از دریای جنوبی چین تا آمریکای لاتین؛ تاکتیکهای خاکستری و فرسایش نرم واشنگتن در نیمکره غربی

اگرچه آمریکای لاتین و کارائیب به ندرت بهعنوان کانونهای دریایی شناخته میشوند، اما با چالشهای حاکمیتی مشابه آنچه در جنوب شرق آسیا رخ میدهد مواجهاند.
به گزارش هفت صبح، دریای جنوبی چین مدتهاست که بهعنوان مهمترین جغرافیای جهانی در مناقشات خاکستری دریایی شناخته میشود؛ جایی که حاکمیت به چالش کشیده میشود، حقوق بینالملل آزمایش میگردد و حضور – نه اصول – تعیینکننده کنترل است. سالهاست که استراتژیستها این منطقه را برای فهم جاهطلبیهای چین، بازدارندگی آمریکا و تضعیف هنجارهای جهانی تحلیل میکنند. اما داستان دریای جنوبی چین دیگر محدود به آسیا نیست؛ درسهای آن اکنون در نیمکره غربی نیز بازتاب یافته است.
آمریکای لاتین؛ آزمون جدید مقاومت
اگر چه آمریکای لاتین و کارائیب به ندرت بهعنوان کانونهای دریایی شناخته میشوند، اما با چالشهای حاکمیتی مشابه آنچه در جنوب شرق آسیا رخ میدهد مواجهاند. این چالشها نه از طریق موشک یا رویارویی نظامی، بلکه با اعطای مجوزهای نفتی در آبهای مورد مناقشه، فعالیت ناوگانهای عظیم ماهیگیری تحت پرچمهای مصلحتی، و پروژههای زیرساختی که مرز میان توسعه و نظارت را مبهم جلوه می دهند، نمود پیدا میکنند. از سواحل گویان تا بنادر پرو و ایستگاههای فضایی آرژانتین، منطقه در برابر یک آزمون آرام اما جدی قرار گرفته است.
در این میان پنج شباهت برجستهاند: مناطق دریایی مورد مناقشه، زیرساختهای دوکاربردی، اتحادها، قدرت روایت و افزایش ابهام راهبردی. هر یک نشان میدهند که قدرت امروز کمتر از طریق زور و بیشتر از مسیر اصطکاک و حضور اعمال میشود. این منطقه خاکستری هم اقیانوسها را در بر میگیرد و هم روایتها را و در حال بازشکلدهی به آمریکاست.
روشنترین نمونه در آبهای گویان است. ونزوئلا بیش از یک قرن است که منطقه اسکیبو را مطالبه میکند، اما پس از کشف نفت در سواحل گویان توسط اکسونموبیل در سال ۲۰۱۵، مناقشه شدت گرفت. تا اواخر ۲۰۲۳، کاراکاس با برگزاری همهپرسی ادعای خود را رسمی کرد و مجوزهای اکتشاف در آبهایی صادر، مجوزهایی که پیشتر به گویان واگذار شده بود. هر چند دیوان بینالمللی دادگستری اعلام کرد که ونزوئلا نمیتواند یکجانبه عمل کند، اما این اقدام انعکاسی از همان «اعلام حاکمیت اداری» است که چین برای عادیسازی دعاوی مورد مناقشه به کار میگیرد.
در بخشهای جنوبیتر صدها کشتی صنعتی – عمدتا با پرچم چین – درون یا در مجاورت مناطق انحصاری اقتصادی اکوادور، پرو و آرژانتین فعالیت میکنند. آنها ماهی مرکب را در نزدیکی گالاپاگوس چنان صید میکنند که ذخایر تحت فشار قرار گرفته و ظرفیت اجرای قانون محلی تحلیل میرود. این ناوگانها همانند شبهنظامیان دریایی چین، مرز میان تجارت و اجبار را مبهم میکنند.
زیرساخت بهعنوان اهرم راهبردی
چین فقط به مناقشه سرزمینی در دریای جنوبی چین بسنده نکرد؛ بلکه آن را ساخت. جزایر مصنوعی در اسپراتلی، همراه با باندهای پرواز و سامانههای راداری، بدون شلیک حتی یک گلوله موازنه قدرت را تغییر دادند. زیرساختهای غیرنظامی، مقاصد نظامی را پنهان کردند و رویارویی را از نظر دیپلماتیک دشوار ساختند.نسخهای از همین راهبرد اکنون در آمریکای لاتین مشاهده میشود، جایی که پروژههای پشتیبانیشده توسط بازیگران خارجی پیامدهای راهبردی دارند. شرکتهای چینی با اتکا به سرمایهگذاریهای «کمربند و جاده»، سهام مهمی در بنادر بزرگ منطقه به دست آوردهاند. در پرو، بندر عظیم «چانکای» که توسط شرکت COSCO ساخته میشود، بهعنوان «دروازه» تجارت چین به آمریکای جنوبی توصیف شده است. در آرژانتین نیز شرکتهای چینی به دنبال دسترسی به بنادری نزدیک به تیرا دل فوئگو و گذرگاه دریایی «دریک» هستند.
در این میان تاسیسات فضایی نیز بر ابهام میافزایند. در نئوکن آرژانتین، چین یک ایستگاه ردیابی فضایی را اداره میکند که حتی قانونگذاران محلی اجازه بازرسی آن را ندارند. طراحی آن نشان میدهد که میتواند کارکردهای نظارتی داشته باشد. این تحولات یادآور «پناهگاههای ماهیگیری» چین در دریای جنوبی است که بهتدریج به پایگاههای راداری تبدیل شدند.
چارچوبهای نظارتی در آمریکای لاتین از این روند عقب تر هستند و کشورها را در برابر قراردادها و توافقهای مالکیتی با نظارت مبهم آسیبپذیر میکنند. درست مانند آسیا، تغییرات قدرتآفرین بیشتر از طریق قراردادها و پروژههای عمرانی پدید میآیند تا رویارویی مستقیم.
اتحادها و توهم «تضمین آهنین»
واشنگتن برای اطمینان دادن به متحدانش، بهویژه فیلیپین، بر «تضمینهای آهنین» خود تاکید میکند. با این حال، کشورهای جنوب شرق آسیا همچنان تردید دارند که آیا وعدههای آمریکا در شرایطی که مزاحمتها زیر آستانه جنگ باقی میمانند، به عمل منجر خواهند شد یا نه. همین ابهام در آمریکای لاتین نیز وجود دارد، جایی که اتحادها کم و بیش وجود دارند. نمونه بارز آن هندوراس است. این کشور در سال ۲۰۲۳ روابط خود با تایوان را قطع کرد و چین را به رسمیت شناخت، نشانهای از تردید نسبت به قابلیت اتکای واشنگتن. با وجود دههها روابط دوستانه با آمریکا، مشوقهای اقتصادی چین کفه ترازو را تغییر داد. اعتراض واشنگتن دیرهنگام بود.
در جغرافیاهای دیگر، برزیل میان سرمایهگذاریهای چین، عضویت در بریکس، و روابط محترمانه با واشنگتن موازنه برقرار میکند. این استراتژی بسیار شبیه به سیاست «موازنهگری آسهآن» است: تنوعبخشی به شراکتها نه از سر ترجیح، بلکه از سر ضرورت. در هر دو منطقه، دغدغه اصلی قابلیت اتکا است. معاهدات یا سوابق تاریخی اهمیت کمتری دارند؛ آنچه پایدار میماند، حضور مستمر و عمل به تعهدات در لحظات سرنوشتساز است.
کنترل بر سرزمین از کنترل بر روایت آغاز میشود. در دریای جنوبی چین، پکن ادعاهای گسترده خود را از طریق نقشهها و افسانههای «بازگشت تمدنی» توجیه میکند. خط نهخط معروف، بیش از آنکه بر قانون تکیه داشته باشد، بر تاریخ استوار است.آمریکای لاتین نیز همین منطق روایی را بازتاب میدهد. ونزوئلا ادعای خود بر منطقه اسکیبو را ماموریتی میهنپرستانه، ریشهدار در میراث بولیوار و تاریخ استعماری معرفی میکند. در سال ۲۰۲۳، نیکلاس مادورو، رئیسجمهور ونزوئلا، نقشهای تازه منتشر کرد که اسکیبو را جزو خاک ونزوئلا نشان میداد؛ گویی با چاپ آن، ادعا به واقعیت بدل میشود.
سیاست انرژی مکزیک نیز نسخه دیگری از همین روایت است. آندرس مانوئل لوپز اوبرادور، رئیسجمهور پیشین، محدودیتهای سرمایهگذاری خارجی را نقض «کرامت ملی» جلوه داد و مناقشات حقوقی را بهعنوان مبارزهای بر سر حاکمیت ترسیم کرد. هر دو منطقه نشان میدهند که چگونه روایتها، پشتیبانی داخلی را برمیانگیزند، عدمتمکین را توجیه میکنند و فشار خارجی را بیاعتبار میسازند.
رقابتهای راهبردی بدون پرده تئاتر
نفوذ زمانی افزایش می یابد که دیگران دچار تردید شوند. در جنوب شرق آسیا، تعامل ایالات متحده نوسان دارد و همین خلأها را چین با وامها، مدارس، شبکههای مخابراتی و رسانههای دولتی پر میکند. آمریکای لاتین نیز همان الگو را نشان میدهد.از سانتیاگو تا پورت آو اسپین، «انستیتو کنفوسیوس» زبان ماندارین آموزش میدهد، رسانههای چینی محتوای یارانهای عرضه میکنند و شبکههای 5G طراحیشده توسط چین ارتباطات را شکل میدهند. این اقدامات، نفوذ را در آموزش، اطلاعات و حکمرانی نهادینه میکنند.
در همین حال، نهادهای منطقهای مانند سلاک (CELAC) و مرکوسور استقلال بیشتری ابراز میکنند و بهدنبال فضایی هستند که به هیچ قدرتی گره نخورده باشد. آمریکای لاتین دیگر همچون «پیرامون» رفتار نمیکند؛ بلکه مرکز ثقل خود را بنا مینهد. همانگونه که دریای جنوبی چین نشان داده، نفوذ به ثبات، تخیل و پایداری نیاز دارد. این رقابت بر سر سلطه نیست، بلکه بر سر اشباع است.
چرا این موضوع اهمیت دارد؟
شباهتهای میان دریای جنوبی چین و آمریکای لاتین انتزاعی نیستند. آنها به واقعیتی نوظهور اشاره دارند که در آن حاکمیت بهآرامی فرسایش مییابد؛ نه از طریق جنگ آشکار، بلکه از طریق حضور، زیرساخت و روایت. اگر این راهبردهای منطقه خاکستری مهار نشوند، میتوانند خودمختاری سیاسی آمریکای لاتین را دگرگون کنند، تابآوری دموکراتیک را تضعیف و نفوذ ایالات متحده را در نیمکره خودش کاهش دهند.
برای دولتهای منطقه، خطر در وابستگیهای راهبردی نهفته است که ممکن است دههها زمان ببرد تا باز شود. برای واشنگتن، ریسک آن است که تردید امروز شرایطی را فردا تثبیت کند که هیچ میزان از حضور دیرهنگام قادر به تغییر آن نباشد. برای نظام بینالملل، ماجرا فراتر از آبهای مورد مناقشه یا امتیازهای بندری است؛ مشکل به بقای هنجارهایی مربوط میشود که قدرت را مهار و از کشورهای کوچکتر حفاظت میکنند.
آنچه در آمریکای لاتین رخ میدهد، صرفا منطقهای باقی نخواهد ماند. تاکتیکهای خاکستری که اینجا بهکار گرفته شوند، بر چگونگی عملکرد قدرت در سطح جهانی اثر خواهند گذاشت و سوابقی خواهند ساخت که فراتر از مرزهای قاره آمریکا امتداد خواهند یافت. در هر دو منطقه، حاکمیت بیش از آنکه یک وضعیت حقوقی باشد، نوعی نمایش است که با حضور و ادراک حفظ میشود. کنترل نیازمند پایداری است، نه فتح. چین این موضوع را در دریای جنوبی چین آشکار کرده و راهبردهایش اکنون در سراسر قاره آمریکا طنینانداز شدهاند.
برای درک درست دریای جنوبی چین باید آن را بهعنوان یک هشدار اولیه دید. این الگو اکنون سفر کرده، تطبیق یافته و در بسترهای جدید جای گرفته است. پرسش برای نیمکره غربی این نیست که آیا رویارویی در راه است، بلکه این است که آیا فرسایش در حال وقوع بهموقع شناخته خواهد شد یا نه.