
ماجرای سه پسری که برای کار به تهران آمدند و مرتکب قتل شدند. سعید حالا پنج سال است که در زندانی حوالی غرب کشور به سر میبرد. اهالی یکی از شهرهای شمالی است. پایش را در یک کفش کرده بود برای کار به تهران بیاید. پدرش دبیر بازنشسته است و یک فرزند معلول هم دارد.
دو خواهرش ازدواج کردهاند که یکی از آنها طلاق گرفته و با آنها زندگی میکند. کنار خواهر کوچکتر، برادر معلول و سعید. فکر میکند اگر به تهران بیاید پول پارو میکند. به قول خودش وقتی به تهران آمد و سر ساختمان برای کارگری مشغول به کار شد فهمید از پارو کردن پول خبری نیست. هر چقدر پدر و مادرش گفتند همانجا سر کاری برود و بماند گوشش بدهکار نبود.
یکی از آشناهای قدیمیشان سر یک ساختمان در شمال شهر مشغول کار بود. رحمان میگفت اینجا ساخت و ساز زیاد است جا بیفتی میتوانی گلیم خودت را از آب بیرون بکشی. میرود سرکار. از صبح تا شب آجر و گچ و آهک همدمش بود و شبها هم با بقیه کارگران دور هم جمع میشدند. تا این که دو نفر دیگر به جمع آنها اضافه شد؛ یکی از جنوب و دیگری از غرب کشور بود.
محمد و زانیار. شبها که رویاپردازی میکردند زانیار به گوششان میخواند که این طوری نمیشود پولدار شد و باید راه دیگری را در پیش گرفت. یکی دو بار هم که بیرون رفته بودند دیده بود که از مغازهها و فروشگاهها جنس بلند میکند. اما سعید نمیدانست عاقبت خندیدن به کار او و همدم او شدن برایش یک حکم اعدام و قتل به ارمغان خواهد آورد.
آن قدر زانیار به گوش آن دو خوانده بود که راه و چاه دزدی را یاد گرفته بودند. گفته بود مالخر هم میشناسم و میتوانیم جنسها را آب کنیم. سعید بلند پرواز بود. ساده بود. پدرش هم میگوید پسرش دهان بین است، هر چه بگویند چشم بسته قبول میکند. تا این که یکی دوبار موتور دزدیدند و زانیار به مالخر فروخت و پولش را تقسیم کرد.
گاهی هم سر ساختمان آهن میدزدیدند و باز زانیار آب میکرد و پولش را تقسیم میکرد. سعید میگوید پول دزدی مزهاش زیر زبانم رفته بود. در یک لحظه پول دستت میآمد و احتیاج نبود یک روز کامل کار کنی! تا این که مسئولشان فهمید بار این سه کج است و گاهی از گوشه و کنار از ساختمان دزدی میکنند و بدون دادن دستمزد بیرونشان کرد.
زانیار باز شیطان شده بود و در جلدشان رفته بود. گفت میرویم ترمینال و یک ماشین کرایه میکنیم بعد ماشین را میدزدیم و قطعاتش را میفروشیم راننده را هم بین راه پیاده میکنیم. اما نقشهای که زانیار در ذهنش کشیده بود با چیزی که میگفت فرق میکرد. سه نفری در ترمینال ماشینی کرایه میکنند که مردی میانسال رانندهاش بود.
بین مسیر زانیار چاقو را زیر گلوی مرد بیچاره میگذارد و میگوید تا در یک فرعی بپیچد. بعد از توقف ماشین در یک بیابان ضربهای به مرد میزند و به سعید میگوید طنابی را که از قبل آورده بوده دور گردن مرد بیندازد. سعید در اعترافاتش میگوید: من طناب را نکشیدم اما هرسه با هم بودیم. او گفت من هم فقط طناب را به گردنش انداختم.
بعد از خفه کردن مرد میانسال، زانیار پشت فرمان مینشیند و به سمت غرب کشور میراند. بعد ماشین را به بهانه تعویض لاستیکها به یک تعمیرگاه میبرند و به تعمیرکار میگویند لاستیکهای کهنه را چند میخری؟ و او سیصد هزار تومان به آنها پرداخت میکند و میگویند ماشین تا زمان تعویض لاستیکها آنجا باشد.
زانیار سیصد هزار تومان را بین خودشان تقسیم میکند و اندازه خرج رفتن به شهرشان میشود. هر کدام به سمت شهر خودشان میروند. اما تعمیرکار که میبیند کسی برای تحویل ماشین نیامد به پلیس خبر میدهد و پلیس بعد از استعلام متوجه میشود خانواده مرد میانسال که به دلیل غیبتش نگران شدهاند به دنبالش میگردند.
بعد از تحقیقات پلیس جسد مرد میانسال که بازنشسته بوده در بیابان پیدا میشود و بعد از تحقیقات مشخص میشود چه کسانی ماشین را کرایه کردهاند. اما زانیار که متوجه میشود به دنبالشان هستند به سعید و محمد میگوید پنهان شوید اما خودش میرود و ضمن اعتراف جرم را به گردن آن دو نفر میاندازد. محمد در جریان فرار در اثر شلیک گلوله زخمی میشود و از بین میرود.
سعید در خانه پدرش دستگیر میشود و بعد از تشکیل دادگاه او به عنوان متهم اول حکم به قصاصش داده میشود و به زانیار حکم زندان میدهند. حالا پدر سعید توانسته با پرداخت مبلغ ۱۵۰ میلیون تومان رضایت فرزندان و همسر مرد میانسال را بگیرد اما هنوز پدر و مادر مرد میانسال که در قید حیات هستند رضایت به بخشش ندادهاند و او هنوز در زندان است.
میگوید تقصیر خودم است. حالا قرار است بزرگان و امام جمعه شهری که پدر و مادر مقتول در آنجا زندگی میکنند بروند و رضایت بگیرند اما من مقصرم. هرچه زانیار میگفت گوش میدادم انگار از همه ما بیشتر میفهمد. حتی زودتر خودش را معرفی کرد و جرمها گردن من افتاد. سعید حالا پنج سال است در زندان به سر میبرد و معلوم نیست قصاص میشود یا رضایت میگیرد. چند روز پیش قرار بود که با حضور مسئولان قضایی این پرونده رسیدگی شود و باید دید نتیجه به کجا خواهد رسید. میگوید ۳۰۰هزار تومان ارزش نداشت که جان یک آدم را بگیریم!
نظرات کاربران
قابل توجه نمایندگان و رییس جمهور