گفتگو با «امیرعلی ق» نویسندهای با ۲۷۰ هزار فالوئر

روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی | «امیرعلی ق» که با ۲۷۰هزار دنبالکننده در اینستاگرام مینویسد و کتابش، «من سر قولم هستم»، با تیراژی بالا به چاپهای پیدرپی رسیده، از تجربههایش در فضای مجازی و جمعیت علاقهمندانی میگوید که در رونمایی کتابش حاضر شدند و یکی از پدیدههای عجیب نمایشگاه را رقم زدند.
صفهای خرید کتاب در تمام دنیا پدیدهای نهچندان رایج اما قابل پذیرش است. سابقه این اتفاق در ایران شاید اولینبار به فروش مجموعه رمانهای هریپاتر برگردد؛ زمانی که مترجمان و علاقهمندان، نیمهشب کنار کتابفروشی توزیعکننده نسخه اصلی یکی از رمانهای این مجموعه ایستادند و آن را خریدند.
بعد از آن هم اتفاقاتی از این دست افتاد؛ نظیر ازدحام برای خرید ترجمههای همین مجموعهرمان. زمان فروش کتابهای بعضی نویسندگان سرشناس ایرانی هم همین اتفاق افتاد؛ آثار نویسندگانی نظیر مصطفی مستور و رضا امیرخانی. با اینحال صف تجمع علاقهمندان و مخاطبان کتاب در این سالها کمی جابهجایی داشته و از سوی کتابهای مورد تأیید بخشی از جریان مسلط ادبی به سمت کتابهایی رفته که نویسندگانش در فضای مجازی شهرت پیدا کردهاند؛
رمانهایی نظیر «قهوه سرد آقای نویسنده» نوشته روزبه معین یا «راز رخشید برملا شد» نوشته علی سلطانی. فارغ از بحث کیفیت این آثار، این پدیده جای تأمل و بررسی دارد. بهخصوص که ناگهان میبینی جمعیت فراوانی برای خرید کتاب نویسندهای جمع شدهاند با نام مستعار «امیرعلی ق». سابقه او البته در وبلاگنویسی به سالهای خیلی پیش از این برمیگردد.
اما بههرحال صف تجمع علاقهمندانش در نمایشگاه کتاب امسال، پدیدهای بود که گزارشهایی هم با رویکردهای مختلف راجع به آن نوشتند. در این گفتوگو «امیرعلی ق» درباره بعضی از این رویکردها گفته و چگونگی بالارفتن دنبالکنندگانش در اینستاگرام. هرچند که همچنان از پاسخ به پرسشهایی درباره زندگیاش پرهیز داشت و حتی نام خانوادگیاش را هم به ما نگفت!
* شما به اسم «امیرعلی ق» مینویسی. نام کاربریات در اینستاگرام هم همین است. کتابت را هم به همین نام مستعار منتشر کردی. چرا؟ چرا اسم مستعار؟
من سالهای زیادی است که در فضای مجازی فعالیت میکنم. تقریبا از سال ۸۶ با وبلاگنویسی شروع کردم. اسم «امیرعلی ق» را که در زمان شروع فعالیتم در اینستاگرام و بهدنبال دلایلی انتخاب کردم، بین مخاطبانم شناخته شد و این شناخت در کنار فعالیت مجازیام باعث شد من و تعداد زیادی از آدمها باهم خانواده شویم و خاطرهسازی کنیم. کتاب را هم به این دلیل منتشر کردم که دوست داشتم نوشتهها و عکسهایم را جایی خارج از فضای مجازی، به یادگار داشته باشم. چون برای فضای مجازی اتفاقات زیادی ممکن است بیفتد؛ گاهی از یک بستری به جایی دیگر کوچ میکنند، گاهی فیلتر میشود و درمجموع محلی نیست که بتوان خیلی به آن اتکا کرد. بنابراین تصمیم گرفتم اگر هم قرار است اسمی از من روی کتابم باشد، به همان نامی باشد که مرا با آن میشناسند.
* از وبلاگنویسی گفتی. آنجا از چه عکسهایی استفاده میکردی؟
من نوشتن را از وبلاگنویسی شروع کردم اما نوشتههایم را در آن زمان با عکسهای معروف اینترنتی منتشر میکردم. آرزو میکردم کاش وقتی برسد که نوشتههایم را با عکسهایی منتشر کنم که خودم میگیرم. سالها بعد هم همین اتفاق افتاد و من دیگر برای نوشتههایم عکس میگرفتم و البته اینستاگرام برای من و عکس نوشتههایم بستر مناسبتری بود.
* از وبلاگنویسی که مستقیم به سمت اینستاگرام نرفتی. درست است؟ قبل از آن کجا مینوشتی؟
بستر نوشتن یک زمانی اگر خاطرت باشد، وبلاگ بود. بعد از آن عموما به فیسبوک کوچ کردند و بعد هم اینستاگرام. برای من هم همین روند اتفاق افتاد؛ دوسهسالی در فیسبوک بودم و بعد هم اینستاگرام فضایی شد که فعالیتم را آنجا ادامه بدهم.
* زمانی که وارد اینستاگرام شدی، چه تعداد دنبالکننده داشتی؟
وقتی وارد اینستاگرام شدم، حدود ۳۰۰نفر دنبالکننده بیشتر نداشتم. این تعداد هم اعضای خانوادهمان بودند و دوستان صمیمی و آشناها.
* پس تو در اینستاگرام بود که به خوانندگان و دنبالکنندگان زیادی رسیدی. قبل از آن اقبال چندانی وجود نداشت؟
بههرحال اقبالهای نسبی هم پیش از این وجود داشت. مثلا یادم است در جشنهای پرشینبلاگ تهران، هربار دعوت میشدم. ولی اینطور نبود که این سطح از استقبال وجود داشته باشد. اینستاگرام به نظر من آدمها را خیلی بیشتر بههم نزدیک کرد.
* دلایل این استقبال از نوشتهها و عکسنوشتههایت چه بود؟
این سوال را باید از مخاطبین من بپرسی. اما یکی از دلایلی که من از طرف خودم احساس میکنم این بود که ما یعنی من و مخاطبم فرصت کمی برای دیدار در تمام این سالها داشتیم. ما در طول این چندسال حرف یکدیگر را زدیم و درد دل کردیم اما هیچگاه همدیگر را ندیدیم. چاپ نوشتهها و عکسهای من، بهانه خوبی برای دیدار در یک فضای فرهنگی بود.
* چه رشتهای خواندهای؟
زمانی که از رشته قبلیام یعنی مهندسی انصراف دادم، خیلی علاقه داشتم بروم عکاسی بخوانم اما بعد احساس کردم چیزی که واقعا به آن علاقه دارم رشته روانشناسی است. بهخاطر اینکه این رشته حفرههای زیادی را در ذهنم پر میکرد و پرسشهای زیادی داشتم که احساس میکردم روانشناسی میتواند به آنها پاسخ بدهد. واقعا هم همینطور بود و همین اتفاق هم افتاد. من از تأثیر روانشناسی در زندگیام آگاهم و حالا هم تلاش میکنم همان آگاهیها را به مردم انتقال بدهم.
* چه سالی کتابت را منتشر کردی؟ اصلا چطور شد تصمیم گرفتی نوشتههایت را تبدیل به کتاب کنی؟
کتابم اوایل همین امسال منتشر شد اما داستان آن به دوسال قبل برمیگردد؛ زمانی که در یکی از تجربههای عکاسی تا دم مرگ رفتم.