درباره فیلم نروژی محبوب «بدترین آدم دنیا»
روزنامه هفت صبح، کسری ولایی | اگر هنوز فیلم را ندیدهاید، چیزی لو نمیرود ولی حکم کلیدی را دارد که برای ورود به دنیای قصه کار میکند. یولی (شخصیت اصلی) رابطه قبلیاش را تمام کرده و الان با آدم دیگری است. همهچیز خوب و خوش به نظر میرسد تا اینکه در باشگاه موقع ورزش اتفاقی میبیند که شریک قبلیاش مهمان یک برنامه تلویزیونی است و توسط دو تا منتقد فمینیست افتاده گوشه رینگ. الان در سر دختره چه میگذرد؟
خوشحال است از گیر افتادن پسره؟ احساس میکند که منتقدها دارند درست میگویند و بالاخره یکی حق طرف را گذاشته کف دستش؟ کارش را نفهمیدهاند و الکی دارند اذیتاش میکنند؟ دلش برایش تنگ شده؟ خوب شد که دیگر زیر سایهاش نیست؟ نکند پسره الان بهش نیاز داشته باشد؟ آدم جدید زندگیاش همینقدر حسابی و باشعور است؟ طرف از جدایی ضرر کرده یا خودش؟ و سؤالهای مشابه دیگر.
فقط به صورت یولی و چشمانش نگاه کنید تا جواب پیدا شود: همهاش! این فیلمی است که بر مبنای احساسات متناقض و چندگانه بنا شده و اصلا با دختر قصه همراه میشویم تا وسط تناقضات و سؤالات بیجواب خودش را پیدا کند.
«بدترین آدم دنیا» (با عنوان انگلیسی The Worst Person in the World) کمدی-رمانتیک تلخ یواکیم ترایر نروژی یکی از موفقترین فیلمهای غیرآمریکایی امسال است که بعد از درخشش در کن، راهش به سمت اسکار هموار شد. فیلمی گرم، بامزه و در عین حال غمگین درباره زندگی شخصی دختری بیست-سی ساله که مدام از این شاخه به آن شاخه میپرد و دقیقا نمیداند که از زندگی چه میخواهد.
ترایر، معروفترین سینماگر نروژی سالهای اخیر، با «بدترین آدم دنیا» سهگانه درامهای احساساتیاش با محوریت شهر اسلو را تمام کرده و تازه توسط خیلی از منتقدان و فیلمبازها کشف شده. آن هم با فیلمی به شدت غلطانداز و مستعد بد دیده شدن که منجر به دوست داشتن یا نفرت ورزیدن اشتباهی میشود!
چهل-پنجاه سال پیش چه چیزی «آنی هالِ» وودی آلن را تبدیل کرد به پدیده سینمایی؟ برخلاف ظاهر سادهاش، فیلم قالب معمول کمدی-رمانتیکها را به کار میگرفت برای کاویدن زوایای پنهان و چرایی نیاز به رابطه؛ چیزی که بعد از چند دهه میشود گفت بخشیاش ناخودآگاه و ناخواسته شکل گرفته. همچنان که با «آنی هال» مثل کتاب مقدس روابط عاطفی رفتار میکنند، نباید از یاد برد با روایتی از سوی یک ذهن مذکر سروکار داریم و دیدن ماجرا از جانب دختر قصه میتواند همه باورها و برداشتهای قبلی را زیر و رو کند.
ترایر در «بدترین آدم دنیا» چنین هدفی را دنبال کرده و طبیعتا وقتی به سراغ زنها میروید، هیچ چیز ساده نیست. کنار زدن تمام عرفها و قراردادها برای نمایشی بیواسطه از دختر قصه و نیازهایی که تعریفش میکنند، واکنشهای غیرمنتظرهای را به همراه خواهد داشت. صرف همین تصمیم و البته نمایشی گرم و بازیگوشانه کافی است تا عدهای شیفته تانیث عریان فیلم شوند و همان اول کار سپر بیاندازند و گروهی احساس کنند با نمایشی رندانه و اغواگرانه طرفاند و باید هر طور شده جلویش دوام بیاورند.
زیاد سخت نگیرید چون فیلم، با وجود پیچیدگی در شخصیتپردازی، رو بازی میکند و نهایتا چیزی نیست جز روایتی از تلاش برای بلوغ فردی و پیدا کردن خود. سفری که از یافتن انعکاس شخصی در دیگران آغاز میشود و آخر سر به «من» میرسد. با شیطنت و ماجراجویی پیش میرود و فقط وقتی کامل میشود که مفهوم مسئولیت عاطفی با فقدان گره میخورد. احتمالا بحثبرانگیزترین جنبه ماجرا برمیگردد به پرده سوم.
اگر تا قبل از این نگاهتان به یولی و روابطی که قصه را تعریف میکند، بیرونی و بافاصله باشد، موقع رسیدن به گره نهایی احساس میکنید که دستی از بیرون دخالت کرده تا با تحمیل وزنهای دراماتیک قضیه را از چیزی که هست، عمیقتر نشان دهد. عملا میشود نظریه دستکاری و تحمیل را تضعیف کرد، چون شاید پرده پایانی خیلی سرخوشانه نباشد ولی برآیند منطقی مسیری است که طی شده. پیچیدگی «بدترین آدم روی زمین» نه از ساختار روایی که از درونیات شخصیتاش میآید؛ دختری که ارزش وجودیاش را از دنیای بیرون میگیرد و هنوز خودش را پیدا نکرده.
بالاخره مواجهه با یک موقعیت تراژیک بهش فرصت میدهد برای بلوغ و مسئولیتپذیری. فیلم شخصیت اصلی را همانطوری که هست، قبول میکند. نه شیفتهاش میشود و نه مجازاتش میکند (رویکرد احتمالی خیلی از تماشاگران). همین اجازه داده تا یولی آخر سر با وجود تمام خوشیها و رنجها به یک شخصیت مستقل تبدیل شود. فقط باید حواسمان باشد که قصه در بالاترین سطح از جهان اول اتفاق میافتد که خیلی از دغدغههای سطوح پایین هرم مزلو دیگر آنجا موضوعیت ندارد.
در زندگی یولی نه تحصیل مسئله است، نه اشتغال و نه حتی تبعیض جنسی. باز با این وجود بحران چیزی نیست جز پیدا کردن هویت فردی و یافتن ارزش وجودی ورای رابطه، که بدون خیلی از محدودیتها و روزمرگیهای معمول حرف زدن دربارهاش کمی دور از دسترس و سوءتفاهمبرانگیز میشود.
«بدترین آدم روی زمین» از آن دست فیلمهایی است که ساخته شده تا دوست داشته شود؛ اگر در تاریخ بماند به همین خاطر است، نه تحسین و تمجید منتقدان که شاید واکنششان تا حدود زیادی تحتتاثیر موقعیت زمانی و مکانیشان باشد و بعدا با تجدیدنظر همراه شود. فعلا که دیدناش فرصت مناسبی است برای بحث و جدلهای سینمایی و غیرسینمایی.