کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۵۳۸۱۴
تاریخ خبر:

‌سوژه هفته| مصائب مراسم ختم

‌سوژه هفته| مصائب مراسم ختم

خاطرات عجیب کاربران فضای مجازی از ‌مراسم ختم و تشییع جنازه

روزنامه هفت صبح| این هفته بعضی از کاربران در شبکه اجتماعی ایکس از خاطرات عجیب در مراسم ختم و تشییع جنازه عزیزان خود و برخورد مهمان‌ها گفتند. موقعیت‌هایی که در عین دردناک بودن، عجیب و خنده‌دار هم هستند.   

 

 پانته آ: صحنه‌های‌ عجیبی می‌بینی. مثلا درحالی که منتظر رسیدن پدربزرگت هستی تا خاکش کنن‌، آدم‌ها بهت می‌گن من چایی نمی‌خورم، نسکافه برام بیار.

کوکو: مراسم یک عزیز بسیار نزدیکی، دختر‌خاله مرحوم ما‌رو کشید کنار گفت فانتا‌ها رو جمع کنید بگید همه‌رو کوکا بیارن. رنگ شاد سر میز اصلا جالب نیست!

 

علیرضا باشم خوبه: تو مراسم خاکسپاری پدربزرگم یکی از فامیلامون با فیلتر بومرنگ استوری گرفته بود تو اینستاگرام. شب ما دیدیم استوریش رو که هی بابابزرگ‌مون از قبر میاد بیرون، هی میره تو.

منتسوری: ۱۰ روز تمام حتی همسایه بغلی‌ها موقع ناهار و شام می‌اومدن و نمی‌رفتن! ۱۰ روز شام و ناهار دادیم درحالی که زار زار تو آشپزخونه گریه می‌کردیم.

 

الهام نداف: بعد از تشییع جنازه‌ مادربزرگم، با چشم‌های ورم‌کرده و اشکی که بند نمی‌اومد، تو رستوران دربه‌در دنبال نوشابه‌ سیاه برای یکی از دماغ سربالاهای فامیل و ته‌دیگ برای دخترِ فلانی بودم.

صحرا: وقتی یک ساعت از فوت عموم گذشته بود و تو خونه‌شون جمع شده بودیم و من سعی می‌کردم یه چای چیزی جور کنم بدم به آدمایی که می‌اومدن، یه آقایی که حتی نمی‌شناختم چایش رو پس آورد و گفت این سرده من فقط چای داغ می‌خورم.

 

مهتاب: خدا شاهده یه فامیل دوری که کلا مراسم نبود، تو سالن ختم بابابزرگم گفت من زرشک پلو با مرغ نمی‌خورم برام جوجه کباب بگیرید.

وال: تو مراسم مادربزرگم درحالیکه داشتم چای تعارف می‌کردم به یه آشنای دور، یهو پرسید: هنوز ازدواج نکردی؟  گفتم نه. گفت خیلی ممنون و مکالمه تموم شد!

بهار: فکر کنید برادرم فوت کرده بود بعد فامیل داشت ازم می‌پرسید حالا گوشیش رو می‌خواید چیکار کنید؟ نمی‌دونم والا می‌خوای بدیم به تو اگه چشمت‌رو گرفته.

 

خانم دلون: تو مراسم داداشم یکی از اون سر مجلس قِل خورد اومد پیش مامانم فکر کردم می‌خواد دلداری بده یا تسلیت بگه یهو به مامانم گفت خونه‌تون چند متره؟

مامان لئون: تو مراسم پدرم وقتی عین یک جنازه افتاده بودم و آروم گریه می‌کردم، زن‌داییم گفت گریه نکن نمی‌تونن بقیه راحت چای بخورن، حالا حالا وقت داری گریه کنی.

مهیار: داشتن پدربزرگم‌رو می‌ذاشتن زیر خاک، دقیقا در همون حین یه فامیل دوری اومد پرسید ماشینت‌رو چند خریدی؟

 

ب: موقع ناهار بعد از خاکسپاری، زن داییم منو صدا کرد که بشقاب همکارش ته‌دیگ نداره. بعد من تا یک ساعت قبلش زیر سرُم بودم ‌که بتونم رو پام وایستم.

فرانا: فقط پسر‌عمه خودم که وسط اون همه مهمون روز اولی که بابا رفته بود گیر داده بود تلویزیون روش کنید من تلویزیون ببینم.

 

مریمک: روز فوت بابابزرگم در حالی که من شوکه بودم و داشتم اشک می‌ریختم یکی اومد گوشیش رو داد براش شارژ بخرم. هنوز تو بهتم. 

 

شرح عکس: تصویری از فامیل دوری که اصلا نمی‌شناسیش، توی مراسم ختم بابابزرگت در حال خوردن هر چیزی که بهش تعارف می‌شه: از توئیتر مل

 

 

کدخبر: ۵۵۳۸۱۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر