کافهنشینی با جیب خالی

اثر اقتصاد رژ لبی در فرهنگ پایتختنشینان
هفت صبح| غروب یک چهارشنبه تابستانی است، صدای همهمه کافهای در مرکز شهر تا خیابان کشیده شده است، قدم داخل کافه نگذاشته، سر و کله ویتر پیدا میشود، «فعلا جا نداریم، شمارهتون رو بدین بذارمتون توی لیست انتظار. زمان انتظار تا اولین میز هم حدودا 45 دقیقه است.»
یک روز کاری شلوغ، صف ایستادن برای کافه را بیمعنا میکند. کافه بعدی هم همین است؛ انتظار برای اولین میز نود دقیقه است؛ و کافه بعدی و بعدی. میان یکی از خیابانهای مرکز شهر و بعد از سر زدن به چندین کافه، دنبال جایی برای لختی معاشرت معطل ماندهای؛ از خیر سر زدن میگذری و با چند کافه شمال شهر تماس میگیری، پاسخها همه یکی است. غروب چهارشنبه عجیبی است، کافهها رونق پیدا کردند.
همین چندوقت پیش، چهارشنبه غروب تا غروب جمعه بهترین زمان برای کافهنشینی در پایتخت بود. کافهها عموما خلوت و سوت و کور بودند و با دیدن مشتریان، با خوشحالی خوشآمد میگفتند و حق زیادی برای انتخاب میز به مشتری میدادند. اما چه شده که کافهنشینی در پایتخت چنین رونق گرفته است؟
مسافرانی که دیگر از مرزها عبور نکردند
این سوال را شاید باید اول در جادههای شمالی کشور جستجو کرد. جادههایی که تا همین چندی پیش از چهارشنبه شب به مدت بیست و چهار ساعت، برای تحمل بار ترافیکی یکطرفه میشدند. سیل مسافران مشتاق جادههای شمالی کشور، ساعتها تحمل ترافیک را به جان میخریدند تا آخر هفته را در سفر به پایان برسانند.
همان روزهایی که مسئولی در پاسخ به وضعیت اقتصادی پرفشاری که زندگی مردم را تحتتاثیر قرار داده، جادههای همیشه ترافیک آخر هفتهای را شاهدمثال گرفت تا بگوید، اقتصاد هیچ مشکلی ندارد! اگرچه همانزمان این مسئول از چند جهت مورد نقد قرار گرفت که ترافیک جاده چالوس به معنای اقتصاد سالم و توان مالی مردم جامعه نیست. روشنگری آن مسئول با کنار هم قرار دادن پارامترهای مختلفی انجام شد.
از قیمت بنزین، هزینه سفر با ماشین شخصی در کمترین مسافت، که شمال کشور را اولین و تنها مقصد تمام مسافرتها عموما از پایتخت میکند، هزینه خورد و خوراک قابل کنترل در سفر کوتاهمدت، هزینه محل اقامت که از هتلهای چند ستاره سالها پیش به چادرهای مسافرتی در سواحل دریا و پارکها بدل شدهاند و البته این نکته به مسئول موکدا تاکید شد، کسانی که امروز هر آخر هفته به جادههای شمال گسیل میشوند آن گروه از جامعه هستند که در دستهبندی طبقه متوسط رو به بالا قرار میگیرند.
همانها که تا پیش از این برای آخر هفتهها یا یک سفر در ماه، امکان و توان اقتصادی سفر به کشورهای همسایه، مثل ترکیه، ارمنستان، دبی و عمان را داشتند. همانهایی که تحریمها برایشان موانع زیادی ایجاد کرد، از سختی دریافت ویزا تا افزایش قیمت دلار و آنها را از عبور از مرزها بازداشت. دیگر آن خانواده چهارنفره که میتوانستند ماهی یکبار یا دو ماه یکبار به سوی کشوری دیگر پرواز کنند و یک آخر هفته غیرایرانی را تجربه کنند، حالا باید به داخل مرزها رضایت میدادند و خب بهترین انتخاب ســـواحل شـــمال کشور بود.
سبد هزینهکرد خانوار، آینهای از اقتصاد ایران
اما مطابق با انتظار، اقتصاد بار دیگر یک قدم پیش گذاشت. دیگر برای سفر به استانهای شمالی هم، نمیشد بیمحابا یا بیخیال از تبعات اقدام کرد. کنار هم قرار گرفتن پارامترهایی که روزی دلیل سفر گستره عظیمی از مردم به شمال برای آن مسئول تفسیر به اقتصاد خوب شد، حالا موانع اصلی حذف بودند. سهمیه بنزین دولتی، هزینه خورد و خوراک، هزینه استهلاک ماشین، هزینه حتی برپا کردن چادرهای مسافرتی، چنان بود که دیگر سفر هفتهای یکبار در لیست هزینهکردهای خانواده قرار نمیگرفت.
حتی در لیست هزینهکردهای ماهانه هم، امکانی وجود نداشت تا جایی برای سفر یک یا دو روزه پیدا کرد. آخرین آمار اعلامی از حجم مسافران داخل مرزها گویای همین نکته است، در سال 1403 تنها 30 درصد از مردم کل کشور به مسافرت رفتهاند. علاوه بر آن آماری که مرکز آمار منتشر کرد گویای واقعیت تلخ فشار هزینههایی بر دوش خانواده است که علت خالی ماندن جادههای شمال را توضیح میدهد.
براساس اطلاعات مرکز آمار، خوراک که تا سال 96 تنها 23.3 درصد از درآمد یک خانواده را میبلعید، در سال 1401 به 27.5 رسید؛ این یک چهارم هزینه ماهیانه یک خانواده چهارنفره تنها برای غذا بود. همین رقم تنها یک سال بعد وقتی در کنار هزینه تأمین مسکن قرار گرفت، رقم سرسامآوری را نشان داد. در سال 1402، 67 درصد درآمد خانواده، به این دو مهم اختصاص پیدا میکند.
یعنی تنها دو سوم کل هزینههای مورد نیاز خانواده! درحالی که به این افزایش صعودی، الزامات اولیه دیگری از جمله هزینه بهداشت و درمان، هزینه آموزش، لباس، خرید لوازم زندگی، هزینه حمل و نقل و ارتباطات را نیز باید افزود. افزایش قیمت در تمام این بخشها فشار بزرگتری به درآمد خانواده وارد کرده، فشاری که خانوادههای ایرانی را به انتخاب واداشته است. الزامات در اولویتبندی و عبور از هزینههای قابل چشمپوشی به عنوان انتخاب آخر.
براساس دادههای مرکز آمار، آخرین انتخاب هر خانواده ایرانی، «تفریح، سرگرمی و خدمات فرهنگی» است. انتخابی که سهم 2.9 درصدیاش در سبد خانواده سال 1396 به سهم 1.8 درصدی در سال 1402 رسیده است. اگرچه دیگر مسئولی نیست تا جادههای نیمه شلوغ، یا مراکز خرید شلوغ را به عنوان نمادی از وضع اقتصادی سالم مثال بزند؛ اما سبد خالی خانوارهای ایرانی، تصویر دقیق و درستی از تأثیر فشار اقتصادی بر زندگیشان را به نمایش گذاشته است.
تلاش فرهنگ برای زنده ماندن
در چنین شرایطی است که تفریح در اشل کوچکتر از سایر الزامات اساسی زندگی معنا و شامل تفریحات داخل شهری چون سینما، تئاتر، کنسرت موسیقی، کلوپ بازی، رستوران و کافه میشوند. اگرچه در همین نمونههای قابل دسترس تفریحات شهری نیز اولویتبندی وجود دارد.
براساس آمار فروش سینماهای کشور، چند سالی میشود که سینما به عنوان یک تفریح پرهزینه از سبد فرهنگی خانواده خارج شده است. با احتساب قیمت بلیت سینما برای یک خانواده چهارنفره به اضافه هزینه رفت و آمد و هزینه تنقلات همراه فیلم، سینما رفتن معادل رقمی بیش از یکمیلیون تومان است. این قیمتها برای نمایش تئاتر نیز با تلورانس کمتری وجود دارد.
کنسرت موسیقی که از نظر قیمت در بالای لیست پرهزینهها قرار میگیرد دیگر به یک تفریح لاکچری شبیه شده است. بلیت کنسرت برای یک خانواده چهارنفره، در ارزانترین حالت رقمی معادل 1.400 در بالکنهای دور از دسترس سالنها، و در رقمی میانه برای کنسرتهای به نسبت ارزان به قیمتی نزدیک به 6 میلیون تومان میرسد. این ارقام برای کنسرتهای ارزانتر است. کلوپهای بازی هم وضعیتی چون سالنهای کنسرت دارند. در میان تفریحات به جا مانده که بار فرهنگی خانواده را هم بردوش میکشند، تنها رستوران و کافه ماندهاند.
اثر اقتصاد رژ لبی در فرهنگ پایتختنشینان
به همین خاطر است که دو ماهی میشود خلوتی روزهای آخر هفته پایتخت، به آرزوی دیرین تبدیل شده است. دیگر نه تنها طبقه متوسط پایتختنشین به جادههای شمال گسیل نمیشوند که حتی پذیرای مهمانان آمده از شهرستانها نیز هستند. همین است که دیگر آخر هفتهها، ویتر به محض ورود به کافه با اشتیاق به استقبال شما نمیآید و به انتظار میایستد تا شما داخل شوید تا به شما خبر دهد کل میزها پر است و باید به انتظار بایستید.
این تغییر افول هزینهکردهای خانواده، با نام اثر رژلبی در اقتصاد خوانده میشود. خانواده ایرانی که تا پیش از این سبد تفریحی پر و پیمانی داشت، به مرور و با تاثیر تورم سرسامآور، یک به یک تفریحات خود را از سبد بیرون گذاشت. سفر خارجی را به سفر داخلی تغییر داد. سفر داخلی را با سینما رفتن طاق زد. سینما رفتن را با تماشای فیلم در پلتفرمها در خانه عوض کرد.
هزینه خوراک ویژه سفر را با رستوران در پایتخت جایگزین کرد. هزینه رستوران را به کافه تقلیل داد. در اقتصاد رژ لبی این روند نزولی در رفتار افراد یک جامعه، فاکتور مرتبط با تورم شناخته میشود. زمانی که شهروندان امکان بهرهبرداری از تفریح، سرگرمی و سفر را ندارند، به جایگزینهای کوچکتری روی میآورند تا بار تفریحی و فرهنگیشان را به دوش بکشد و خلأ آن را برایشان پر کند.
کافه، تنها سنگر مانده از فرهنگ
کافهنشینی در عین حال که همچون سایر پارامترهای تفریحی تحت تاثیر اقتصاد بیمار قرار گرفته، هنوز تنها سنگر مانده فرهنگی و تفریحی است. به همین خاطر است که به جای جادههای شمال حالا کافههای شهر از شمال تا مرکز مملو از جمعیت است. گرچه انتخاب کافه هم باید در دستهبندی قرار بگیرد. طبقه متوسط رو به بالا، کافههای شمال شهر را انتخاب میکنند و برای خوردن یک کاسه سالاد سزار رقمی نزدیک به 800هزارتومان پرداخت میکنند.
کافههای میانه شهر برای آن طبقه متوسط رو به پایین است که همان سالاد سزار! را 350 تومان میخورد. طبقه متوسط در کافههای شمال شهر برای تجربه یک اسلایس کیک تازه از غرب رسیده، 1.500 تومان پرداخت میکند، اما آن نمایندگان طبقه متوسط در کافههای میانی شهر، از خیر یک برش کیک کوچک کنار قهوه یا چایشان هم میگذرند.
با وجود اینکه تجربه کافه چند روز در هفته برای آن طبقه متوسط رو به بالا، بخش قابل توجهی از هزینههای ماهیانه است که باید روی چرتکهاش درست بنشیند؛ تجربه هفتهای یکبار کافه برای طبقه متوسط پایین، عددی است که شاید حساب و کتاب ماهش را گره بزند. این آخرین سنگر دلخوشیهای کوچک تفریحی و فرهنگی در پایتخت اما به زودی ممکن است از سبد بسیاری از خانوادهها بیرون بماند. مثل آن دوستی که دعوت به کافه را در یک جمله پرمعنا رد کرد: «همان چای کافه رو برات درست میکنم، اینجوری نفری 250 تومان بابت یه استکان چای توی کافه نمیدیم».
فروپاشی قشر متوسط و تشدید رکود
پایتختنشینان به صورت اخص و سایر شهرنشینان در سایر استانها، در دوران پرفشار اقتصادی و با ناتوانیای که اقتصاد هر روز بیشتر از دیروز بر آنها تحمیل میکند؛ برای به انزوا نرفتن و زنده نگاهداشتن حیات خود به اقدامات کوچکتر روی میآورند.
کسی که نتواند تجربه جمعی سفر خارجی از ایران را داشته باشد، نتواند سفر داخلی برود، نتواند لذت تماشای جمعی در سینما را هر هفته بچشد؛ به آخرین جایگزین مانده دست میاندازد. انسان امروز برای دوری از انزوا و مشابه کردن نوع زندگیاش با سطح زندگی جاری در جهان به بازماندگانی از دوران پیش نیاز دارد؛ و کافه اکنون تنها نشان به جا مانده از زندگی جمعی، محلی برای اجتماع، نماد حضور در عرصه عمومی است که هنوز در ایران میتوان سراغش رفت.
بیتردید با افزایش تورم، ادامه روند اقتصادی، دیگر نه شهروند ایرانی از پس حیات همخوان با جهان برمیآید و نه اثر رژ لبی در اقتصاد گریزگاهی میشود. قشر متوسط با آگاهی از جایگاه تاریخی و سرنوشتساز خود اگر در ادامه و در اثر فشار تورم نتواند به همین رفتارهای خرد ادامه دهد به یاس و سرخوردگی دچار شده، چنانکه زمینه را برای ریشه دواندن رکود در جامعه فراهم میکند.