کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۸۶۴۶۶
تاریخ خبر:
یخ‌بستگی؛ تئاتری جسورانه که در مرز سانسور و بیان پیش می‌رود

تلاشی یخ‌زده برای گرم کردن سالن سرد تئاتر

تلاشی یخ‌زده برای گرم کردن سالن سرد تئاتر

روایت نمادین نمایش بیشتر به سردرگمی ذهن مخاطب منتهی شده تا درگیری احساسی

بابک نبی دبیر گروه سیاسی

هفت صبح| نمایش «یخ‌بستگی» تازه‌ترین اثر احمد سلگی است که با بازی سارا بهرامی و مجتبی پیرزاده و به تهیه‌کنندگی فیدیبو از ۱۸ فروردین ۱۴۰۴ در سالن ناظرزاده کرمانیِ تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه رفته است. این نمایش هر شب ساعت ۲۱ اجرا می‌شود و قرار است به مدت ۳۰ شب میزبان علاقه‌مندان تئاتر باشد.

 

در «یخ‌بستگی»، تماشاگر نه وارد داستان می‌شود، که در میان ذهن دو آدم گم می‌شود. دو انسان در لحظات واپسین، در ایستگاهی موقت میان زندگی و مرگ، میان گفتن و نگفتن. صحنه‌ای که بیشتر از آن‌که روایتگر یک اتفاق باشد، بازتاب‌دهنده درونیات پریشان و خفه‌شده‌ای‌ست که گاه شبیه زمزمه‌اند و گاه شبیه فریاد... اما همیشه یخ‌زده.

 

در شرایطی که هر دیالوگ تئاتری در ایران از هزارتوی مجوز و سانسور عبور می‌کند، نفس اجرا کردن یک اثر تجربی با حال‌وهوای ذهنی، جسارت می‌طلبد. اما جسارت به‌تنهایی ضامن موفقیت نیست. کافی‌ست ابزار درست نباشد، یا زبان اجرا با مخاطب هم‌فرکانس نشود، تا تلاش‌ها بدل به پژواکی بی‌اثر شود. بازی سارا بهرامی در مرز بین اغوا و بیان احساسی سرگردان است. گویی سعی می‌کند احساس را از طریق صدا و لحن منتقل کند، اما گاهی کلمات، پیش از آن‌که به دل برسند، در گلو گیر می‌کنند.

 

فریادهای احساسی‌اش نه فقط لحظه‌های اوج را نمی‌سازند، بلکه گاه تماشاگر را از حس اصلی صحنه دور می‌کنند. مخاطب به جای هم‌دردی، درگیر بازی می‌شود. از سوی دیگر، مجتبی پیرزاده با اینکه پیش‌زمینه‌ای از توانایی در ذهن تماشاگر دارد، در این نمایش چندان مجال دیده‌شدن پیدا نمی‌کند.

 

اجرایش بیش از آن‌که تاثیرگذار باشد، خنثی‌ست. نه حضورش را باور می‌کنی، نه نبودش را حس می‌کنی. در لایه‌ متنی، گویی نمایش سعی دارد با روایت تکه‌تکه و آغشته به تصاویر نمادین – مانند قصه‌ عنکبوت‌ها در روایت نمایش – ذهن مخاطب را درگیر کند، اما این درگیری بیشتر به سردرگمی منتهی می‌شود. فرم‌های متنوع، چرخش‌های صحنه، لحظات سورئال و بازی‌های ذهنی، همه آمده‌اند تا یک قصه عاشقانه تکراری را متفاوت کنند، اما خروجی نه متفاوت است و نه تکرار؛ بلکه چیزی میان این دو، بی‌تعریف و ناتمام.

 

مخاطب در پایان، سالن را با احساسی مبهم ترک می‌کند. نه دقیقا تحت‌تأثیر، نه دقیقا ناراضی. حسی که شاید به نام «یخ‌بستگی» بی‌ربط نباشد. اما این سرما اگر قرار بود آگاهانه منتقل شود، باید با ابزار بهتری همراه می‌بود.و این‌جا، یکی از بزرگ‌ترین لغزش‌های اجرا خودش را نشان می‌دهد: در «یخ‌بستگی»، اولین چیزی که فاصله می‌سازد، نه داستان است و نه روایت، بلکه صدای بلندگوست. استفاده از میکروفن در فضایی که باید گرم و نزدیک باشد، نه‌تنها بی‌دلیل، که بر ضدِ ذات زنده‌ تئاتر است. جایی که باید صدای بغض و تردید را بی‌واسطه شنید، فقط پژواک تکنیکی باقی مانده.

 

با این‌همه، نمی‌توان از تلاش برای تجربه‌گرایی عبور کرد. تئاتر، بیش از هر هنر دیگری، عرصه آزمون است؛ جایی برای افتادن و دوباره بلند شدن. شاید اگر دست خالق این اثر، کمتر در بند ملاحظات و ممیزی‌ها بود، صحنه گرم‌تر می‌شد، روایت روان‌تر و احساس ملموس‌تر.یخ‌بستگی تلاشی‌ست برای عبور از فرم کلاسیک و رسیدن به چیزی تازه. تلاشی که در میانه راه گیر کرده. میان شعله و سرما. میان گفتن و خاموشی.

 

کدخبر: ۵۸۶۴۶۶
تاریخ خبر:
ارسال نظر