کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۶۹۶۶۸
تاریخ خبر:

یادداشت‌ انتقادی امید روحانی ‌پیرامون رویدادهای هنری

روزنامه هفت صبح، امید روحانی| در دوران پیشا کرونایی، به گمانم کمی بیشتر از یک سال و نیم ستونی در این روزنامه نازنین داشتم. تاریخ‌های دقیق را آرش خوشخوی عزیز می‌داند یا می‌تواند پیدا کند. روی حافظه من نمی‌شود خیلی حساب کرد. در آن سال‌ها که حوصله بیشتر بود و امید و آینده هنوز مفهومی چنین گنگ و بی‌معنا پیدا نکرده بود و حضور مرگ به این پررنگی و صلابت نبود، من کمابیش اغلب نمایش‌های روی صحنه را می‌دیدم، با دقت و وسواس، عادتی البته کمابیش چهل و چندساله و بیشتر نمایشگاه‌های نقاشی را که این هم قدمتی طولانی داشت و تورق نشریه‌ها و شنیدن نوارهای موسیقی و حضور در کنسرت‌های زیرزمینی و شب‌های فلان ساز و فلان نوع موسیقی و …

ستونی که ذکر کردم، در واقع و در اصل مال من نبود، زحمت کل صفحه را (که من نزدیک به یک‌سومش را اشغال می‌کردم) روزنامه‌نگار بسیار نازنین و با همت و با استعدادی می‌کشید که آن سال‌ها عضو فعال نشریه بود: خانم صوفیا نصرالهی که هم صفحه مربوط به سینما را تهیه می‌کرد و هم به گمانم مسئول صفحه آخر هفت صبح، یعنی جذاب‌ترین صفحه این روزنامه بود، در آن سال‌ها.

آن سال‌ها که امید بود و شادتر از حالا بود و آینده مفهومی روشن‌تر داشت من به کشف جدیدها، تازه‌ها و بدیع‌ها می‌رفتم. فکر می‌کردم که وظیفه دارم هر هنرمند تازه و با استعدادی را معرفی کنم. خانم نصرالهی زحمت زیادی هر هفته می‌کشید. شکل کار این بود که با من مصاحبه می‌کرد، اوایل در دفتر روزنامه و بعدتر، تلفنی و گفت‌وگو را پیاده می‌کرد و سروسامان می‌داد و مرتب می‌کرد یعنی ویرایش و می‌شد «رویدادهای هنری» هفته، البته از چشم من.

یکی از درس‌های کرونا برای سن و سال ما - ماها - این بود که تا مرگ چهار انگشت فاصله است و حوادث همین چند ماه اخیر هم قال بقیه ماجرا را کند که نه امیدی هست و نه برای من - دست‌کم - آینده‌ای. حضرت مرگ حاضر است و آماده. حالا مرگ به کنار، امیدی نیست. سعی کن بی‌قراری‌ات را کنترل کنی، مدیریت کنی و بی‌خیال کشف باشی، دیگر برای من فرصتی برای کشف نمانده. نه برای من که به نظرم برای جهان، جهان آنچنان زرد شده که دیگر جایی، راهی، امیدی به بروز کشف، حتی پیدایی کشف نمانده است.

نه فقط من، که همه، حالا فقط دوره می‌کنیم روز را و هنوز را. اما خب، کرونا هم مثل هر چیز دیگری عادی شد. تلخی و ناامیدی و یاس و سترونی جهان و همه این حرف‌ها ناشی از یاس فلسفی و بحران پیری ماند و خودش، ظاهرا عادی شد. بعد از نزدیک به دو سال و نیم به چند نمایشگاه رفتم و چند نمایش و وسوسه - خارش چهل و چند ساله - به سراغم آمد که بنویسم و اینبار نه به قصد کشف، بلکه از آدم‌هایی بنویسم - هنرمندانی - که به نظرم قدر ندیده‌اند.

یا به اندازه لازم و یا کسی متوجه‌شان نبوده یا جایی ذکری نرفته و در واقع حاصل همه آنچه می‌دانم و می‌بینم و می‌شنوم را با همه آنچه در همه این سال‌ها می‌دانستم یا به تدریج دانسته‌ام و یا دیده‌ام و یا شنیده‌ام به فیش‌هایی از هنرمندها بدل کنم، در باره‌شان بنویسم و نظرم را راجع به خودشان، سبک‌شان، کارشان از سلیقه خودم و از چشم خودم بنویسم و بکوشم به اندازه توانایی و بضاعت‌ام، طرحی بیندازم برای رسیدن آنها به قدر منزلت و اعتبارشان، البته برای اینکه بدل به ویکی پدیا یا هر دائره‌المعارفی شود، به فعالیت روزشان، همین هفته و ماه و امروز و فردا، مربوط کنم، اگر نمایشگاه گذاشته‌اند یا نمایشی یا سی‌دی تازه‌ای داده‌اند یا هر چی.

نازنین نصرالهی نیست که زحمتش را بکشد، پس باید سعی کنم که بنویسم، با همه سختی‌اش، بی‌وقتی من، شلوغی زندگی‌ام و البته آلزایمر قریب‌الوقوع من و البته پارکینسونی که گویا آمده. شاید چیزی شد. هر لحظه هم که احساس کنم نشد یا نمی‌شود، مثل دفعه قبل خودم قطع‌اش می‌کنم. اگر پیشنهاد کارم در هفت صبح در دفعه قبل دعوت خوشخوی نازنین بود این بار پیشنهاد از خود من بود. خارش جزو بیماری‌هایی است که درمانش سخت است.

کدخبر: ۴۶۹۶۶۸
تاریخ خبر:
ارسال نظر