از هیبت تا هیاهو: فروریختن افسون

شاید زمان آن رسیده باشد که حسن فتحی، بهجای ژانربازیهای عجولانه و پروژههای نمایشی، دوباره به سراغ آن روایات انسانی، عاشقانه و تاریخی برود که زمانی برایش هویت آفریدند.
رها سعیدی | وقتی اسم حسن فتحی بر تیتراژ یک سریال ظاهر میشود، هنوز هم ناخودآگاه ذهنمان میرود سمت شب دهم، مدار صفردرجه وشهرزاد فصل اول؛ دیالوگهای دقیق، قاببندیهای شاعرانه و داستانی که مخاطب را با خود میبرد. اما سالها گذشته و فتحی هم از آن قله فاصله گرفته. آخرین نمونهاش سریال ازازیل است؛ تلاشی برای ورود به ژانر وحشت که برپیشانیاش نشانی از موفقیت ندارد و پایان آن با بیانیهای پر از کنایه و گله از سوی کارگردان، بیش از پیش بر شکست آن مُهر تایید زد.
در این بیانیه که 23 فروردین ماه منتشر شد، فتحی با زبان تند و لحنی معترضانه، اعلام انصراف خود از ساخت فصل دوم را علنی کرد. او تهیهکننده را به دخالتهای غیرحرفهای، نقض تعهدات و ایجاد اخلال در روند تدوین متهم میکند و مدعی است نسخه نهایی فصل اول، بهدور از خواست و نظارت او پخش شده. با این حال، مخاطب حرفهای بهخوبی میداند که مشکل از جای دیگریست: خود اثر، از بنیان ضعیف است.
ازازیل نه در فضاسازی موفق است، نه در روایت. ترس، در این سریال چیزی بیرونی و تحمیلیست. صداها، افکتها، نورهای قرمز چشمکزن و عروسکهای بیقاعدهای که قرار است عامل وحشت باشند، بهجای آنکه تماشاگر را درگیر کنند، بیشتر شبیه کاریکاتوری از فیلمهای ترسناک درجه دو عمل میکنند. این در حالی است که ژانر وحشت بهشدت وابسته به ظرافت است، به ساختن اضطراب از دل واقعیت، نه ترس از بیرون.
بازیها هم در حد و اندازه انتظار نیستند. با وجود حضور بازیگران مطرحی چون پیمان معادی، بابک حمیدیان، پریناز ایزدیار و دیگران، هیچکدام موفق به خلق کاراکتری ماندگار نشدهاند. همهچیز سطحی، مکانیکی و بدون عمق است. دلیلش را شاید باید در ناآشنایی بازیگران با این ژانر جست، اما بخش عمدهای از آن به کارگردانی بازمیگردد. وقتی قاببندیها شلوغ و بیمنطق است، وقتی تدوین پرش دارد و وقتی حتی روایت داستان منسجم نیست، بازیگر چطور میتواند نقشی روان و باورپذیر ارائه کند؟
موسیقی و صداگذاری، که ستون فقرات یک اثر ترسناک هستند، در ازازیل به کمک اثر نیامدهاند و گاه تبدیل به ضدقهرمان میشوند. افکتهای صوتی یا بیتناسباند یا بیش از حد اغراقشده. موسیقی هم نه در خدمت روایت است، نه در ایجاد فضا. در مواردی حتی حضورش آنقدر نابجا است که بیننده را از فضای داستان خارج میکند.
نکته مهمتر، فیلمنامهای است که عملا هیچ پیام مشخصی ندارد. ازازیل بیشتر از آنکه داستان بگوید، ادعا میکند. ادعای ترساندن، ادعای متفاوت بودن، ادعای جسارت. اما این ادعاها وقتی بدون پشتوانه باشند، نتیجهاش اثری میشود که مخاطب ارتباطی با آن نمیگیرد و احساس میکند وقتش را تلف کرده.
فتحی در سالهای اخیر، مسیر پر نشیب و فرازی را طی کرده. از افول شهرزاد در فصل سوم تا ناامیدی مخاطبان از جیران و حالا ازازیل که شاید اوج این سراشیبی باشد. اگر پیشتر او را هنرمندی متعهد به زبان تصویر و روایت میدانستیم، حالا بیشتر با چهرهای مواجهیم که درگیر کشمکشهای تولید، بازار و توجیه ضعفهایش از راه بیانیه شده است.
بیانیه اخیر، بهجای آنکه صدای یک کارگردان آزرده از سانسور یا دخالتهای سیستماتیک باشد، بیشتر شبیه دفاعی است از پیش باخته. انگار که با پیشبینی واکنشهای منفی، تصمیم گرفته از حالا مسئولیت را از شانه خود بردارد. اما مخاطب، امروز هوشیارتر از همیشه است. او کیفیت را تشخیص میدهد و نمیشود ضعف را پشت دعواهای پشت صحنه پنهان کرد.
شاید زمان آن رسیده باشد که حسن فتحی، بهجای ژانربازیهای عجولانه و پروژههای نمایشی، دوباره به سراغ آن روایات انسانی، عاشقانه و تاریخی برود که زمانی برایش هویت آفریدند. اگر هنوز امیدی باشد، بازگشت به ریشهها میتواند شروع نجات باشد.