یادداشت| عاشقترین دستهای این زمستان!

پوزش پرغصه ما پدر و مادرهای مریم و محمد را بپذیرید بچهها عهدشکنی کردند و از هم جداشدند
هفت صبح| ناگهان، هوای دل، دلواپس شد و همه آن آرزوهای عزیز که خود را آماده دیدار با بستگان و دوستان خاطره کرده بود درقلاب کرشمه کلماتی ساده اسیر شد تا همه اعضای دو خانواده نسبتا بزرگ از رفتن بازبمانند. چه ساده و چه به سادگی رویاهای شیرین ما پرپر شد تا ما مغموم و پریشان خاطر، به خاطرات سالهای دور و دیر پناه ببریم.
پیام اول؛ پوزش پرتمنای ما، مریم و محمد را بپذیرید، نشد که بشود درحضورِ عزیز شما جشن بگیریم.خودتان شاهد هستید چقدردنیا پرجوروجفاشده است !
پیام دوم؛ پوزش پرغصه ما پدر و مادرهای مریم و محمد را بپذیرید بچهها عهدشکنی کردند و از هم جداشدند. راستی که فرزندان این دور و زمانه غیرقابل پیشبینی هستند! ماشرمندهایم!
مریم و محمد چهار سال و سه ماه نامزد بودند. پارسال سرِ بهار عقد کردند و درصدد بودند سِر تابستان بعد از برپایی مراسم عروسی به کانادا بروند. یک سوءتفاهم ساده تمام تفاهمها وعقد و قراردادها را برباد داد و ما را وارد عصر جدیدی کردند که باید اندک اندک زندگی کردن دردنیای جدید را یاد بگیریم. مریم سی وچهار ساله حسابدار تیزهوش در یک شرکت معتبر، محمد سی وشش ساله طراح لباس و گاه وبیگاه مدل لباس و البته ایشان اخیرا بیکار شده است .
راست این است تا پیش از اعلام جدایی این دو، دوستانِ مشترک سعی کردند مانع گسست دو دلداده شوند. پدر و مادرها هم بسیارنصیحت و پند و اندرز هزینه کردند اما نشد که بشود و آنان به ادامه زندگی مشترک پشت کردند، حتی به ادامه دوستیها و تنها به ادامه آشنا ماندن اکتفا کردند. یعنی هرکدام راه خود،کارخود و دنیای خود را درپیش گرفتند.
راست گفتهاند امروز دیروز نیست چون هیچ شباهت شکلی و محتوایی باهم ندارد. این را روزگار هوش مصنوعی میگوید. وقتی نمیشود دست تو را گرفت، حس تو را در تن ریخت و از دوست داشتن تو شعلهور شد کجای امروز شبیه دیروز است. واقعیت این است آن روزها رفتند آن روزهای نسبتا خوب که دستها حال عاشقی را بهار و بنفشه میکرد. راست این است تمام روزها برادرند ولی به ندرت یک روزِ شما دراین روزگار شبیه روزدگر باشد. این را زمستان سرد و حسود هم میداند که شما او را مثل تابستان رفته دوست ندارید.
تواسارت من و
آزادگی منی
تو بزرگ
زیبا، پیروز
تو حسرت دور و نزدیک منی
راست این است حالا و اکنون دربازی کیش و مات روزگار پست و رذل که مستبدانه هرکاری را که دوست میدارد انجام میدهد. یک قلم چندین میلیون تن از هممیهنان عزیزتر از بهار را از خوردن بعضی از مواد غذایی به علت گرانیهای افسارگسیخته، مهلک و مضحک محروم شدهاند. و در خوشبینانهترین حالت فاصله خوردن آن مواد غذایی ضروری و اساسی دور و دراز شده است و جمعی عظیم در پیامد قطعهای ناگوار برق کار خود را ازدست دادهاند که دستکم نیمی از بیکاران زنان نانآور خانه هستند !
حالا با این حال و اوضاع سخن از جداییها، تلختر از زهر است وچنین است که همه اطلسیها و نسترنها پژمرده میشوند، سیبها یخ میشوند، پرتقال پوک و طعم نان سنگک به خاک اره تنه میزند !
حالا شما بفرمایید جدایی مریم و محمد قبل ازبرپایی مجلس عروسی آیا خبر از روزگاری نمیدهد که مردمان معصوم و مظلوم گُله گله دارند به سیاره ناشناختهای پرتاب میشوند ! آیا باید از نو قاعده زنده بودن وزندگی کردن را نوشت ؟ البته وصدالبته از آن جایی که ارباب تمام قلبها خداست پس امیدها واهی نیست این را خوب میدانید و میدانید دستهای شما همچنان عاشقترین دستهای این زمستان قندیل است.
آوازی بخوان دلبندم
ما که کاری از دستمان بر نمیآید
تاغروب / مهتابیمان را فرا نگیرد
شعرها به ترتیب از رشدی اونور و ناظم حکمت