۹فیلمی که کارگردانانشان را از سقوط نجات دادند
روزنامه هفت صبح، صوفیا نصرالهی حتی بزرگترین فیلمسازان هم به احتمال زیاد بهتدریج زمانی سقوط میکنند. فیلمی میسازند که در گیشه شکست میخورد یا منتقدان از آن بدشان میآید یا در بدترین حالت هردوی این اتفاقها همزمان رخ میدهد. با این وجود اسطورهها و فیلمسازان بزرگ راهی پیدا میکنند تا آن شکست اتفاقی یا زنجیره فیلمهای ناامیدکنندهشان را جبران کنند و دوباره یک فیلم بزرگ بسازند.
بعضی از آنها دوباره سراغ ژانرها و سوژههایی میروند که برای اولینبار آنها را به شهرت رساند و برخی دیگر تصمیم به ماجراجویی در یک قلمروی کاملا تازه میگیرند. بعضیها صدایشان را از طریق فیلمهای جریان اصلی به گوش منتقدان و مخاطبان میرسانند و برخی دیگر سراغ چیزهای عجیب و غریبی میروند که تا به حال نرفته بودند.
اما هیچ بازگشتی آنقدر کامل نیست که فیلمسازان و طرفداران پروپاقرصشان انتظارش را میکشیدند. اعتبار بهخصوص در هالیوود سیال و در جریان است و از فاکتورهای متعددی تغذیه میشود که ساختن فیلم خوب فقط یکی از آنهاست. اما این ۹فیلمی که معرفی میکنیم، آثاری هستند که کارگردانانشان را از جهان مرگ، جایی که ممکن بود فراموش شوند، دوباره روی پرده بزرگ سینما برگرداندند.
*** پارک ژوراسیک / کارگردان:استیون اسپیلبرگ / بازیگران: سام نیل، لارا درن / ۱۹۹۳
اولین فیلم فاجعهای که استیون اسپیلبرگ ساخت «۱۹۴۱» نام داشت که محصول ۱۹۷۹ بود. فیلم با امتیاز ۳۴ از ۱۰۰ در متاکریتیک، بدترین امتیاز را میان فیلمهای اسپیلبرگ دارد. یک اکشن کمدی درباره جنگ جهانی دوم بود که خیلی هم بیمزه از کار درآمد و بازی همه ستارههایش را هم تلف کرد.
از آنجایی که دو فیلم قبلترش یعنی «آروارهها» و «برخورد نزدیک از نوع سوم» موفقیتآمیز بودند، هالیوود به او اجازه داد شانسش را دوباره امتحان کند. او «مهاجمان صندوقچه گمشده» و «ای.تی» را ساخت. اگرچه در دهه هشتاد جایگاه اسپیلبرگ بهعنوان پادشاه صنعت سینما تثبیت شد که البته بیشتر بهعنوان تهیهکننده آثار بزرگ مطرح بود تا کارگردان، فیلمهای خودش فراز و نشیبهای زیادی داشتند.
وقتی «هوک» در سال ۱۹۹۰ اکران شد، مردم و منتقدان از پیتر پنی که بزرگ شده بود و نقشاش را رابین ویلیامز بازی میکرد، روی برگرداندند ولی سهسال بعد اسپیلبرگ با «پارک ژوراسیک» آمد که نسل جدید را با مدل فیلمسازی اسپیلبرگ آشنا کرد. فیلم جلوههای ویژه حیرتانگیزی داشت که واقعا بهنظر میرسید دایناسورها را زنده کرده است. «پارک ژوراسیک» در زمان خودش تبدیل به پرفروشترین اثر جهان شد.
*** مریخی / کارگردان: ریدلی اسکات /بازیگران: مت دیمون، جسیکا چستین / ۲۰۱۵
فیلمهای بزرگ ریدلی اسکات آنقدر جایگاه رفیعی دارند که او را مجاز میکنند هرچند وقت یکبار دست به ماجراجوییهای بیرمق بزند. حتی فیلمی که تبدیل به یک شمایل شد یعنی «بلید رانر» در گیشه نتوانست چندان راضیکننده از کار دربیاید اما اعتباری که برای اسکات بههمراه آورد کافی بود که سراغ پروژه بعدیاش برود. بعدتر ساخت فیلمهایی مثل «تلما و لوئیز»(۱۹۹۱) و «گلادیاتور»(۲۰۰۰) اعتبارش را بیشتر کرد.
بعد از «گلادیاتور» تلاشهای او در قرن بیستویکم برای ساختن فیلمهای «گنگستر آمریکایی»(۲۰۰۷) و «یک مشت دروغ»(۲۰۰۸) درنهایت فقط منجر به آثار آبرومندی شد. بازگشت او به فرنچایز «بیگانه» با فیلم «پرومتئوس»(۲۰۱۲) گرچه بهلحاظ فروش جهان را تکان داد اما کمتر کسی آن را دوست داشت و منتقدان هم تحویلش نگرفتند. فیلمهای بعد از آن یعنی «مشاور» و «اکسدوس» هم کار را بدتر کردند. بالاخره سال ۲۰۱۵ او با گرانترین فیلم کارنامهاش یعنی «مریخی» آمد. مت دیمون فضانورد باهوشی بود که تنها در سیاره مریخ گیر میافتد. و فقط با کمک نبوغ خودش است که آنقدر زنده میماند تا با کمک ناسا به زمین برگردد. ریدلی هرچند برداشت سردی از داستان داشت اما به قدر کافی شوخطبعی در آن گذاشت و میزانسنهایش را با وسواس طراحی کرد.
*** اولین اصلاحشده / کارگردان: پل شریدر / بازیگران:ایتان هاوک، آماندا سیفرید / ۲۰۱۷
پل شریدر همیشه چیزی بیش از فیلمنامهنویس «راننده تاکسی» و «گاو خشمگین» بوده است. در چهلسال گذشته او فیلمهای هوشمندانهای کارگردانی کرده که جزو جسورانهترین کارهایی هستند که هر فیلمساز آمریکایی دیگری در این چهلسال انجام داده است.
اما «جسورانه» چیزی نبود که دلارهای استودیوها را جذب کند. مهم نبود چقدر احترام و ستایش بههمراه داشتند. شریدر اما پرکار باقی ماند و فیلم ساخت اما در طول یکدهه گذشته تامین مالی فیلمهایش کار سختتری شد و مخاطبان سینماتکها، اشتیاقشان را برای لحن مبهم او از دست دادند و دنبال داستانهایی بودند که واضحتر معصومیت و قساوت را نشان بدهند.
شریدر سال ۲۰۱۶ فیلم «سگ، سگ را میخورد» را ساخت که خشونت بیپرده آن و بازی نیکلاس کیج همانقدر که بعضیها را جلب کرد، دیگران را پس زد. «اولین اصلاحشده» داستان کشیشی بود که با ایمانش سر جنگ داشت. یک اثر مستقل که در فهرست ۱۰فیلم برتر سال خیلی از منتقدان جا خوش کرد. این تولدی دوباره نه فقط در فرم که در انرژی بود و فیلمهای اول فیلمساز جوان خشمگین را به یاد میآورد.
*** حشره /کارگردان: ویلیام فردکین /بازیگران: اشلی جاد، مایکل شانون /۲۰۰۶
کارنامه ویلیام فردکین اولینبار وقتی با شکست روبهرو شد که سال ۱۹۷۷ فیلم «جادوگر» را ساخت. فیلمی که حالا بهعنوان یک اثر کلاسیک از آن نام برده میشود. فیلم یکجور اقتباس از تریلر کلاسیک فرانسوی «مزد ترس» بود.
از بدشانسی فیلم تقریبا همزمان با «جنگ ستارگان» اکران شد و طبعا در گیشه شکست خورد. ویلیام فردکین مرد پشت «ارتباط فرانسوی» و «جنگیر» اما فرصتهای دیگری برای فیلمسازی پیدا کرد. سال ۱۹۸۰ فیلم «گشتزنی» را با بازی آل پاچینو ساخت که فقط اعتبارش را بیشتر زیر سوال برد. سال ۱۹۸۶ با فیلم «زندگی و مرگ در لسآنجلس» رنسانس مختصری داشت که زود از یاد رفت.
فیلم «حشره» از ناکجاآباد سروکلهاش پیدا شد. یک اقتباس با بودجه کم از روی نمایشنامهای نوشته تریسی لتس که انرژی بیرحمانه و کراهت فیلمهای دهه هفتاد فردکین را بهخاطر میآورد. او بعدتر با فیلم «جوی قاتل»(۲۰۱۱)، یک اقتباس دیگر از نمایشنامه لتس، نشان داد که بازگشتش تصادفی نبوده است.
*** پیش از آن که شیطان بداند مردهای /کارگردان: سیدنی لومت /بازیگران:ایتان هاوک، فیلیپ سیمورهافمن / ۲۰۰۷
در اواخر دهه هفتاد، میراث سیدنی لومت آنقدر جایگاهش امن بود که حتی فاجعهای مثل «جادوگر»(۱۹۷۸) هم نمیتوانست آن را نابود کند. او برای ۵۰سال مداوم در سینما کار کرد. هیچ ژانری محدودش نمیکرد. از «۱۲مرد خشمگین»(۱۹۵۷) تا «سرپیکو»(۱۹۷۳) و از «بعدازظهر سگی»(۱۹۷۵) تا «شبکه»(۱۹۷۶) و فیلمهای دیگری که در کارنامهاش میدرخشند.
در دهه ۹۰ اما سرگردان شد و فیلمهای ناموفقی مثل «مرا گناهکار بدان» ساخت. همین فیلمهای ناموفق باعث شد که ساختهشدن فیلم «پیش از آن که شیطان بداند مردهای»، تبدیل به یکی از داستانهای شگفتانگیز کارنامه لومت شود. فیلمنامه فوقالعاده کلی ماسترسان درباره دوبرادر نامرد با بازی ایتان هاوک و فیلیپ سیمورهافمن است که نقشه دزدی از جواهرفروشی پدر و مادرشان را میکشند. لومت یک بازی زمانی پیچیده در فیلم بهراه میاندازد. فیلم پر از فلاشبک و فلاشفوروارد است و بدون اینکه خیانت را کوچک و کمتاثیر کند، کمدی سیاهی هم در آن وجود دارد. این آخرین فیلم لومت قبل از مرگش بود.
*** شماره یک بزرگ قرمز /کارگردان: ساموئل فولر /بازیگران: لی ماروین، مارک همیل /۱۹۸۰
درست مانند شریدر، ساموئل فولر هم یک شورشی بود که اهل تساهل و تسامح نبود. اعتبار او با ساختن زنجیره فیلمهایی با بودجههای کم بهدست آمده بود. شروعش با «من به جسی جیمز شلیک میکنم»(۱۹۴۹) بود. این زنجیره با فیلم «بوسه عریان»(۱۹۶۴) پایان یافت.
از اواسط دهه شصت تلاش زیادی کرد تا به فیلمسازی ادامه بدهد. اولین فاجعه با فیلم «کوسه!»(۱۹۶۹) رقم خورد که برای چیزی حدود یکدهه باعث شد فولر از سینما دور شود. درنهایت او توانست آنقدر پول جمع کند که بهصورت مستقل فیلمی حماسی برمبنای تجربیات خودش بهعنوان یک سرباز در جنگ جهانی دوم بسازد. کمپانی برادران وارنر دهه ۵۰ تمایل به ساخت این فیلم داشت اما بهشرطی که جان وین، ستاره آن دوران در آن بازی کند.
فولر احساس کرد که جان وین گزینه غلطی است. اما حالا نزدیک به ۳۰سال بعد فولر کنترل کامل را روی فیلم خودش داشت. او یکی از بهترین فیلمهای جنگی را در هر مقیاس بودجهای ساخت. فیلم در کن به نمایش درآمد و راه را باز کرد تا او فیلم بعدیاش را هم بسازد.
*** شاه ماهیگیر/کارگردان:تری گیلیام /بازیگران: جف بریجز، رابین ویلیامز /۱۹۹۱
گیلیام تنها آمریکایی در دسته مانتی پایتون بود. او پشت آن طرحهای پیشگامانه به بلوغ رسید تا تبدیل به صدایی منحصربهفرد در فیلمسازی فانتزی شود. یکی از فاجعههای انکارناپذیر کارنامه او فیلم «ماجراهای بارون مونچاسن»(۱۹۸۸) بود که بودجهاش از پیشبینیها فراتر رفت و در گیشه هم شکست سختی خورد.
برای «شاه ماهیگیر» تقریبا نصف فیلم «ماجراهای بارون مونچاسن» هزینه شد اما فیلم برمبنای مصالح درستی بنا شده بود که نمیشد نادیدهاش گرفت. داستان یک دیجی سابق رادیو که بهخاطر اشتباه بزرگی که کرده، در حد مرگ ناامید است و تنها راه رستگاریاش را کمک به مرد بیخانمانی میبیند که قربانی آن اشتباه بوده است. نتیجهاش گیشه سینماها را منفجر کرد و نامزد پنججایزه اسکار هم شد. مدار موفقیتش بعد از این با «دوازده میمون» ادامه پیدا کرد اما فیلم بعدیاش «وحشت و نفرت در لاسوگاس» نتوانست با تماشاگران ارتباط برقرار کند.
*** مخمل آبی /کارگردان:دیوید لینچ /بازیگران: ایزابلا روسلینی، دنیس هاپر / ۱۹۸۶
فیلم «کلهپاککنی»(۱۹۷۷) از همان اول تبدیل به کالت شد. دیوید لینچ مردی بود که آن فیلم و «مرد فیلنما» را ساخته بود و حالا صاحب اعتبار و امتیاز بود. لینچ در معبد خدایان سینما قرار داشت که با ساختن فیلم «تل ماسه» دچار دردسر شد. طرفداران کتاب ناامید شدند و مخاطبان فیلم سردرگم بودند. البته همچنان بعضی سکانسهای علمی-تخیلی فیلم برای آن دهه شگفتانگیز است.
دوسال بعد لینچ با فیلمی برگشت که تکلیف بقیه کارنامهاش را روشن میکرد. گفتن اینکه «مخمل آبی» تا چه حد فیلم تاثیرگذاری بود، کار سختی است یا اینکه در اواسط دهه هشتاد و دوران ریگان چه اثر مهمی محسوب میشد. نوآر حومه شهری لینچ نه فقط از ریاکاری خبر میداد که از کشتار وحشیانه در زمینهای بهظاهر آراسته صحبت میکرد. این فیلم یک بدعت جدید بود. تلفیق وحشت و میل، و تبدیل به یکی از کاملترین کابوسهای آمریکایی شد. لینچ سبک این فیلمش را بعدتر در سریال «تویین پیکس» هم دنبال کرد. فیلم با ماجرای پسرکی شروع میشد که در یک زمین گوش بریدهای پیدا میکند.
*** بازیگر / کارگردان: رابرت آلتمن /بازیگران: تیم رابینز/۱۹۹۲
آلتمن از آن فیلمسازهایی بود که هیچوقت فیلم ساختن را رها نکرد. دورهای که فیلمسازی برایش سخت شد سراغ فیلمهای کوچک رفت. از نمایشنامهها اقتباس کرد. اما فیلمنامه مایکل تالکین در نیشخند و به سخره گرفتن هالیوود بود که کاری کرد، دوباره صنعت سینما جلوی آلتمن زانو بزند. فیلم درباره یک مدیر هالیوودی است که از طرف یک فیلمنامهنویس ناشناس تهدید به مرگ شده است.
فیلم ریاکاری هالیوود و عقدههای اهالیاش را به سخره میگیرد. فیلم نامزد جایزه اسکار کارگردانی و تدوین و فیلمنامه شد و دو جایزه گلدنگلوب هم گرفت. حالا صنعت سینما آماده بود که دوباره به آلتمن خوشامد بگوید تا کارگردان فیلمهایی مانند «خداحافظی طولانی» و «مککیب و خانم میلر» و «نشویل» دوباره بتواند برای فیلمهایش سرمایهگذار پیدا کند.