بازیهایی که از هالیوود هم موفقتر شدند

تلویزیون با اقتباس از بازیها، خود را برای مخاطبان نسل دیجیتال بازتعریف کرده است
هفت صبح، ملک میرمهدی | تا همین چند سال پیش، دنیای بازیهای ویدیویی یک سرگرمی صرف برای نوجوانان بهحساب میآمد اما امروز، با قدرت گرفتن صنعت سریالسازی و جلب توجه پلتفرمهایی مثل نتفلیکس، HBO و آمازون، بازیها حالا یکی از منابع طلایی اقتباس شدهاند. دنیای دیجیتال با قاب تلویزیون دست داده و حاصلش چیزی شده که میلیونها بیننده را به خود جذب میکند. از «The Last of Us» گرفته تا «Arcane» و «Fallout»، بازیها حالا داستانهایی فراتر از کنسولها روایت میکنند.
The Last of Us
وقتی یک بازی، از سینما بهتر روایت میکند
در دنیایی که پر است از بازیهای پرزرق و برق و اکشنهای پرسرعت، «The Last of Us» توانست با تکیه بر روایت انسانی، ضربهای عاطفی به قلب بازیکنان بزند. این بازی که نخستینبار در سال ۲۰۱۳ توسط استودیوی ناتیداگ (Naughty Dog) برای پلیاستیشن عرضه شد، خیلی زود به یکی از شاهکارهای داستانگویی در دنیای بازیها تبدیل شد.
داستان در فضایی پسا آخرالزمانی میگذرد؛ جامعهای فروپاشیده بر اثر شیوع نوعی قارچ کشنده که انسانها را به موجوداتی شبهزامبی تبدیل کرده است. در این جهان فراموششده، جوئل، مردی زخمخورده، مأموریت مییابد دختری نوجوان به نام الی را از میان ویرانهها عبور دهد. آنچه بازی را فراتر از یک اکشن معمولی میبرد، رابطه تدریجی و عمیق میان این دو شخصیت است؛ رابطهای که از بیاعتمادی آغاز میشود و به دلبستگی پدرانهای میرسد که از یاد نمیرود.
طراحی بصری بازی، موسیقی متن غوستاوو سانتائولایا و جزئیاتی مانند انیمیشن چهرهها یا واکنشهای طبیعی شخصیتها، باعث شدند بسیاری آن را یک فیلم سینمایی قابل بازی بدانند. حتی منتقدانی که معمولا با بازیها میانهای ندارند، «The Last of Us» را تحسین کردند.همین کیفیت سینمایی، زمینهساز ساخت سریالی موفق توسط HBO شد که در سال ۲۰۲۳ پخش شد و رکوردهای زیادی را شکست. در سریال، پدرو پاسکال در نقش جوئل و بلا رمزی در نقش الی بازی کردند. برخلاف بسیاری از اقتباسهای ضعیف، این بار وفاداری به متن اصلی و کیفیت بالای تولید، دل گیمرها و بینندگان را یکجا به دست آورد.
Arcane
از میدان مبارزه تا بوم نقاشی؛ اقتباسی که همه را غافلگیر کرد
وقتی صحبت از اقتباس از بازیهای ویدیویی به میان میآید، معمولا ذهنها به سمت زامبیها، نبردهای فضایی یا قهرمانان کلیشهای میرود. اما Arcane کاری کرد که همه فراموش کردند این سریال، اصلا از یک بازی چندنفره آنلاین بیرون آمده است.Arcane در سال ۲۰۲۱ از سوی نتفلیکس پخش شد؛ محصولی از استودیوی فرانسوی Fortiche و شرکت Riot Games که سازنده بازی معروف League of Legends است. برخلاف تصور اولیه، این سریال نهفقط یک تبلیغ تصویری برای بازی نبود، بلکه یک اثر هنری مستقل با شخصیتهایی پیچیده، داستانی عمیق و طراحی بصری منحصر بهفرد بود.
داستان Arcane در دو شهر خیالی میگذرد: «پیلتاور» مرفه و علمی و «زان» فقیر و آلوده. دو خواهر از دل این تضاد طبقاتی، در دو مسیر متضاد رشد میکنند: وای (Vi) و جینکس (Jinx). این خط داستانی ساده، بستری میشود برای پرداختن به موضوعاتی مانند علم افسار گسیخته، انقلاب، وفاداری و فروپاشی روانی.
از نظر بصری، Arcane چیزی فراتر از یک انیمیشن است؛ تلفیقی از نقاشی دستی، موشنگرافیک و طراحی سهبعدی که باعث شده هر فریم آن شبیه یک تابلو بهنظر برسد. حتی کسانی که هرگز با دنیای League of Legends آشنا نبودند، جذب زیبایی و پیچیدگی این اثر شدند.منتقدان جهانی Arcane را یکی از بهترین اقتباسهای تاریخ نامیدند. این سریال جوایز انیمیشن را درو کرد و موفق شد برای بار دیگر بحث بازیهای ویدیویی بهعنوان منبع الهام فرهنگی را جدیتر مطرح کند.
Fallout
طنز تلخ در دل آخرالزمان؛ وقتی دنیا به آخر رسید اما شوخی هنوز زنده بود
تا پیش از سریال«Fallout»، دنیای این بازیها بیشتر در میان طرفداران هاردکور ژانر نقشآفرینی و پساآخرالزمانی شناخته شده بود اما با پخش سریال Fallout از آمازون پرایم در سال ۲۰۲۴، ناگهان نام این بازی قدیمی در تیتر رسانههای عمومی هم نشست.بازی Fallout اولین بار در سال ۱۹۹۷ عرضه شد و دنیایی پساهستهای را روایت میکرد که در آن بازماندگان بمباران اتمی، در پناهگاههایی زیرزمینی بهنام Vault زندگی میکنند اما بازگشت به سطح زمین، داستانی از ویرانی، خشونت و البته طنز سیاه را رقم میزند.
سریال Fallout با احترام به ریشههای بازی، دنیایی دقیق، غنی و پرجزئیات ساخت. از لباسهای کلاسیک Vault گرفته تا رباتهای غولآسا و موجودات جهشیافته، همه چیز هم برای گیمرها آشنا بود و هم برای تماشاگران تازهوارد هیجانانگیز.شخصیت اصلی سریال، زنی است از نسل ساکنان پناهگاه که برای یافتن حقیقتی درباره پدرش از زیرزمین خارج میشود. او به دنیایی قدم میگذارد که قانون ندارد اما عرف خودش را دارد؛ دنیایی که در آن مرگ آسانتر از نجات است اما لبخند هنوز هست، ولو از نوع نئونی و سمیاش.
یکی از جذابترین عناصرFallout، تضاد میان سبک بصری دهه ۵۰ میلادی با خشونت مدرن و رئالیسم تلخ جهان است. این تضاد در گرافیک بازی که در سریال هم بهزیبایی تکرار شده: لبخند مصنوعی لوگوی Vault Boy در کنار اجساد سوخته، موسیقی جاز قدیمی روی صحنههایی از مرگ و فلاکت.
The Witcher
جادو، شمشیر و سرنوشت؛ بازیای که جهانش از بازی فراتر رفت
«ویچر» پیش از آنکه بازی باشد، یک مجموعه داستانی بود؛ اما بازیهای موفق آن به ویژه The Witcher 3: Wild Hunt، باعث شدند این جهان فانتزی تاریک به یکی از مهمترین نمادهای بازیسازی مدرن تبدیل شود. اقتباس نتفلیکس از این دنیا، با بازی هنری کویل در نقش گرالت، بهسرعت به یکی از پربینندهترین سریالهای جهان تبدیل شد.
The Witcher دنیایی پر از هیولا، سیاست، جادو و بیرحمی است؛ اما در مرکز آن، داستان مردی تنها قرار دارد که از احساسات تهی شده اما در دل طوفانهای اخلاقی، ناخواسته درگیر بازیهای قدرت میشود. گرالتِ ریویا که بهعنوان ویچر برای پول هیولا شکار میکند، درگیر سرنوشتی میشود که با دختری مرموز بهنام سیری گره خورده است.
بازی ویچر ۳ بهخاطر داستاننویسی دقیق، دنیای وسیع، موسیقی بینظیر و شخصیتپردازی بینقص، تحسین جهانی دریافت کرد و بهعنوان یکی از بهترین بازیهای قرن شناخته میشود. سریال نیز با بهرهگیری از همان منابع داستانی، قصهای پیچیده، پر از فلشبک و درهمتنیدگی زمانی ارائه میدهد؛ ساختاری که ابتدا چالشبرانگیز بود اما بهتدریج مخاطب را جذب کرد.
چهره هنری کویل در نقش گرالت، در ذهن بینندگان ماندگار شد. صدای خشدار، چشمان زردرنگ و اخلاق خاکستریاش، بازتابی از همان چیزی بود که گیمرها سالها تجربه کرده بودند. حتی منتقدانی که با بازیها آشنا نبودند، از فضای غمزده و خشن سریال استقبال کردند.در واقع The Witcher یکی از معدود بازیهایی است که داستان آن، از مدیوم بازی فراتر رفت و حالا در ادبیات، تلویزیون، کمیک و حتی موسیقی زندگی میکند.
Cyberpunk 2077 / Edgerunners
از دنیای بازی به دنیای آینده؛ نئونی که تاریکی را روشن میکند
وقتی بازی Cyberpunk 2077 در سال ۲۰۲۰ عرضه شد، با مشکلات فنی زیادی مواجه شد اما بیتردید یکی از جاهطلبانهترین پروژههای صنعت بازی بود؛ دنیایی سایبرپانکی، مملو از فناوری پیشرفته، فساد و شخصیتهای خاکستری. اما این بازی به یک نقطه عطف واقعی با عرضه سریال انیمیشنی Edgerunners در سال ۲۰۲۲ رسید.
Cyberpunk: Edgerunners یک مینیسریال ۱۰ قسمتی محصول نتفلیکس است که در دنیای بازی جریان دارد اما داستانی مستقل و متمرکز بر شخصیتهای جدید تعریف میکند. محوریت داستان روی دختری به نام «داوی» است که پس از فقدان خانوادهاش در دنیایی پر از خشونت و فساد، تصمیم میگیرد تبدیل به یک «اجنرال» (Edgerunner) شود؛ جنگجویی سایبری که در تاریکیهای شهر شبانه نیواورین تلاش میکند، زنده بماند.
سبک بصری سریال ترکیبی از انیمه ژاپنی و طراحی سایبرپانک غربی است که هر فریم آن پر از نورهای نئونی و شهرهای عظیم آیندهنگرانه است. موسیقی پرانرژی و همراه با ضربآهنگ الکترونیک، فضای هیجانانگیز و پرتنشی را خلق میکند.یکی از نقاط قوت Edgerunners، پرداخت دقیق به موضوعات انسانی در قالب دنیایی پر از فناوری و رباتیک است؛ از عشق و دوستی تا خیانت و بقا.
سریال نشان داد که یک بازی شاید با مشکلات فنی به بازار بیاید اما داستانگویی میتواند آن را به یک اثر فرهنگی ماندگار تبدیل کند.این سریال به سرعت محبوب شد و حتی کسانی که بازی نکرده بودند، جذب دنیای تاریک و نفسگیر Cyberpunk شدند. Edgerunners اثبات کرد که اقتباسهای انیمیشنی از بازیهای ویدیویی میتوانند به اندازه بهترین انیمههای ژاپنی تأثیرگذار باشند.
Halo
حماسه فضایی که بازی را به تلویزیون آورد
بازی Halo که از سال ۲۰۰۱ شروع به کار کرد، یکی از نمادهای اصلی سبک تیراندازی اولشخص (FPS) در صنعت بازیهای ویدیویی است. داستان حماسی علمی-تخیلی آن، ترکیبی از نبردهای فضایی، فناوریهای پیشرفته و درگیریهای میان کهکشانی، طرفداران بسیاری را جذب کرده است.در سال ۲۰۲۲، شبکه پارامونت پلاس سریال Halo را منتشر کرد؛ اقتباسی بلندپروازانه که تلاش میکرد دنیای غنی بازی را به یک روایت تلویزیونی قابل درک و جذاب تبدیل کند. داستان سریال حول شخصیت «مستر چیف» میچرخد؛ یک سرباز فوقالعاده مجهز به زرههای پیشرفته که مأمور نجات بشریت از تهدید نژاد بیگانهای به نام «کواسنت» است.
یکی از نکات برجسته سریال، طراحی بصری آن بود؛ صحنههای نبرد در فضا، زرههای درخشان مستر چیف و مناظر سیارات مختلف، همه تصویرهایی جذاب برای صفحه روزنامه محسوب میشوند. موسیقی حماسی و جلوههای ویژه، باعث شدهاند سریال هم مورد استقبال گیمرها و هم بینندگان تازهوارد قرار گیرد.هرچند سریال به خاطر تغییراتی در داستان و شخصیتها نقدهایی دریافت کرد اما تلاش برای حفظ تعادل بین وفاداری به بازی و جذابیت برای مخاطب عام قابل تحسین است.Halo نشان داد که چگونه یک بازی ویدئویی میتواند به منبعی برای داستانگویی چندرسانهای تبدیل شود و دنیای علمی-تخیلی را به تلویزیون بیاورد.
Resident Evil
ترس در تاریکی؛ از بازی تا سریال زامبیمحور
بازی Resident Evil یکی از قدیمیترین و شناختهشدهترین بازیهای ژانر ترس بقا (Survival Horror) است که از سال ۱۹۹۶ طرفداران پرشماری داشته است. دنیای پر از زامبی و موجودات جهشیافته که ناشی از ویروسهای مرموز است، الهامبخش فیلمها و سریالهای متعددی بوده است.در سال ۲۰۲۲، نتفلیکس سریال Resident Evil را پخش کرد که به صورت همزمان دو خط داستانی در دو دوره زمانی مختلف را دنبال میکند: یکی درباره گروهی جوان که در دنیایی آخرالزمانی و آلوده به زامبیها زنده میمانند و دیگری درباره ریشههای شیوع ویروس در شهر راکون. این ساختار دوگانه توانسته هم طرفداران قدیمی بازی را راضی کند و هم مخاطبان جدید را جذب کند.
سریال با جلوههای ویژه واقعگرایانه، طراحی هیولاهای ترسناک و فضای پرتنش، تصویرهای بسیار جذابی برای صفحه روزنامه فراهم میآورد. نمای تاریک و استفاده از سایهها، همراه با موسیقی دلهرهآور، تجربه ترسی ناب را به بیننده منتقل میکند.شخصیتهای سریال، هر کدام با پسزمینهای پیچیده، داستانهای انسانی را در دل یک جهان پر از وحشت روایت میکنند. این ویژگی باعث شده سریال از قالب صرفاً یک اثر زامبیمحور فراتر رود و درام شخصی و اجتماعی هم داشته باشد.Resident Evil ا ثبات کرده که بازیهای ترسناک میتوانند منبعی غنی برای روایتهای تصویری باشند و مخاطب گستردهتری را به خود جذب کنند.