانی که برای عیادت مجروحان سوسنگرد رفتیم، مجروح ها خانوادگی بودند. مجروحان جبهه نبودند. هرگز یادم نمی رود وقتی که بیمارستان رفتم - فکر می کنم سوانح سوختگی بیمارستان شهید مطهری بود - خانمی را دیدم که تمام بدنش سوخته بود و باندپیچی بود. با خودم فکر می کردم که وقتی باندها را باز کنند این زن چه حسی پیدا می کند. یکی، دو بار هم رفتیم مرکز معلولین که مربوط بود به مرکز معلولین ذهنی نه جسمی شیرخوارگاه آمنه. آنجا هم همین اتفاق افتاد. همین طور بچه هایی که از بم آمده بودند و بی سرپرست بودند. اینها خیلی روحیه من را تغییر داد.
فرق دهه شصتی ها و دهه هفتادی
متولدین دهه 60 با 70 خیلی فرق می کنند. یک مقدار فکر می کنم تکنولوژی این اتفاقات را ایجاد کرده است. بچه های دهه شصت تنها با تلویزیون روبه رو بودند و پدر و مادر هایی که متولد دهه چهل و پنجاه بودند. به همین خاطر با همان روند سنتی و حرف های قدیمی بزرگ شدند. دهه هفتادی ها اما از سن کم با تکنولوژی و موبایل و لپ تاپ بزرگ شدند. دهه هشتادی ها و نودی ها را هم که دیگر نگو. چنان با موبایل کار می کنند که ما بزرگتر ها نمی توانیم.
همه اینها باعث شده که نسل به نسل بچه ها زودتر جلو بروند و طبعا خواسته های بیشتری هم داشته باشند. پدر و مادر ها هم برای اینکه بچه ها را ساکت کنند موبایل را به دستشان می دهند اما فکر نمی کنند که با همین کار، بچه ها را ازخودشان دور می کنند. نمی توان گفت بچه ها بد شده اند چون فقط متفاوت شده اند.
زندگی خانوادگی من
دو فرزند دارم که پسرم در ایران تحصیل می کند و پیش خودم است و دخترم ازدواج کرده و با همسرش به آمریکا رفته تا او درسش را بخواند.