کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۸۶۵۳۰
تاریخ خبر:

اقلیمِ حضور

اقلیمِ حضور

امروز بیستمین سال‌یادِ «شاهرخ مسکوب» است.

حمیدرضا محمدی | شاهرخ آن خاک [ایران] را بسیار دوست می‌داشت‌ اما هرکجا که باشد، از آن، بوی خاک ایران، بوی شاهنامه، بوی رستم، بوی تهمینه، بوی اسفندیار و بوی سهراب به مشام هر زائری خواهد رسید. (اسماعیل نوری‌علا)

زندگی و زمانه «شاهرخ مسکوب» را باید به پیش و پس از مهاجرت ناگزیر و ناگریز‌ش تقسیم کرد و از قضا مهم‌ترین ایرانیّات او از دل همین هجرت‌نوشته‌هایش درمی‌آید.

مسکوب که امروز (23 فروردین) درست دو دهه از رفتن‌اش گذشت، یک میهن‌دوست تمام‌عیار و درست‌ودرمان بود. یوسف اسحاق‌پور در جایی نوشته است؛ «مسکوب مخزنی از فرهنگ ایران بود و پاسخ هر سؤال.» و در جایی دیگر؛ «می‌گفت: فرهنگ ایران وطن من است. و در وجود خود و در نوشته‌هایش این فرهنگ را زنده نگاه داشت.»

وقتی در «هویت ایرانی و زبان فارسی» نوشت که «باری، ایرانی‌ها بعد از تلاش‌های گوناگون، بعد از چهارصد سال با برگشت به گذشته تاریخ خودشان با تشکیل حکومت‌های ایرانی و تکیه به زبان فارسی در قرن چهارم هجری، ملتی بودند با هویتی جداگانه و مخصوص خودشان؛ ملت تازه‌ای، نه آن قوم فرسوده و بی‌رمق آخرهای ساسانی، بلکه ملت تازه‌ای تولد یافته بود با آگاهی به هویت خود -خودآگاه- با دین و تمدنی تازه. گذشته، پشتوانه یا تکیه‌گاه این هویت بود و زبان، جلوه‌گاه‌اش؛ درخت تازه‌ای بود که در آب‌وهوای اسلام پرورش یافته بود‌ اما بر زمین خاطرۀ قومی خود»، می‌شد به‌روشنی ردّ این وطن‌دوستی را یافت و فهمید ادیب و مترجم و منتقدی ایران‌شناس است که تاریخ را نیز به‌درستی می‌داند.

دلبسته و وابسته زبان فارسی بود؛ «ایرانی‌بودن با همه مصیبت‌ها، به زبان فارسی‌اش می‌ارزد. من در یادداشت‌هایم آرزوی زبانی را می‌کنم که وقتی از کوه صحبت می‌کند، به سختی کوه باشد و وقتی از جان یا روح، از سبکی به دست نتواند آمد» و اگرچه بیمناک این سامان بود؛ «بهتر است بگویم فکر ایران یک‌نفس در من گرم کار است و آنی نفس تازه نمی‌کند. نگرانم.» اما چون در کنه فرهنگ آن مداقه کرده بود، سخت امیدوار بود که به‌سبب همین هویت ملی، ایران دوباره ققنوس‌وار از خاکستر بازخواهد خاست.

فکر و ذکر مسکوب و اصلی‌ترین مسئله و مهم‌ترین طرح‌‌وارۀ علمی و عملی و فکری او ایران بود و حتی پس از مرگ مادرش، اگرچه دربارۀ او می‌نوشت اما مرادش چیزی فراتر از این حرف‌ها بود و آن را بسان و به‌ مثابه مام وطن می‌دید. پس به بیراهه نرفته‌ایم اگر مدعی شویم در روزگار اکنون شاید کسی چون او ایران را دوست نداشت و قلبش برای آن نمی‌تپید و این خلجان در روزنگاشت‌های آن تبعید ناچاری بیشتر رخ عیان می‌کند.

او به تعبیر جلیل دوستخواه؛ «شاهینِ بلندپروازِ اندیشه و فرهنگ ملی ایران» بود و البته به اعتقاد مهدی خانبابا تهرانی؛ «تنها متفکری ژرف‌نگر نبود، بلکه در اخلاقی و فضایل انسانی هم به‌راستی نمونه بود [چنان‌که] به [سرهنگ زیبایی، بازجوی پرونده‌اش] گفته بود که حاضر نیست برای آزادی و رفاه شخصی، از حیثیت و آبروی خود مایه بگذارد.» مسکوب جنسی از شرافت را داشت که حتی در میان هم‌قطاران‌اش هم نادر و نایاب بود. به‌همین ‌دلیل هم سیروس علی‌‎نژاد او را «روشنفکری بیداردل و یگانه» دانسته که «بینش عمیقش، میان او و روزمرگی شکاف و جدایی می‌انداخت و همواره او را از هرچه باب روز، ازجمله بازار سیاست دور می‌کرد.»

درد و دریغ که ربع قرن از عمر 80 ساله این زادۀ نصف جهان در غم غربت غرب گذشت و فرصت خوشه‌چینی از خوان فضل او از نسل جدید و جوان ایرانی سلب شد.

٭ تعبیر داریوش شایگان دربارۀ شاهرخ مسکوب

کدخبر: ۵۸۶۵۳۰
تاریخ خبر:
ارسال نظر