کنسرت، رویا یا امتیاز؟ | کنسرت فقط برای پولدارهاست؟

صدای موسیقی در تهران هر روز دورتر و کمرنگتر میشود
هفت صبح| در آستانه تابستان و در روزهایی که خردادماه را پشت سر میگذاریم، صدای موسیقی در تهران هر روز دورتر و کمرنگتر میشود؛ نه برای آنهایی که از تماشای صحنه و شنیدن ملودی لذت میبرند، برای جیبهایی که از این موسیقی سهمی ندارند. حالا، بلیت کنسرت دیگر صرفا یک تکه کاغذ نیست؛ یک امتیاز ویژه است، یک مجوز برای ورود به جهانی که هر روز گرانتر، دور از دسترستر و انحصاریتر میشود.
این روزها خبرها از رکوردشکنی تازه در بازار بلیت کنسرتها حکایت دارد؛ بهویژه آنکه حالا در کنسرت بزرگ علیرضا قربانی که در فضای باز استادیوم آزادی برگزار میشود، سقف قیمت بلیت به یک میلیون و ششصد و پنجاه هزار تومان رسیده است؛ رقمی که تنها در کمتر از سه ماه، سیصد هزار تومان جهش داشته است. مقایسه ساده اما تلخ است: در اسفند سال گذشته، سقف بلیت کنسرتها یک میلیون و سیصد هزار تومان بود. این رشد قیمت، اگر چه ممکن است برای عدهای تنها یک عدد باشد، اما برای بسیاری دیگر به معنای حذف از چرخه تجربه موسیقی زنده است.
این سوال ساده اما جدی، هر روز ذهن مخاطبان موسیقی را مشغول میکند: کنسرت برای چه کسانی است؟ برای چه کسانی باقی میماند؟ و سهم طبقه متوسط از این سفر فرهنگی چیست؟ آیا شنیدن موسیقی، حتی در سطوحی پایینتر از استانداردهای جهانی، باید به چنین کالای لوکسی تبدیل شود؟
اقتصادِ تماشا، اقتصادِ حذف
شاید بتوان گفت اقتصاد کنسرت در ایران دیگر نه بر مبنای شوق و ذوق مخاطب، که بر مبنای سیاست حذف بنا شده است؛ حذف تدریجی آنان که توان مالیشان همراهی نمیکند. این حذف آرام و خزنده است. اول صندلیهای ردیف جلو، بعد ردیف میانی و حالا کل سالن… تجربه موسیقی زنده دارد به یک امتیاز طبقاتی بدل میشود.
برای آنان که ماهانه حقوقشان یا روی خط فقر حرکت میکند و یا گاهی به زیر خط فقر هم سرک میکشد، خرید یک بلیت برای خود و خانواده، به معنای چشمپوشی از بسیاری ضروریات است. این اقتصادِ تماشا، مخاطب را نه فقط از سالنها که از رویاها، از خاطرهسازیها و از احساس جمعی، حذف میکند.
در سالهای نهچندان دور، موسیقی زنده در ایران همگانیتر بود. شاید سالنها کوچکتر و امکانات محدودتر بود، اما قیمت بلیتها هنوز با درآمد طبقه متوسط نسبتی داشت. حالا اما، تجربه موسیقی زنده(حتی بدون نامهای بزرگ و حتی برای اجراهایی بیحاشیه) دیگر صرفاً یک اتفاق ویژه نیست؛ یک هزینه بزرگ است. رفتهرفته، فرهنگ مصرف موسیقی زنده به سمتی میرود که تنها یک طبقه خاص به آن دسترسی دارد؛ آن هم نه با لذت، که با حس امتیاز.
سهم هنرمند، سهم مخاطب
شاید برخی بگویند افزایش هزینههای تولید، تورم، قیمت اجاره سالن و دستمزد عوامل، همگی در این رشد قیمت بیتأثیر نیستند. بله، بیتردید بخشی از این واقعیتها به اقتصاد کلان کشور بازمیگردد. اما این چرخه افزایش قیمت، راهحل نیست؛ برعکس، به سرعت در حال تبدیل کردن موسیقی زنده به قلمرویی اختصاصی برای معدود افراد است.
در این میان، هنرمندان نیز، بیش از هر زمان دیگر، با دوگانگی عجیبی مواجهاند: از یک سو باید درآمد و حیات هنری خود را حفظ کنند و از سوی دیگر، فاصله با مخاطبی که هر روز دورتر میشود، برایشان نگرانکننده است. آنچه باقی میماند، سالنهایی با صندلیهای خالی یا پر از چهرههایی آشناست؛ چرخهای که نه برای هنرمند، نه برای مخاطب و نه برای آینده موسیقی، امیدبخش نیست.
فرهنگِ لوکس یا حق عمومی؟
باید از خود بپرسیم: آیا کنسرت، تئاتر، سینما و دیگر جلوههای هنر باید امتیازی لوکس و دستنیافتنی باشند؟ آیا فرهنگ و هنر، باید مانند خودرو، خانه و بسیاری دیگر از کالاها، به فهرست رویاهای دور و دراز طبقه متوسط افزوده شوند؟
در غیاب سیاستگذاریهای حمایتی، این پرسش جدیتر میشود: آیا نهادهای متولی فرهنگ و هنر، صدای خاموشِ تماشاگران محروم را میشنوند؟ آیا دستاندرکاران دغدغهای برای احیای عدالت فرهنگی دارند یا تنها تماشاچی رشد بیضابطه قیمتها هستند؟
موسیقی زنده، چیزی فراتر از تفریح است. فرصتی است برای همدلی، خاطرهسازی، رشد اجتماعی و حتی امید به آیندهای بهتر. قیمت بلیت اما، هر روز دیواری بلندتر میان مردم و این رویا میکشد؛ دیواری که اگر همین امروز درباره آن فکر نکنیم، فردا دیگر خیلی دیر خواهد بود.