موفقیت نسبی با تانکخورها| سیما همچنان نفس میکشد
درباره سریال «تانکخورها» که از معدود محصولات خوب دوران موسوم به تحول صدا و سیما است
هفت صبح| مدیریت فعلی تلویزیون زمان زیادی برای اثبات توانایی خود در اختیار داشت اما متاسفانه همچنان عملکرد کلی آنها نمره قبولی نمیگیرد. طبعا با تک برنامهها و سریالها نمیتوان شعار تحول را محقق کرد و بدتر اینکه در چند بزنگاه، شبکهها پسرفت آشکار نسبت به قبل داشتهاند. با این همه جای خوشحالی است که بالاخره یک سریال قابل قبول شاهدیم؛ آن هم پس از آثاری مثل «خداداد»، «چرخ گردون» و ... که کیفیت پایینشان زنگ خطر را بلندتر از همیشه به صدا درآوردند و نهیب زدند نکند مسئولان تازه سیما، شناختی از آداب سریالسازی ندارند.
«تانکخورها» ساخته پرویز شیخطادی در کنار آثار شاخص تاریخ تلویزیون قرار نمیگیرد ولی یک سر و گردن بالاتر از مجموعههای اخیر است و حتما مدیریت محترم صدا و سیما نباید فریب موفقیت نسبی یک سریال را بخورد. راستی سریال جدید «هشت پا» هم اثری قابل قبول است که به طور مجزا دربارهاش خواهیم نوشت.
مورد اول| قصه
داستان «تانکخورها» از جایی شروع شد که هاشم دست طلا (آرش مجیدی) در مشهد مشغول فعالیت در کارگاه مکانیکی خود بود. هر بار اتفاقی رخ میداد و او به همراه شاگردش محسن (سروش جمشیدی) مدتی درگیر میشدند و ... این ماجراها چندین قسمت طول کشید و مخاطب به خوبی با شخصیت بامرام هاشم و شوخ و شنگ محسن آشنا شد. خانواده آنها و دیگران نیز از قصه سهم داشتند تا اینکه خبر شهادت حامد (هادی دیباجی) رسید و برادر دنبال صحتسنجی ماجرا رفت.
هاشم پی برد حامد زنده است و فقط چون ماموریتهایی سنگین دارد، قادر به تماس با خانواده نبوده. خودش به خط مقدم رفت و محسن نیز با نقشه همراه او شد. حالا آنها در وسط معرکه، مشغول تعمیر قطعات تانک هستند و البته چالش نفوذیها و خطرات بمباران نیز هست. داستان «تانکخورها» اگرچه نو نیست و پیشتر تقابل ناگهانی عدهای با فضای جنگ را شاهد بودهایم اما پُرملات است و رگههایی آشکار از تفاوت دارد. مشخصترین آن تلاشهایی است که رزمندهها با دست خالی برای تعمیر تانک داشتند و بنا بر آنچه در تیتراژ میآید، مبنای واقعی دارد. فعلا و تا قسمت سیزدهم، شیوه روایت قابل قبول است و داستان اصلی و فرعی آن به شکل منطقی و سرگرمکننده پیش میرود.
مورد دوم| بازیگران
از جمله امتیازات «تانکخورها» بازی خوب بازیگران است. آرش مجیدی در تازهترین تجربه حضور در یک سریال، مصافی باورپذیر با شخصیت هاشم دست طلا داشته. او ابتدا شمایل یک جوان لوطی مسلک و با مرام دهه 60 را به درستی ترسیم کرد و حالا در فصل جبهه تغییری محسوس در رفتار و گفتار از خود بروز داده. سروش جمشیدی ذاتا شیرین است اما این ویژگی همیشه نتیجه خوب نداده.
«تانکخورها» جزو مواردی است که استفادهای بهینه از طنازی او شده و در هر سکانس که حضور دارد، از مخاطب لبخند میگیرد. ترس او از جنگ و گیر افتادن در شرایطی ناخواسته، امکانی است که وجهی دیگر از توانایی جمشیدی را عیان ساخته. این بازیگر حالات درونی شخصیت را ملموس به نمایش میگذارد و با ابزار چهره و چشم و نوع حرف زدن، بیننده را به خنده میاندازد.
علیرضا استادی در نقش حاجیپور (مسئول تعمیرگاه در خط مقدم) مردی است بذلهگو و جدی که در عین مهربانی، رگههایی از رفتار تند دارد. توهم او که فکر میکند دیگران حرف میزنند، شخصیت را بامزه کرده. میلاد میرزایی بازیگر جوانی است که رشدی چشمگیر در حرفه خود داشته. او یکی از رزمندگان «تانکخورها» است که عاشق پرستاری خوزستانی (با بازی پونه عاشورپور) شده اما عشیره این دختر مخالف هستند. عملکرد این دو بازیگر قابل قبول است.
مورد سوم| فضاسازی
بازنمایی دهه 60 و نیز فضای جبهه، چالشی برای سازندگان «تانکخورها» بوده اما فعلا شاهد گاف و ایرادی گل درشت نبودهایم. چیدمان صحنهها به همراه گریم بازیگران و نیز ادبیات گفتاری و مراودات آنها، منطبق با زمان روایت است. اهمیت این موضوع وقتی دوچندان میشود که بدانیم سریال قبلی تلویزیون یعنی «طوبی» در فصل بازنمایی دهه 50 چند ایراد اساسی داشت و فضاسازی آن باسمهای و غیرقابل باور بود.
مورد چهارم| اتفاق ویژه
«تانکخورها» ادای دین به رزمندگان است و علاوه بر آن، ایثار پرستاران را از یاد نبرده. دیدن صحنههای دلخراش یادمان میآورد جنگ چه پدیده شومی است و این نکته به خوبی در سریال مشهود است. سازندگان برای نزدیک شدن به واقعیت، چند ترفند هم به کار بردهاند.
یک مورد را هفته پیش شاهد بودیم که خانم پرستار در فضایی انتزاعی رزمندهها را مداوا نکرد؛ بلکه لحظه لمس سر مرد به نمایش درآمد و همین باعث شد صحنهای باورپذیر از شرایط سخت دوران جنگ شکل بگیرد. میدانیم او دستکش به دست داشت و کمی مو را لمس کرد اما همین مقدار برای نزدیک شدن به واقعیت، قابل تحسین است.