بهترین اتفاق امسال؟ شرمنده نداریم
یادداشت سارا غضنفری در باشگاه مشتزنی با موضوع: شادمانی بیسبب
روزنامه هفت صبح| آدم نباید هر سوژهای که پیشنهاد میشود، سریع فکر کند خب بیا کاری ندارد که چند خط تایپ میکنی و خلاص! اول باید خوب فکر کند بعد بگوید خب بیا کاری ندارد که مینویسمش. سوژه باشگاه مشتزنی این هفته، اتفاقی که تو را در این یکسال بهوجد آورده چیست؟ حقش است به سبک آن دانشآموز که سر صبح بیدارش کرده بودند و فرستاده بودنش مدرسه و از او میپرسیدند مدرسه را دوست داری؟
خوشحالی؟ و او با حالی نزار و خوابآلود میگفت چه خوشحالیای داره صبح زود بیدار بشی بیای مدرسه؟! ما هم بگوییم واقعا چه وجدی؟ خوشحالیای؟ اصلا هرچه اسمش را بگذارید در یک سال گذشته! بعد فکرش را بکنید در بدترین حال ممکن در حال نوشتن این یادداشت باشید. انگار حالم چو دلیریست که از بخت بد خویش، در لشکر دشمن پسری داشته باشد! حالا با این حال که وصفش کردهام میخواهم درباره وجدآور سالی که گذشت بنویسم!
این هم مجازات کسی که سریع میگوید بله، چشم مینویسم؛ چرا که نه! کاری ندارد که! چرا کاری دارد آقاجان. اتفاقا درباره هرچیزی که مربوط به 1402 باشد بنویسید، کاری دارد. سال عجیب و غریبی که بعدها باید از حال و روزمان برای نوه نتیجهها بگوییم. امسال یک نکته وجدآور برایم داشت که اتفاقا من اسمش را میگذارم دو سر باختِ سکرآور. شهریور1402یکی از صمیمیترین دوستانم، پایه املت خوردنهای بعد روزنامه، شنیدن غرهای کار و رفیق گرمابه و گلستانم از ایران رفت.
مثل همه آدمها که این روزها از ایران میروند. غروب آن روزی که در تحریریه منتظر تایید صفحه بودم پیام داد که سارا ویزا یا تایید دانشگاه یا همچین چیزهایی اوکی شد. اولش بهت زده بودم. بعدش خوشحال شدم. خیلی خوشحال و بهوجدآمده طور! که بعد از دوسال بالاخره به چیزی که دلش میخواست رسید. حتی بیشتر از دوسال. شاید این دوگانه شادی و غم همزمان، وجدآورترین اتفاقم در 1402 باشد. هم خوشحالی که رفیقت بالاخره به چیزی که میخواسته رسیده و هم ناراحت که رفیق گرمابه و گلستانت میرود و دیگر در بالکن قشنگم نمینشینیم سیگاری و چاییای و گپی و...
بعدی حتما که آزادی الهه و نیلوفر است. آندم ظهر کذایی که «نگ» گفت، تمام دارند آزاد میشوند؛ یک آخیش بلند گفتم. فکر کنم همه روزنامهنگاران یا بهتر همه کسانی که میشناختند و نمیشناختندشان یک آخیش بلند گفتند. این هم دوگانه غم و شادی توأمان داشت. فکر کنید از آزادی دو روزنامهنگار بهوجد بیایید بعد غم هم هوار شود که خب چرا به چه دلیلی بیشتر از یک سال زندان بودند.
سومین ماجرا همان باگ به شیوه فرنگی یا نقطه ضعف همیشگی آدمیست. انسان نیاز انسان بود. وجدآورترین اتفاقی که امسال تجربهاش کردم رفاقت بود با یک رفیق که حسابی یک شش، هفت ماهی رفاقتمان خوش گذشت. وجدآورِ ماجرا، هر لحظه رفاقت بود که واقعا میشود گفت چقدر خوب و وجدآور که به یُمن و میمنت مهاجرت، این رفیقمان هم رفت. سهگانه سوم از دوگانه وجد و تلخی توأمان.
حالا در این میان اتفاق وجدآوری هم باشد که فرهنگی و سیاسی و اجتماعی باشد. مثلا برخی قشنگیهای شهر بهنظرم بهترین اتفاق وجدآور امسال بود.