آینده سیاست با نسلهای غایب

حلقه بسته درِ نیمهباز روایت نسلی که پشت درهای سیاست مانده و سیاستی که سالهاست چهرهاش تغییر نمیکند
هفت صبح| شب است. تلویزیون تصویر جلسهای رسمی را نشان میدهد. در ردیف نخست، نامهایی آشنا؛ چهرههایی که سالهاست در پستهای مختلف سیاسی دیدهایم. گاهی وزیر بودهاند، گاهی مشاور، گاهی عضو شورا یا نهاد. صحنه تکراری است، اما سوال تازه: چرا در ساختار سیاسی ایران، اسامی تکرار میشوند؟ چه شد که چرخه نخبگان، حلقهای بسته شد و جای نسلهای تازه، همچنان محفوظ مانده است؟ در این متن، تلاش میشود بدون هیجانزدگی و پیشداوری، دلایل استمرار این چرخه، ساختارهای مؤثر بر آن و پیامدهایش بر آینده سیاستورزی در ایران بررسی شود.
چهرههایی از حافظه سیاسی، نه تاریخ
جمهوری اسلامی در بیش از چهار دهه فعالیت، شاهد حضور چهرههایی بوده که نامشان برای چند نسل از شهروندان آشناست. مدیرانی که دهههاست در سطوح مختلف اجرایی، تقنینی و مشورتی حضور دارند. برخی در دورهای وزیر بودهاند، بعد نماینده مجلس شدهاند، سپس عضو مجمع یا مشاور عالی. برای بسیاری از آنها، واژه «بازنشستگی» هیچگاه معنای واقعی پیدا نکرده است. برای نمونه، علیاکبر ولایتی پس از ۱۶ سال سکانداری وزارت خارجه، دهها سال است که بهعنوان مشاور عالی رهبر در سیاست خارجی نقشآفرینی میکند؛ محسن رضایی از فرماندهی سپاه پاسداران به دبیری مجمع تشخیص مصلحت و سپس معاونت اقتصادی رئیسجمهور رسیده است یا نعمتزاده با نزدیک به 80 سال سن دوباره به سمت مشاور وزیر نفت منصوب میشود. فهرست این چهرهها بلندبالاست و وجه مشترکشان حضور مستمر در قدرت بهرغم تغییر عناوین شغلی است.
در دولتهای مختلف، فهرست مدیران عالیرتبه گاه آنقدر مشابه بوده که تغییرات، بیشتر چرخش صندلیها به نظر آمده تا انتقال نسلی. برخی تحلیلگران معتقدند این مسئله ریشه در نگاه امنیتی-حفاظتی به اداره کشور دارد؛ جایی که حفظ ثبات و تداوم تجربه، بر هر نوع آزمونگری یا نوآوری ارجح شمرده شده است.
همچنین پیوندهای شخصی و روابط خانوادگی نیز عاملی تعیینکننده در چرخه بسته نخبگان بوده است. شبکهای از نسبتهای سببی و نسبی طی سالها در میان خاندانهای حاکم شکل گرفته که راه ارتقای مناصب را برای وابستگان آنها هموار کرده است
وفاداری مهمتر از مهارت؟
در بسیاری از ساختارهای حکمرانی جهان، اعتماد و وفاداری، نقش مهمی در انتصاب ایفا میکند. اما در ایران، این مؤلفه گاهی چنان پررنگ شده که بر تخصص و دانش مدیریت سایه انداخته است. در بدنه قدرت، وفاداری به اصول ایدئولوژیک نظام و نزدیکی فکری با جریان حاکم، گاه بیش از توان اجرایی، زمینهساز رشد فردی شده است. در چنین فضایی، ورود چهرههای مستقل، با گرایشهای فکری متنوع یا دیدگاههای اصلاحی، با دشواری همراه بوده. بسیاری از این افراد یا در مرحله تأیید صلاحیت متوقف شدهاند، یا ترجیح دادهاند به عرصههای غیررسمیتر بروند: دانشگاه، رسانه، یا فعالیت اجتماعی.
پلههای آهنی قدرت
بخش مهمی از چرخه نخبگان، در نهادهای خاصی شکل گرفته است؛ نهادهایی که هم قدرت تصمیمسازی دارند، هم کانال ورود به سطوح بالاتر محسوب میشوند. مراکزی مانند مجلس خبرگان، شورای نگهبان، مجمع تشخیص و حتی صداوسیما یا نهادهای فرهنگی خاص، سهم بالایی در بازتولید چهرههای سیاسی داشتهاند.
تربیت سیاسی در این ساختارها معمولاً در چارچوب مشخصی صورت میگیرد. افراد از همان ابتدا میآموزند که برای ماندن، باید در امتداد گفتمان غالب حرکت کنند. نتیجه آن شده که نخبگان جوان نیز اغلب به بازتولید همان مدل فکری و مدیریتی گذشته مشغول شدهاند. تفاوت سنی وجود دارد، اما تفاوت رویکرد نه به آن شدت.
جوانان؛ پرشمار، پرانرژی، بینقش؟
طبق آمار رسمی، بیش از ۶۰ درصد جمعیت ایران زیر ۳۵ سال سن دارند. اما این واقعیت جمعیتی در ساختار سیاسی کشور چندان بازتابی ندارد. اعضای نهادهای اصلی قدرت معمولاً بالای ۵۰ سال دارند و میانگین سنی برخی شوراها، از ۶۵ هم فراتر میرود. فاصلهای که نه فقط سنی، بلکه نسلی، فرهنگی و سیاسی است.
سازوکارهای رسمی قدرت نیز درهای خود را به روی تازهواردان بسته نگه داشتهاند. شورای نگهبان که وظیفه تأیید صلاحیت نامزدهای انتخابات را بر عهده دارد، در عمل مانند دروازهبانی عمل میکند که ورود چهرههای مستقل یا منتقد - که غالباً از نسلهای جدیدترند - را سد میکند. نتیجه این روند را میتوان در ترکیب نامزدهای انتخابات مشاهده کرد؛ برای نمونه در انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰ و 1403 تقریباً تمامی رقیبان جدی و متفاوت رد صلاحیت شدند و عرصه رقابت به چهرههای همسو و عمدتاً متعلق به نسل قدیم انقلاب محدود گشت. در انتخابات مجلس یازدهم (۱۳۹۸) نیز رد صلاحیت گسترده اصلاحطلبان و نیروهای جوانتر موجب شد مجلسی یکدست از لحاظ گرایش سیاسی و میانگین سنی شکل بگیرد. این یکدستسازی سیاسی اگرچه به زعم حاکمیت ثباتآفرین است، اما به قیمت کنار زدن نیروهای تازهنفس و خلاق تمام شده است. نسلی که در دهه ۶۰ یا ۷۰ به دنیا آمده، دغدغههایی دارد که در میزهای تصمیمگیری کمتر شنیده میشود. در بسیاری موارد، همین نسل با سیاست رسمی بیگانه شده و ترجیح میدهد انرژی خود را در حوزههای غیربوروکراتیک صرف کند. اما آیا این وضعیت میتواند در بلندمدت تداوم یابد؟
وقتی اعتماد عمومی تحلیل میرود
نبود گردش نخبگان، پیامدهایی فراتر از بدنه سیاسی دارد. در جامعهای که شهروندان احساس کنند فرصت مشارکت واقعی ندارند، امید به بهبود امور جای خود را به بیاعتمادی و انفعال میدهد. پدیدههایی مانند کاهش مشارکت در انتخابات، بیتفاوتی عمومی، یا مهاجرت نخبگان، همگی نشانههایی از همین روند هستند. برخی جامعهشناسان معتقدند اگر چرخه اعتماد عمومی دچار خلل شود، بازسازی آن دشوار و زمانبر خواهد بود. مشارکت سیاسی یکی از ابزارهای کلیدی برای ترمیم این اعتماد است و مشارکت، تنها با حضور مؤثر، برابر و واقعی شهروندان معنا پیدا میکند.
پایان بسته، آغاز باز؟
نقد چرخه بسته نخبگان، نه از سر تخریب، بلکه از دغدغه پویایی و ماندگاری یک نظام سیاسی است. هیچ ساختار سیاسیای نمیتواند برای همیشه بر چهرههای قدیمی تکیه کند، بدون آنکه میدان را برای نسل تازه باز کند. باز کردن در، تنها یک ضرورت مدیریتی نیست و یک ضرورت ملی محسوب میشود. در روزگار پیچیده امروز، ترکیب تجربه و نواندیشی، میتواند ایران را از مسیر تکرارهای خستهکننده، به سمت افقهای تازهتری ببرد.